[-]
جعبه پيام
» <سروان رنو> نگاهی به فیلم نشانی از شر ( اورسن ولز ) ... https://cafeclassic5.ir/showthread.php?t...https://cafeclassic5.ir/showthread.php?tid=46&pid=4539
» <رابرت> متأسفانه "علی‌اصغر رضایی‌نیک" صداپیشه مکمل‌گو بر اثر سکته قلبی درگذشت. نمونه مصاحبه و خاطراتش: https://www.aparat.com/v/tTSqn
» <سروان رنو> مانند بهار و نوروز , سالی نو را به امید بهتر شدن و شکوفا شدن آغاز می کنیم [تصویر: do.php?imgf=org-685bcf6ba2581.png]
» <mr.anderson> سال نو همه هم کافه ای های عزیز مبارک! سال خوب و خرمی داشته باشید!
» <rahgozar_bineshan> سالی پر از شادکامی و تن درستی و شادی را برای همه دوستان آرزومندم!
» <BATMAN> به نظرم شرورترین شخصیت انیمیشنی دیزنی اسکاره/ چه پوستر جذابی! https://s8.uupload.ir/files/scar_vrvb.jpg
» <جیمز باند> من هم از طرف خودم و سایر همکاران در MI6 نوروز و سال نو را به همه دوستان خوش ذوق کافه شاد باش میگم.
» <ریچارد> سلا دوستان.گوینده بازیگراورسولاکوربیرودرسریال سرقت پول کیست
» <ترنچ موزر> درود بر دوستان گرامی کافه کلاسیک ، فرا رسیدن بهار و سال جدید را به همه شما سروران شادباش میگم و آرزوی موفقیت را در کار و زندگی برایتان دارم
» <دون دیه‌گو دلاوگا> در سال گذشته بنده کم‌کار بودم در کافه، ولی از پُست‌های دوستان خصوصاً جناب رابرت و کوئیک و "Dude" بسیار بهره بردم. تشکر و بیش باد!
Refresh پيام :


ارسال پاسخ 
 
رتبه موضوع
  • 5 رای - 3.4 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
سینما پارادیزو
نویسنده پیام
Classic آفلاین
صاحب کافه
*********

ارسال ها: 799
تاریخ ثبت نام: ۱۳۸۸/۱/۲۷
اعتبار: 47


تشکرها : 6825
( 6072 تشکر در 445 ارسال )
شماره ارسال: #1
Video سینما پارادیزو

بررسی فیلم زیبای سینما پارادیزو شاهکار جوزپه تورناتوره

Cinema paradiso

 


اینهمه کافه توی دنیا هست , اونوقت شما درست اومدین به کافه ی ما
۱۳۸۸/۶/۹ عصر ۱۱:۰۸
مشاهده وب سایت کاربر یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : SOLMAZ, رزا, BATMAN, زرد ابری, پیرمرد, نکسوس, ماتیلدا, لوک مک گرگور
سروان رنو آفلاین
پلیس انجمن
******

ارسال ها: 2,255
تاریخ ثبت نام: ۱۳۸۸/۱/۲۶
اعتبار: 84


تشکرها : 11430
( 18963 تشکر در 1592 ارسال )
شماره ارسال: #2
RE: سینما پارادیزو - نوستالژی زیباست

سینما پارادیزو در مورد عشقه ، نه یک عشق بلکه چندین ماجرای عشقی... عشق توتو به سینما - عشق نافرجام توتو به نامزدش - عشق و دوستی آلفردو و توتو به هم و ... فیلم بدون پیچیدگی های ساختگی پیش می رود و خیلی ساده و سر راست داستانش را بازگو می کند. هر چه زمان فیلم جلو می رود زیبایی فیلم و جذابیت آن افزون تر می شود. البته نقاط عطف این گیرایی در یک سوم اول و یک سوم پایانی است. دوران کودکی توتو بسیار جذاب است تا اینکه به دوران جوانی او می رسیم. در این قسمت داستان کمی آرام تر می شود سپس دوباره در پایان فیلم ، داستان اوج می گیرد تا اینکه در سکانس پایانی به نهایت درجه خود می رسد. سکانس پایانی سینما پارادیزو را می توان یکی از 10 سکانس پایانی برتر تاریخ سینما به حساب آورد.

شخصیت کودکی توتو خیلی جذاب از کار در آمده است. توتو با آن هیکل نحیف و کله بزرگ و صدای بچه گانه انگار کودکی خودمان است. خیلی طبیعی با همان احساسات بچه گانه. تیپ و ظاهر این بچه خیلی شبیه به بچه های کوچه و بازار ایران خودمان است !حالا نقطه مقابل توتو ، شخصیت آلفردو را داریم با آن هیکل بزرگ، کله نیمه کچل ، سبیل مردانه ، دماغ بزرگ با رفتاری آرام و کوله باری از تجربه که قلبا" مهربان است.

۱۳۸۸/۶/۱۰ عصر ۰۲:۴۱
مشاهده وب سایت کاربر یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : رزا, حمید هامون, اسکارلت اُهارا, BATMAN, زرد ابری, کنتس پابرهنه, پیرمرد, لوک مک گرگور
Classic آفلاین
صاحب کافه
*********

ارسال ها: 799
تاریخ ثبت نام: ۱۳۸۸/۱/۲۷
اعتبار: 47


تشکرها : 6825
( 6072 تشکر در 445 ارسال )
شماره ارسال: #3
RE: سینما پارادیزو - نوستالژی زیباست

اولین باری که سینما پارادیزو را دیدم ( = کشف کردم ) نسخه ای بود که نه زیرنویس فارسی داشت و نه زیرنویس انگلیسی . نسخه ایتالیایی بود و صدای بازیگرها هم فقط ایتالیایی بود. به عبارتی دیگر همه راههای ارتباطی نوشتاری و صوتی بسته بود و فقط تصویر با تماشاگر حرف می زد. با این وجود فیلم آنقدر از نظر زبان تصویر گویا بود که کاملا فیلم را می شد فهمید و داستان آن بهیچوجه گنگ نبود.

