تلاش شیطانی برای رهایی یک فرشته
سلام. قبلا توی پست عاشقونه ام یه فرضیه نوشته بودم که ؛ - شاید هرکی یه فرشته نگهبان داره . این فرشته در مواقع اورژانس! سروکله اش رو زمین پیدا میشه و به داد ادمی میرسه که خدا ماموریت حمایت از اون رو بهش داده و حالا آدمش تو هچل افتاده.
حالا درنظربگیرید این امکان هم هست که تو وجود هرکدوم از ما یک فرشته و یک دیو شیطانی باشه که بسته به شرایط یهو کنترل مارو در دست بگیرند یا شاید ما خودمون کامل عنان و اختیارمون رو به دست اونا میدیم.
یکی میشه فرشته ته ته ته فرشته مثل اشلی و ملانی در «برباد رفته» بدون ضعف اخلاقی کاراکتر کاملا سفید مثل شیربرنج که فقط مونده دوتا بال پشتشون در بیاد! کی این دوتا رو واقعا باور داره؟ هیچکس! اینقد آدم خوب؟!اینقد یخ؟! اینقد مثبت؟! ما همه رت باتلر رو دوست داریم چون اختیارش رو تمام و کمال به شیطون یا فرشته درونش نداده بلکه موقعش هرکدوم که عقلش بطلبه رو پیش میندازه تا کارش رو رفع و رجوع کنه. مظهر یک آدم طبیعی همونی که ملائک رو در برابر خودش وادار به سجده میکنه. منم همینطور!
حالا برم سر اصل مطلب «تلاش شیطانی برای رهایی یک فرشته» در فیلم زیبای بوی خوش یک زن، فیلمی که منو عاشق ال پاچینو کرد.
فرانک اسلید(ال پاچینو)یک نظامی از کارافتاده سیگاری مست لایعقله، بداخلاق – هتاک و بیرحم که همه چی و همه کس رو بغیر خودش در بروز ناکامیهاش از نابینایی، اخراجش از ارتش، طرد شدن از قوم وخویش و فاصله گرفتن از دخترو نوه هاش مقصر میدونه تنها همنشینش یک گربه است (گربه نماد خدایان نماد شیطان نماد زن) خوب تا اینجا اگه من این محسنات فرانک رو برای مامان بزرگم تعریف کنم میگه این یارو کیه حتما شیطون تو جلدش فرو رفته! و درواقع همینه فرانک کنج یه کلبه متروک به انزوا نشسته دگمه مخ خودشو آف کرده و تموم اختیارشو داده به شیطون درونش.
چارلی(کریس اودانل) پسر خوب و محجوب، اینجا همون فرشته ای میشه که خدا مامور میکنه بیاد این بنده بخت برگشته رو از فلاکت دربیاره.
هیچ پیش خودتون فکر نکردید واقعا یک نوجوون زرنگ- باسواد و با پشتکار که میتونه برای پول درآوردن معلم سرخونه بشه به شاگردای ضعیف خود کالج درس بده یا با همکلاسیهای پولدارش بره تعطیلات و اونا رو بتیغه یا اصلا بشه پرستار بچه (که تو خارج خیلی هم متداوله) چرا باید عدل بیاد و مسئولیت سنگین نگهداری از یک مرد مسن نابینای غرغرو و بددهن رو به عهده بگیره وتازه باهاش به یک سفر ناخواسته و عجیب هم بره؟! -سفر همیشه نماد تحوله، بله پس تو این سفر ما انتظار داریم اتفاقاتی بیفته که فرانک یا چارلی رو متحول کنه.
فرانک در نیویورک بازهم بطور فضاحت باری از خونواده اش رونده میشه .خیلی تحقیر کننده. در رابطه جنسی یک شبه اش اونچه پس از لذت موقت باقی میمونه نوعی حسرت و دپرشنه. تازه بعد رقص شاهکارش با دانا حتی نامزد دختر باور نمیکنه کار فرانک بوده یعنی بعبارتی هیچ کی قابلیتهای فرانک رو باور نمیکنه پس تصمیم به خودکشی میگیره. اما چارلی فرشته نگهبانش مانع میشه هرچند فرانک تا اونجا که میتونه سعی داره چارلی رو از راه بدر کنه چه تو هواپیما با پیش کشیدن بحث های جنسی، و تحریکش برای ارتباط نامشروع با زنان، برای مشروب خوردن و مست کردن و چه تشویقش به لو دادن دوستای مجرمش در مدرسه برای نجات خودش از مخمصه. اما چارلی هیچوقت از چارچوبهای خودش عبور نمیکنه. اون بااخلاق- باشرف و باوجدانه. شاید اگر تقابلش با فرانک و البته چهره شیرینش نبود عین اشلی برباد رفته یجورایی نچسب میشد. اما چارلی باید در مقابل مردی که مسئولیت نگهداریشو الان گردن گرفته شکیبا باشه. مدارا کنه. گاهی همراهی- گاهی مخالفت- گاهی سکوت و گاهی درشتی اما همیشه شهامت و استقامت چارلی هست که تحسین برانگیزه. اون همون فرشته نجات فرانک اسلیده که نازل شده تا فرانک را به زندگی برگردونه.