این همان نکته ای است که چاپلین و هیچکاک بارها گفته اند  یعنی استفاده درست از اصلی ترین عنصر سینما ( زبان تصویر) . تا وقتی لازم نباشد نباید چیزی را که با تصویر می توان به تماشاگر منتقل کرد ، به صورت دیالوگ بر زبان بازیگر جاری کرد. بازیگر نباید حرف بزند و اگر حرف زد  جواهر و گوهر از دهانش بیرون بزند ( دیالوگ های ماندگار )

سینما پارادیزو فیلم محبوب تمام عاشقان سینماست چون با آن به شدت همذات پنداری می کنند ، حرف دل آنهاست  . همه ما روزی توتو بوده ایم و دوست داشته ایم مثل توتوی بزرگسال ، کارگردان یا بازیگر شویم اما متاسفانه یا خوشبختانه مسیر زندگی کسی مانند آلفردو را سر راه ما قرار نداد تا اینکاره بشویم !


اینهمه کافه توی دنیا هست , اونوقت شما درست اومدین به کافه ی ما
۱۳۸۸/۶/۱۰ عصر ۱۰:۰۱
مشاهده وب سایت کاربر یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : سروان رنو, رزا, حمید هامون, اسکارلت اُهارا, BATMAN, زرد ابری, کنتس پابرهنه, پیرمرد, نکسوس
سروان رنو آفلاین
پلیس انجمن
******

ارسال ها: 2,255
تاریخ ثبت نام: ۱۳۸۸/۱/۲۶
اعتبار: 84


تشکرها : 11430
( 18963 تشکر در 1592 ارسال )
شماره ارسال: #4
RE: سینما پارادیزو - نوستالژی زیباست

اون سکانس فلش بک  که  در ابتدای فیلم از بزرگسالی توتو در رختخواب میره به دوران کودکی اش در کلیسا و سینما معرکه ست. جنبه طنز خیلی نازی داره. اون کشیشه با اینکه مثل همه روحانی های مقدس مآب عقب افتاده ، کفر آدم رو با سانسورش در میاره اما باز شخصیت دوست داشتنی داره و منفور نیست. از میانه فیلم هم کم کم جو جدید فیلم ها را قبول می کنه ( روشنفکر میشه ! )

اون شخصیت  رئیس سینما ( همون کچله ) هم آدم جالبیه. توی یه شرط بندی پولدار میشه و در یک موقعیت مناسب سینما را صاحاب میشه و میشه رئیس توتو . اولین فیلمی هم که پخش می کنه رقص و بوسه و ... ایناست ! خلاصه کودتای فرهنگی در شهر راه می اندازه !

از شخصیت نگهبان سینما ( دستیار آلفردو) هم خوشم میاد. آدم ساده و خوبیه. اون سکانسی که توتو پول  مادرش رو داده بلیط سینما خریده یادتونه ؟  آلفردو با همین طرف دستیارش فیلم جلو مادر توتو بازی می کنن تا بگن که پول توتو زیر صندلی سینما افتاده بوده و خرج نشده. کدوم سینماداری این روزها حوصله این کارها رو داره ؟

تا یادم نرفته از یه سکانس قشنگ دیگه یاد کنم. مادر توتو داره یه لباس می بافه که در می زنن. اون سراسیمه می ره   در رو باز کنه اما دوربین روی لباس می مونه و ما می بینم که نخ لباس هی کشیده میشه و رشته رشته لباس از هم جدا میشه ( احتمالا مادر توتو یادش رفته که میل بافتنی را بذاره ) خلاصه لباس کلا از هم باز میشه و هر چه ننه توتو بافته رشته میشه .

۱۳۸۸/۶/۱۳ صبح ۱۲:۳۹
مشاهده وب سایت کاربر یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : SOLMAZ, رزا, حمید هامون, اسکارلت اُهارا, نوبادی, پیرمرد, زرد ابری, کنتس پابرهنه, بانو الیزا, لوک مک گرگور
Classic آفلاین
صاحب کافه
*********

ارسال ها: 799
تاریخ ثبت نام: ۱۳۸۸/۱/۲۷
اعتبار: 47


تشکرها : 6825
( 6072 تشکر در 445 ارسال )
شماره ارسال: #5
RE: سینما پارادیزو - نوستالژی زیباست

وفاداري چيز بديه... آدم هاي وفادار هميشه تنها مي مونن... اين جمله شايد شاه بيت فيلم بلند پاراديزو باشد. پاراديزو داستان زندگي است. داستان زندگي همه انسان هايي که در متن زندگي خود همواره به بن بست رسيده اند. اما با اتکا به مکاشفات دروني خويش براي فراتر رفتن، همواره تلا ش کرده اند. همين نکته راز ماندگاري و اثربخشي معجزهآساي فيلم پاراديزو است.
داستان فيلم همچون آيينه اي است که هر انساني در هر اقليم و سرزميني مي تواند خود را بازيگر و روايت گر آن تصور کند. فارغ از آنکه بيننده فيلم از نخبگان يک جامعه باشد يا در زمره مردم عادي و حتي فقير يک سرزمين.
نکته بسيار اعجاب انگيز فيلم سادگي و بي تکلفي آن در روايت زندگي است. عميق ترين تجربه هاي انساني که با بن مايه هاي مشترک ياس، دردمندي و ناکامي در هم آميخته اند، در فضايي روايت مي شود که سرشار از هيجان، خواستن و شورمندي است.


توتو کودکي که تيغ تقدير از همان آغاز در زندگي اش نشسته است، براي رويارويي با تقديري که فقر و ناکامي و مرگ را به شهروندان فقير هر سرزميني به رايگان مي بخشد، اکسير معجزه آسايي را کشف کرده است که زندگي بخش است، سينما.
توتو (سالواتوره) با ترفندهاي کودکانه خويش و ترحمي که قلب و روح شهروندان را گه گاه به جنبش درميآورد، به سينما پراديزو راه مي يابد. سينمايي که شايد نماد دنياي خيال انگيز ما انسان ها براي فرار از تقدير و ظلمتي باشد که جهان ما را انباشته است.
تقدير و حوادث پيش بيني نشده، توتو را در قلب اين سينما مي نشاند. يعني آپارات خانه.
توتو در چارديواري آپارات خانه، لحظه به لحظه در دنيايي سرگردان مي ماند که تنها ابزار آدميان براي فرار از واقعيات ناخواسته و تلخ است. اما توتو در سفر مکاشفه آميز دروني اش، مردي را در کنار خود مي يابد که به سينما همچون آخرين پناهگاه بشري مي نگرد، آلفردو.
آلفردو مردي که خواندن و نوشتن نمي داند اما درک عميق اش از زندگي او را به سقراطي تنها و جدا افتاده تبديل کرده است.


تنهايي و انزواي آلفردو چنان است که حتي فرزندي نيز ندارد و در سال هاي مياني زندگي اش نيز بر اثر وقوع حادثه آتش سوزي، در متن جهان خيال انگيزش، يعني آپارات خانه سينما، نابينا مي شود.
اما پاسخ همواره او به اين دو رويداد بسيار غير منتظره است. به باور آلفردو هر انساني در عرصه پرمشقت زندگي به تنهايي با تقدير خويش مواجه مي شود. در اين رويارويي، داشتن يا نداشتن فرزند و حتي همسر مشکلي را حل نخواهد کرد.
او همچنين با لبخندي تلخ مي گويد، پايان کار هر انساني پذيرش سکوت و انزوا است. در اين صورت بينايي و نابينايي در لحظه اي که پيري و مرگ پاي مي کوبند، يکسانند.
حوادث پيش بيني نشده و غير قابل درک زندگي، توتوي کودک را در کنار آلفردو ميان سال مي نشاند. هرچند که در اين سفري که در متن زندگي و تداوم مي يابد، هيچ يک از آنان در جايگاه مريدي و مرادي قرار نمي گيرند.
 بلکه آنان بي آن که به زبان آورند «استقلا ل» و «هويت وجودي» خود را پيوسته حفظ مي کنند. اما گويي غريزه شگفت آور زيستن به آنان آموخته است که جوهره اين استقلا ل وهويت دروني بادرکآلا م بشري و همدلي هاي انساني شکل مي گيرد و تکامل مي يابد.


جبر روزگار توتو را بسيار زودهنگام به عرصه پر ستيز زندگي مي راند و در متن سرخوشي هاي کودکانه اش،مسووليت بزرگ نانآور بودن را هم به عهده مي گيرد.
با اين وجود عشق و شور دروني توتو به دنياي خيال انگيز سينما به او امکان مي دهد که در اين جهان رو به گسترش به تمامي سرگردان شود.
سال هاي جواني، ناگهان توتو را غافلگير مي کنند. توتو سرخوش از بهشت کودکي هم اينک در برابر توفان جواني، خود را تنها و حتي ناتوان احساس مي کند.
توتو نمي تواند موقعيت جديدش را به خوبي درک کند. حتي احساسات تازه اي که در قلب و روحش پديدار شده اند، برايش غير قابل درک هستند و همين نکته سرآغاز فرو افتادن در گردابي است که هر روز بيشتر او را به اعماق تنهايي و انزوا مي کشاند.


نمود سرگشتگي ها و التهابات اين دوران توتو با ورود دختري به نام النا آغاز مي شود. تب و تاب ها و بي قراري هاي سال هاي جواني بالا خره توتو را از پا درميآورند.
در لحظه اي که توتو مي پندارد به بن بست رسيده، آلفردو با استدلا ل هايي که از متن زندگي مايه مي گيرد، راهي را در پيش روي او مي گذارد که بسيار با تفکر ايراني ما در ستيز و تضاد است.
گويي راه و قدرت از متن دنياي تاريک، بن بست و مضمحل شده فرا مي رسد.
توتو به خاطر عشق النا در وضعيتي قرار مي گيرد که بن بست محض است. او به گونه اي ويرانگر به انفعال دروني دچار مي شود. وضعيتي که به گفته آلفردو او را به موقعيتي پرتاب مي کند که حتي قادر نيست خودکشي کند.
توتو مي پندارد که النا او را ترک کرده است. فقر خانوادگي نيز همواره دنيايي هولناک و تاريک فراروي او قرار مي دهد. دنيايي که هيچ گاه او را رها نمي کند. از همه مهم تر زمان و گذشته است. او قادر نيست گذشته را از ذهنش بزدايد.