اما آیا واقعا همینه؟ فقط همین؟!
توی سکانسهای پایانی فیلم میبینیم نقش آدم و فرشته جابجا میشه. صحنه دادگاه دبیرستان یکی از پرشورترین و نفس گیرترین لحظات فیلمه. خیلی واقعی- خیلی ملموس- خیلی خواستنی. فرانک که چارلی رو آدم به حساب نمیاورد حالا بجای پدر اون در محکمه کالج حاضر میشه و دفاع از پسرخونده اش! رو بعهده میگیره دفاع از اخلاقیات ! اونم فرانک؟!!!
فرانک: " اون نیازی به القاب شما نداره: ارزشش رو دارید که مرد کالج بِرد خطاب بشید؟ این دیگه چه جور کوفتیه؟! این چهجور شعاریه؟ پسرها دوستاتون رو لو بدید تا در امان باشید! خب، اگه این کارو نکنید بالای صلیب میسوزونیمتون! خب، آقایان! وقتی اوضاع بیریخته، بعضیا فرار میکنن، بعضیام وایمیایستن، این چارلیه، که جلوی آتش وایستاده، اونم جورجه، که تو جیب بابا جونش قایم شده! شما چهکار میکنید؟ به جورج پاداش میدید و میخواید چارلی رو نابود کنید!... وقتی داشتم میاومدم اون حرفا رو شنیدم: مهد تمدن! وقتی پایه بیفته، گهواره هم سقوط میکنه وحالا، اینجا، سقوط کرده! سقوط کرده! سازندگان مردان، خالقان رهبران! مواظب باشید چه جور رهبرایی اینجا تولید میکنید! من نمیدونم سکوت امروز چارلی درسته یا نه، من که قاضی نیستم. ولی میتونم بهتون بگم که اون کسی رو نمیفروشه تا باهاش آیندهشو بخره! دوستان من به این میگن ثبات! بهش میگن شهامت! و این چیزیه که رهبران باید باهاش ساخته بشن! من هم در زندگیم سر دو راهی بودم. همیشه میدونستم مسیر درست کدومه، بدون استثناء میدونستم، ولی انتخابشون نمی کردم. میدونید چرا؟ چون خیلی سخت بود! ولی چارلی هم به دو راهی رسیده، اون هم یه راه رو انتخاب کرده، راه درست رو هم انتخاب کرده، راهی که بر اساس اصولیه که یه شخصیت رو میسازن. بذارید به راهش ادامه بده! اعضای انجمن! آیندهی این پسر در دستای شماست! آیندهی ارزشمندیه! باور کنید! نابودش نکنید، ازش حفاظت کنید! در آغوش بگیریدش. یه روز مییاد که بهش افتخار میکنید، بهتون قول میدم!"
اوه متن سخنرانیش عالیه بینظیره! خوب حالا آیا فرانک فرشته نجات چارلی شده و دیده آینده پسره داره به فنا میره اومده تا به رستگاری برسوندش؟!
من میگم فرانک یک فرشته نیست هیچوقت هم نبوده. فرانک تنها یه آدمه که تونسته دگمه کنترل ش- ف در مغزش رو به دست بگیره و اتفاقا در دادگاه این جنبه شیطانی فرانکه که خیلی کنترل شده، به غرش درمیاد، میستیزه، بد و بیراه میگه، متلک میندازه و بیرحمانه از چارلی دفاع میکنه! همینم باعث نجات چارلی و قهرمان شدن این دو نزد بچه های دبیرستان میشه.
بعد روبرو شدن فرانک با خانم دبیر جذاب و باهوش کالج و برخورد کاملا معقولانه اش و آخر همه مهربونی فرانک با نوه هاش که تا قبل این حتی گربه اش رو بیشتر از اونا محل میگذاشت! خوب ! نشانه های «آدمیت» در فرانک کم کم نمودار میشه و به نظر من این پایان یک شاهکاره چون تعلیق داره اما یک تعلیق مثبت نه ناامید کننده. ما به فرانک امیدوار میشیم. فرانک هم اصلاح شده هم مصلح! و این خیلی معنی داره، خیلی انسانیه، خیلی بزرگه.
بنظر من این فیلم رو خدا میتونه در کلاسهای آموزشیش برای فرشته ها به نمایش بگذاره و به اونها بقبولونه که علت سجده کردن به «انسان» چیه؟ شاید اونا هم این وسط چیزای خوب خوب یاد بگیرند و قانع بشن که بابا«فرشته ره ندارد به مقام آدمیت»!!!
این دگمه کنترل ش – ف در مغز همه ما هست کافیه بدونیم کی و کجا روی کدوم کلیک کنیم کافیه ترازوی مخمون تراز باشه اونوقته که تصمیمامون درست از آب درمیان قضاوتامون منطقی میشه و میشه مصداق
« تن آدمی شریف است به جان آدمیت»