گذشته تلخ و شيريني که با النا سپري شده است هم اينک «اکنون» و «آينده» او را نيز به بند کشيده است. به همين دليل نمي تواند با درک و فهم آينده در لحظه حال زندگي کند.
اما آلفردو اين چنين نيست. او جهان و زندگي را در افق آينده و تلا ش مستمر تعريف و تفسير مي کند.
آلفردو فقير و نابينا در تلخي سال هاي جنگ جهاني اول متولد شده و جواني او نيز مقارن با سال هاي تبآلود جنگ جهاني دوم بوده است. آلفردو شغلي را نيز برگزيده که به گفته او بعد از به صليب کشيدن حضرت مسيح (ع)، سخت ترين و پرمشقت ترين کارهاست. موقعيت هايي که قرار گرفتن در هر يک از آنها ممکن است آدمي را به وادي سقوط بکشاند، آلفردو را به ديوژن تبديل کرده است.
او به دليل موقعيت پرتب و تاب آدمي در جهاني که بستر روابطش بر تنازع بقا نهفته است، نابينايي را همچون يک موهبت پذيرفته است.
به تعبير ديگر نابينايي، چشم درون او را به روي آلا م و عواطف انساني گشوده است و اين نکته بزرگترين حکمت آلفردوست.


گفت وگوي توتو و آلفردو در کنار درياي آبي و ساحلي که پر از لنگرهاي آهنين و زنگ خورده است به يک تصميم غيرمنتظره منتهي مي شود، رفتن... رفتن به رم و تلا ش کردن براي آينده ... براي سرزمين ... براي سرزمين انساني ... براي همه انسان هايي که قلب و روحشان از عشق زخم برداشته است...
بدين ترتيب توتو مي پذيرد که به آينده تعلق دارد و اين آينده را مي بايد در رم جست وجو کند. اما موفقيت وگام به گام رفتن با آينده ... تا آينده به معني فراموش کردن گذشته نيز هست. کاري که توتو بناگريز انجام مي دهد.
او با آن که قلبش همواره از تيغ خاطرات و گذشته زخم بر مي دارد اما فقط به  آينده مي نگرد و همين نکته راز موفقيت و پيروزي او نيز هست. شايد غم انگيزترين معجزه زندگي، شتاب زمان باشد.
 زماني که هرگز باز نمي ايستد، همراه با شتاب خود التهابات، تب و تاب ها و حسرت ها را به خاکستري سرد تبديل مي کند.
اين که سي سال از تصميم و سفر بزرگ توتو گذشته است و او در نيمه شبي که ناگهان فرارسيده خبر مرگ آلفردو و زمان تدفين او را دريافت مي کند.
اما بازگشت غم بارترين و شکننده ترين لحظه هاست. او توان بازگشت را در خود نمي يابد. زيرا رويارويي با هر آن چيزي که زنده کننده خاطرات است، همواره هراس آور است.
اما توتو دل به دريا مي زند و پس از گذشت سي سال از سفر بي بازگشتش، براي تدفين آلفردو به جان کال دينو باز مي گردد.
شهر به تمامي تغيير کرده است واين همان چيزي است که خبرش را آلفردو، سي سال قبل به او داده است.
ميدان مرکزي شهر، که هسته اصلي زندگي ساکنان شهر در آن جريان داشت، به تمامي دگرگون شده است، ساختمان ها، خيابان ها و حتي مردمان شهر ...
شهر پر از جواناني است که پس از رفتن او متولد شده اند. همه جوانان و ميان سالا ن روزگار او نيز پير شده اند. حتي برخي نيز همچون آلفردو مرده اند. در واقع مرگ آلفردو مرگ يک روزگار است.
 روزگاري که ديگر باز نمي گردد. اما شهر - شهر جديد - همچنان پر از زندگي است. ميدان اصلي شهر هم اينک شلوغ تر و پرجنب و جوش تر به نظر مي آيد. شهر در حال پوست افکندن است. درک شرايط جديد درجان کال دينو به معني غربت مردي است که در گذشته و روياهاي از دست رفته خويش گرفتار آمده است.


توتو هنگامي که به ميدان شهر مي رسد، براي ديدن ساختمان سينما پاراديزو، با احساسي کودکانه و مجهول ، چشم هايش را مي بندد. زماني که چشم مي گشايد، ساختمان مخروبه اي را در برابر خود مي بيند که نماد و يادگار گذشته است، گذشته از ياد رفته... گذشته اي که توان خود را براي مواجه شدن با موقعيت هاي جديد زندگي، به تمامي از دست داده است... گذشته اي دلربا، آزاردهنده و پر از شکنجه. البته اين گذشته  و اين زمان از دست رفته، فقط متعلق به توتو نيست. بلکه از آن اهالي شهر نيز هست. شهري که زندگي خودش را در سالن سينما پاراديزو جست و جو کرده است.
گويي نيرويي پيدا اما زندگي بخش و تقديس شده، زندگي اهالي شهر را در نقطه اي که به پرده جادويي سينما متصل است به جريان مي افکند و مردمان شهر به پرده سپيد پاراديزو آن گونه چشم مي دوزند که به خدايان المپ نگريسته اند.
بدين ترتيب سينما براي اهالي شهر به همان اکسيري تبديل مي شود که زندگي را با تمامي دردها، غم هايش پر از شادي و لبخند مي کند. از همين روي است که سينما، به جاي  زندگي مي نشيند و جريان سيال زندگي، با منطقي انساني اما تقديس شده، شادکامي و فراموشي را به تماشاگران و بازيگران خود هديه مي بخشد... و هنگامي که ساختمان سينما پاراديزو با تصميم مديران جديد شهر تخريب مي شود، دقيقا نقطه اي را از ميان مي برند که روياها و خاطرات نسلي از اهالي شهر در آن شکل گرفته است. در واقع ساختمان سينما پاراديزو در پيکر فرسوده خود، زندگي نسلي را پنهان کرده است که ديگر هيچ گاه روايت نخواهد شد.
ساختمان مخروبه سينما پاراديزو در برابر ديدگان اهالي شهر منهدم مي شود و همراه با فرو ريختن ديوارها و سقف آن گويي خاطرات، روياها، شادي و غم هاي نسلي از ميان مي رود که آنان نيز در آستانه اضمحلا ل هستند و اين اتفاق، سرنوشت کساني است که قادر نيستند همچون آلفردو با منطق قدرت آفرين آن به زندگي بنگرند.


ديدگاهي که جمال و زندگي را به آينده و تلا ش مدام پيوند مي زند. از منظر آلفردو در گذشته هر انساني، لحظه هايي هست که هم چون زخم در قلب و روح آدمي باقي مي ماند.
اما با اين وجود، گذشته با تمامي غم هايش لحظه هاي ميرايي هستند که مرور و يادآوري همواره آنها زندگي را ناتمام و ناکارا مي کند. آلفردو به ما ميآموزد که مي بايد همواره به فراتر رفتن فکر کنيم... فراتر رفتن براي فهم دردهاي انساني... فراتر رفتن براي همدلي کردن با تمامي انسان ها... فراتر رفتن براي فهم آينده اي که مي تواند شرايط زيستن را براي همه انسان ها پيوسته انساني تر کند...
اما فراتر رفتن از موقعيت هاي گذشته و حال مستلزم بازگشت نيز هست. زيرا آدمي همواره از بازگشت در هراس است. او قادر نيست به دنياي سپري شده، روياها و خاطرات خويش بازگردد. منطق مضمحل کننده اما نيرومندي که در گذشته نهفته است، بازگشت آدمي را به سقوطي ويرانگر  تبديل مي کند.
 بنابراين براي بازگشت خلا ق به گذشته بايد منطق انساني اما فرا زماني آلفردو را عميقا ادراک کرد. در چنين شرايطي است که بازگشت، در افتادن به ورطه روياهاي تباه کننده و خاطرات از دست رفته نيست. بلکه مراجعت به دنيايي است که تجربه هاي عميق آدمي را در خود پنهان کرده است. درک و بازخواني تجربه هايي که مهمترين روش براي فهم لحظه هايي است که جوهر فردي و اجتماعي انسان را تکامل مي بخشد.
توتو با فرو ريختن گذشته اي که همواره دل نگران آن بوده است، به ناگاه عشقي را در قلب خود باز مي يابد که خاطرات آن، در سال هاي گذشته مدفون شده است. اما توتو در مي يابد که عشق مدفون شده اش همچنان در روح او جريان دارد. رويارويي توتو با اين حادثه او را به حقيقتي عظيم تر رهنمون مي شود، حقيقتي که صداي آن را بارها در کلا م آلفردو نيز شنيده بود...
رويارويي با تجربه اي که قلبش را همواره در انزوا نيشتر زده است به توتو ميان سال، نيرويي مي بخشد که بتواند به دنيايي بازگردد که پيوسته او را در تنهايي شکنجه کرده است، عشق، انتظار، بي قراري، فقر و ناکامي مشخصه هاي اين دنياي شکنجه کننده است. اما توتو به ناگاه درمي يابد که عقوبت سهمگيني که سال هاي سال آن را در قلب خود احساس کرده است، پيامد اشتباهي است که او  خود مرتکب شده است.
 در واقع درک «کنش» و «تجربه ناب آدمي» در شکل دادن به جريان زندگي، توتو ميان سال را پس از گذشت سي سال به همدلي آگاهانه اما عميقا پرشور با آلفردو مي رساند و همين راز اقتدار بازيافته توتو براي بازگشت است.


 از اين رو سينما پاراديزو تنها يک فيلم نيست. بلکه نمايش دنيايي است که بازيگرانش براي دستيابي به خوشبختي و ترقي، گوهري را در قلب خود کشف مي کنند که به آنان هنر همدلي کردن، فهم آينده و چگونگي درک تجربه هاي انساني را ميآموزد.

نويسنده : بيژن کيامنش - روزنامه مردمسالاری - نسخه شماره 1785 - 1387/02/09  - با اندکی ویرایش


اینهمه کافه توی دنیا هست , اونوقت شما درست اومدین به کافه ی ما
۱۳۸۸/۶/۲۹ عصر ۱۱:۵۶
مشاهده وب سایت کاربر یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : soheil, سروان رنو, بانو, رزا, حمید هامون, دنی براسکو, نوبادی, پرشیا, زرد ابری, BATMAN, مگی گربه, کنتس پابرهنه, بانو الیزا, پیرمرد, نکسوس, لوک مک گرگور
نوبادی آفلاین
دوست قدیمی
***

ارسال ها: 33
تاریخ ثبت نام: ۱۳۹۲/۱۲/۴
اعتبار: 7


تشکرها : 22
( 284 تشکر در 31 ارسال )
شماره ارسال: #6
RE: سینما پارادیزو ( جوزپه تورناتوره )

ظاهرا یک توضیح راجع به این فیلم بی نظیر باید داد که در این تاپیک ندیدم و آن اینست که این فیلم دو نسخه دارد:نسخه بین المللی و نسخه ایتالیایی که حدودا نیم ساعت بیشتر است و در این نسخه است که می فهمیم آلفردو چه بلایی سر توتو آورده!(نیم ساعت آخر در نسخه ایتالیایی).


بیخیال .... اینجا محله چینی هاست.
۱۳۹۳/۱۱/۸ عصر ۰۸:۴۴
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : پیرمرد, زاپاتا, خانم لمپرت, brnudi, rahgozar_bineshan, بلوندی غریبه, زرد ابری, بانو الیزا, نکسوس, لوک مک گرگور
سروان رنو آفلاین
پلیس انجمن
******

ارسال ها: 2,255
تاریخ ثبت نام: ۱۳۸۸/۱/۲۶
اعتبار: 84


تشکرها : 11430
( 18963 تشکر در 1592 ارسال )
شماره ارسال: #7
RE: سینما پارادیزو ( جوزپه تورناتوره )

چند روز پیش نسخه ی تازه  سینما پارادیزو را از سایت ایران فیلم دانلود کردم: نسخه 720p با دوبله فارسی. بدبختانه به دلیل پخش از تلویزیون تیکه هایی از فیلم دوبله نشده ولی خوشبختانه با اضافه کردن زیرنویس به آن قسمت ها , این کاستی را جبران کرده اند . باید گفت با اینکه باند صدای دوبله مانند جگر زلیخا تکه و پاره است اما کیفیت دوبله و انتخاب صداها بسیار عالی ست.

نام ایران فیلم را در گوگل جستجو کنید و پس از ورود نام cinema paradiso را جستجو کنید و بین نسخه های مختلف آن نسخه دوبله 720p را انتخاب کنید.

 اگر می خواهید دوباره با آلفردو و توتو و دیگر شخصیت های ماندگار این فیلم بی همتا آشنا شوید دیدن این نسخه ویژه را از دست ندهید.


رویاهای ما زندگی واقعی ما هستند .
۱۳۹۴/۷/۱۶ صبح ۱۲:۴۰
مشاهده وب سایت کاربر یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : BATMAN, خانم لمپرت, پیرمرد, لو هارپر, مگی گربه, ژیگا ورتوف, جروشا, واتسون, کنتس پابرهنه, بانو الیزا, حمید هامون, نکسوس, زرد ابری, لوک مک گرگور
بانو الیزا آفلاین
دوست قدیمی
***

ارسال ها: 106
تاریخ ثبت نام: ۱۳۹۴/۷/۷
اعتبار: 19


تشکرها : 826
( 1106 تشکر در 93 ارسال )
شماره ارسال: #8
RE: سینما پارادیزو

وقتی صحبت از سینما پارادیزو میشه همه ی ما حالتی نوستالژیک از زیباترین صحنه های سینمای کلاسیک میاد تو ذهنمون و بارها تو دلمون از تورناتوره بخاطر این اثر ارزشمند قدردانی میکنیم . ولی حتما متوجه شدید که تو این علاقه ها ی ما به نوستالژیک های سینما یک نفر فراموش شده که از همه دلسوزتر بود . تنها بود و تنها رفت و اون کسی نبود جز آلفردو

امروز می خوام فقط از یه عشق خالصانه از نوع پدرانه اش بنویسم . چیزی که بیشتر از همه ی فیلم روی من تاثیر گذاشت فداکاری های این مرد تو راه عشقش بود که باعث شد تو این راه سختی های زیادی رو بکشه و حتی تنها تر از قبل از این دنیا بره .

پدری که اجازه نمیداد پسرش از بچگی چشمش به مسائل جنسی فیلم ها باز بشه و دوست نداشت توتو وقت خودش رو تو اون آپارات خونه سپری کنه

98

پدری که دلش به حال پسرش سوخت وقتی دید بخاطر هزینه کردن پولش تو سینما از مادرش کتک میخوره و از جیب خودش پول پسر رو به مادر تنها و فقیرش برگردوند.

kj

پدری که درست مثل یه رفیق با پسرش بازی می کرد و تنهاش نمی گذاشت.

65

پدری که مثل یه مرد وقتی به پسرش قول داد که در ازای کمک توتو تو امتحان ، کار با دستگاه آپارات رو بهش یاد بده و این کار رو هم کرد و از اون روز به بعد بود که از توتوی عاشق یه استاد همه فن حریف مثل خودش ساخت

87

به هر حال آلفردو سال ها بود که خودش رو فراموش کرده بود و عادت کرده بود که شریک احساسات تماشاچیان عاشق سینما بشه و با گریه اونها گریه کنه و با خنده ی اونها بخنده و وقتی برای خوشحال کردن مردمی که خارج از سینما موفق به ورود نشده بودند تصویر دومی رو رو دیوار کنار میدون انداخت . از خوشحالی اونها خوشحال شد و پسر خودش رو هم تو این جمع فرستاد تا پا به پای بقیه لذت ببره ولی افسوس که خوشحالی دیگران سرنوشت بدی برو برای آلفردوی مهربون رقم زد

989

ازون روز به بعد که آلفردو چشماش رو تو سینما از دست داد باز هم دست از عشق به پسرش برنداشت و همچنان کنارش بود و تو آپارات بهش راهنمایی میکرد

80

وقتی پسرش بزرگ شد و عاشق ، آلفردو بیشتر هوای توتو رو داشت و براش از داستان سربازی که بعد از 99 شب ایستادن به پای شاهزاده سرانجام قصد رفتن کرد گفت تا توتو متوجه عاقبت کار بشه

878

وقتی هم که متوجه ناکام موندن توتو در راه عشق شد در برگشت از سربازی به توتو گفت که ازینجا برو و دیگه برنگرد . آلفردو دوست نداشت توتو به سرنوشت اون دچار بشه . دوست داشت پسرش بره یه شهر و پیشرفت کنه و فقط به آینده فکر کنه

878

حتی با اینکه می دونست بعد از رفتن توتو دیگه کاملا تنها میشه .

989

و این همه عشق پدری از پدری که فرزندی نداشت

87

توتو از بچگی پدر رو به چشم خودش ندیده بود و آلفردو هم هیچ وقت فرزندی نداشت و این عشق مشترک به سینما بود که موجب پیوند عمیق و خالصانه ی پدرو فرزند شد :heart:


هرگز فالگیر نبودم
فقط خواستم دستت را بگیرم
۱۳۹۴/۸/۱۵ صبح ۰۷:۵۵
مشاهده وب سایت کاربر یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : حمید هامون, پیرمرد, Memento, لو هارپر, نکسوس, BATMAN, سروان رنو, زرد ابری, rahgozar_bineshan, لوک مک گرگور
Savezva آفلاین
جک لمون
***

ارسال ها: 212
تاریخ ثبت نام: ۱۳۸۸/۵/۱۰
اعتبار: 38


تشکرها : 989
( 2180 تشکر در 179 ارسال )
شماره ارسال: #9
RE: سینما پارادیزو

سینما پارادیزو عاشقانه ترین شعر سینما

سینما پارادیزو فیلمی شاعرانه و زیباست در ستایش سینما. فیلمی است که هر صحنه اش پر از حس و حال است. حس های قشنگ زندگی، عشق، ناکامی و البته حس نوستالژیک پر رنگی که در سراسر فیلم با بیننده همراه است و او را با خود به همه جا می برد.

سینما پارادیزو داستان زندگی است، مثل یک رودخانه می ماند که در گذر زمان از جای جای زندگی عبور می کند و همه حوادث و اتفاقات را مرور می کند. ریتم فیلم آنقدر دلنشین و آرام و دوست داشتنی است که وقتی بیننده  به پایان آن می رسد متوجه گذر زمان نشده است. موسیقی سحر آمیز آن کاملا منطبق با این حس حرکت در گذر زمان است.  فیلم داستان معرفت است، معرفتی عمیق از آلفردوی دوست داشتنی است، او نمادی از فرهنگ و هنر در جامعه ای جنگ زده و سنتی است. مردمی که به خاطر محدودیت های مذهبی مجبورند فیلم ها را سانسور شده ببینند. آلفردو هم از همین جامعه است اما او عارف است و یک سطح از همه بالاتر! عشق بی انتهای او به سینما او را وادار می کند با همه این وضعیت ها کنار بیاید تا مردمش در بحبوحه جنگ برای لحظاتی فارغ از همه سختی ها و مشکلات غرق در فیلم ها و داستان های آنها شوند: با فیلم های غم انگیز گریه کنند، مانند قهرمانان فیلمهای اکشن بالا و پایین بپرند، با زمین خوردن کمدین ها از ته دل بخندند و با دیدن فیلمهای ترسناک چشمانشان از حدقه درآید. اما همه قوانین با سوختن سینما و نابینا شدن آلفردو تغییر می کند. در دوران جدید که سینما پارادیزو باز سازی شده است توتوی کوچک در اتاقک کوچک اما نو شده سینما پارادیزو می تواند فیلم ها بدون سانسور پخش کند و این فصل جدیدی از زندگی است.

داستان سینما پارادیزو از سه بخش تشکیل شده است: بخش اول شامل دوران کودکی سالواتوره، علاقه اش به فیلم و سینما و نحوه آشنایی و همکاری او به آلفردوست. بخش دوم شامل دوران جوانی و نوجوانی او و درگیر شدنش با ماجرای عاشقی است و بخش سوم که به نوعی احساسی ترین و زیباترین بخش فیلم است مربوط به دوره بازگشت سالواتوره و مروری بر حوادث و خاطرات نوستالژیک اوست.

آنچه که جادوی این فیلم دیدنی همان بخش سوم است که با بازگشت سالواتوره به زادگاهش و روبرو شدنش با همه آن خاطراتی است که در دوره کودکی و جوانی در آنجا داشته است. او که اکنون کارگردان مشهوری شده به خاطر درگذشت آلفردو به شهری پا می گذارد که سال ها پیش با اصرار و پافشاری آلفردو آنجا را ترک کرده است. شهری که عشق نافرجامش را آخرین بار در آنجا ملاقات کرده و دیگر هیچ خبری از او ندارد. شهری که آدم هایش پیر و فرتوت شده اند. حالا دیگر سینما هم متروکه شده و به زودی تخریب می شود. دیدار با مادر و دوستان قدیمی و البته پا گذاشتن به فضای متروکه سینما پارادیزو که هر گوشه اش مملو از خاطرات است، بسیار جذاب و دیدنی است. او به هر جا می رود نام و نشانی از آلفردو را با خود به همراه دارد. مرد بزرگی که سرنوشت زندگی او را تعیین کرد و به او تاکید کرد هرگز به زادگاهش باز نگردد. قطعات این پازل با دیدار و ملاقات النا عشق نافرجام او تکمیل می شود. ماجرایی که بازهم رد آلفردو در آن به چشم می خورد. اگرچه داستان این ملاقات با مشخص شدن عواملی که باعث شد تا رابطه آنها شکل نگیرد، همراه است، اما برای بیننده جذاب و تماشایی است. در اینجاست که مشخص می شود آلفردو از ترس شعله ور شدن عشق انسانی و جایگزین شدن آن با عشق به سینما که تضمین کننده آینده سالواتوره است، تا حد زیادی در شکل نگرفتن این رابطه نقش آفرین بوده است. با این حال زمانی که سالواتوره به النا درخواست می کند تا شروعی جدید داشته باشند، النا می گوید که این دیدار هم جزوی از خاطرات است و مانند رویاست. پس باید در همان گذشته ها و رویاها بماند. در اینجاست که یکی از جذاب ترین دیالوگ های فیلم از جانب سالواتوره شکل می گیرد: "سهم من از این زندگی فقط رویا بود".

زمانی که ساختمان متروکه سینما برای ساختن پارکینگ فرو میریزد یکی از زیباترین لحظات فیلم است. در میدان بزرگ شهر بسیاری از همان مردمی حضور دارند که تک تکشان با این سینما و فیلمهایش زندگی کرده اند و اکنون شاهد فروریختن و از بین رفتن جایی هستند که بهترین خاطراتشان را رقم زده است.

سکانس پایانی فیلم نقطه عطف آن است زمانی که سالواتوره حلقه فیلمی که آلفردو برایش به یادگار گذاشته را تماشا می کند. فیلمی که شامل تمام بخشهای قیچی شده از لحظات احساسی و عاشقانه فیلم هایی است که آلفردو در زمان کودکی سالواتوره و تحت نظر کشیش مجبور به حذف آنها شده بود. لحظه ای دیدنی و استثنایی که با دیدن آنها همه چیز را فراموش می کنیم و به جادویی که این پرده نقره ای در وجودمان ایجاد می کند، خیره می شویم. این احساس همان عشق به سینماست که برای آلفردو و سالواتوره فراتر از هر عشق دیگری است...

سعید وزوایی


سفید پوشیده بودم با موی سیاه/ اکنون سیاه جامه ام با موی سفید
۱۳۹۷/۱۱/۱۷ صبح ۱۱:۲۴
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : Classic, مراد بیگ, سروان رنو, سناتور, لو هارپر, پرنسس آنا, زرد ابری, rahgozar_bineshan, لوک مک گرگور, مارک واتنی, کنتس پابرهنه
لوک مک گرگور آفلاین
جوینده َطلا
***

ارسال ها: 210
تاریخ ثبت نام: ۱۳۹۶/۶/۳۱
اعتبار: 24


تشکرها : 1000
( 1622 تشکر در 207 ارسال )
شماره ارسال: #10
RE: سینما پارادیزو

چندی پیش نقدهای دوستان گرامی را در این تاپیک خواندم و آنقدر تحت تاثیر نوشته های زیبای شان قرار گرفتم که به تماشای فیلم سینما پارادیزو ترغیب شدم. اینگونه شد که چند روز پیش برای اولین بار به تماشای این فیلم اثرگذار نشستم. با توجه به اینکه هر بیننده برداشت خود را از فیلم ها دارد، گفتم من هم دیدگاه خود را به شکلی کوتاه درباره آن بنویسم. چرا که دوستان هنرمند و هنردوست کافه به شکلی کامل و جامع درباره آن سخن گفته اند.

به اعتقاد من این فیلم درباره اسارت است! نه اسارتی که پشت میله های زندان بگذرد، بلکه اسارتی که در قلب انسان جا خوش کرده است و قرار نیست به این سادگی ها دست از سر بشر بردارد. وقتی چیزی را داریم ممکن است داشتنش برای ما جذاب باشد، در چشممان عادی به نظر برسد و یا حتی از آن بیزار باشیم. اما وقتی آن را از دست می دهیم، دیگر آن چیز تنها یک مورد زیبا یا زشت نیست، بلکه حسرتی است که در گوشه قلبمان رخنه کرده است. چیزی که از دست داده ایم ممکن است کودکی مان باشد، جوانیمان و یا هر چیز دیگری که در پس آنها می آید.

توتوی فیلم سینما پارادیزو کودک سرزنده و شادی است که عاشق سینماست. شاید او هنوز نمی داند که قرار است چکاره شود، اما به خوبی می داند که آن شغل هر چه هست باید متعلق به سینما باشد. توتو سینما را به دست آورد. اما خیلی چیزها را نیز از دست داد. او سرزندگی و شادمانی کودکی هایش را از دست داد. عشق دوران جوانی اش, النا را از دست داد. دوست دوران کودکی اش آلفردو و سینما پارادیزو را نیز از دست داد. شاید در چشم همگان وی انسانی بسیار موفق و خوشبخت باشد اما واقعیت اینست که او یکی از همان مردم است. او هم اسیر حسرت هایی است که مگر با بیرون کشیدن قلبش بتواند از آنها رهایی یابد! شاید اگر پشت میله های زندان اسیر بود، عده‌ای او را تا حدودی درک می کردند.اما عجیب آنکه با وجود اینکه همه انسانها در قلبشان گرفتار غل و زنجیرند اما اسارت دیگری را درک نمی کنند.  با گذر زمان از دست رفته های زندگی بیشتر می شوند و انسان اگر نجنبد روزی خود را یکه و تنها می بیند با خاطراتی که در دلش محبوس شده اند. پس وی همیشه باید به دنبال چیزهایی نوین در زندگی باشد تا با آنها، درد آنچه را که از دست داده، تا حدودی تسکین دهد. مانند توتو که سینما را به دست آورد و معشوقه سال‌های جوانیش النا که تشکیل خانواده داده است.

من فکر می کنم انتخاب هنر سینما به عنوان یک پیشه در این فیلم انتخاب کاملا به جایی بوده است. چرا که ما احساسات آدمی را درک نمی کنیم مگر آنکه جادوی هنر هفتم دریچه ای به سوی آن برایمان بگشاید و به ما اجازه دهد که اسارت درون انسان را لمس کنیم. شاید اگر کسی سرنوشت زندگی اش را برایمان تعریف می کرد نمی توانستیم آنطور که هنر هفتم منقلبمان می کند، با او همزاد پنداری کنیم.

این فیلم داستان توتو(سالواتوره)نیست. داستان اسارت است. داستان من است. داستان تو است. داستان آنهاست. بله, این فیلم داستان همه ما انسانهاست!


من به شانس اعتقاد ندارم. به خودم اعتقاد دارم!
۱۳۹۹/۵/۱۹ صبح ۰۷:۳۱
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : پروفسور, مارک واتنی, کنتس پابرهنه, سروان رنو, دون دیه‌گو دلاوگا, پرنسس آنا, زرد ابری, نورما دزموند, مورفیوس, مراد بیگ, Classic
ارسال پاسخ