[-]
جعبه پيام
» <مارک واتنی> ممنونم رابرت جوردن عزیز
» <رابرت جوردن> سپاس از مارک واتنی و بتمن
» <مارک واتنی> رابرت عزیز و گرامی ... این بزرگواری و حسن نیت شماست. دوستان بسیاری هم در کافه، قبلا کارتون و سریال های زیادی رو قرار داده اند که جا داره ازشون تشکر کنم.
» <مارک واتنی> دانلود کارتون جذاب " فردی مورچه سیاه " دوبله فارسی و کامل : https://cafeclassic5.ir/showthread.php?t...7#pid45437
» <Kathy Day> جناب اﻟﻜﺘﺮﻭﭘﻴﺎﻧﻴﺴﺖ از شما بسیار ممنونم...
» <مارک واتنی> خواهش می کنم بتمن عزیز
» <BATMANhttps://www.aparat.com/v/XI0kt
» <BATMANhttps://www.doostihaa.com/post/tag/%D8%A...kanon-2021
» <BATMANhttps://www.aparat.com/v/pFib3
» <BATMAN> با تشکر از مارک واتنی عزیز/ نسخه های سینمایی بامزی هم منتشر شدن/ بامزی تو سوئد خیلی محبوبه، از گذشته تا به امروز ازین شخصیت انیمیشن تولید میشه
Refresh پيام :


ارسال پاسخ 
 
رتبه موضوع
  • 9 رای - 4.22 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
قهوه خانه ی کافه کلاسیک
نویسنده پیام
اسکورپان شیردل آفلاین
ناظر انجمن
*****

ارسال ها: 512
تاریخ ثبت نام: ۱۳۸۹/۳/۱۱
اعتبار: 50


تشکرها : 5286
( 6629 تشکر در 287 ارسال )
شماره ارسال: #128
RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک ( احوال پرسی دوستان )

یکی دیگر از فیلمهایی که در مورد هواپیما ساخته شده ، فیلمی است با عنوان Reach for the Sky-1956 با بازی کنت مور و موریل پاولوف و به کارگردانی لوئیس گیلبرت (همان کارگردان معروف فیلمهای جیمز باندی مون ریکر و جاسوسی که دوستم داشت). این فیلم که چندین بار از تلویزیون خودمان هم پخش شد ( و یادم نیست به چه اسمی) ، به زندگی و خاطرات خلبان معروف و بدون پای انگلیسی – داگلاس بدر – و شرح عملیات متهورانه او در جنگ جهانی دوم می پردازد. مردی که به تنهایی آلمانها را به ستوه درآورد و در بسیاری از نبردهای هوایی بر علیه آلمانها پیروز شد و به تنهایی 11 فروند از هواپیماهای آلمانی را منهدم کرد.

Reach for the Sky (1956)

 

داگلاس بدر که بود؟

 

سر داگلاس رابرت استوارت بَدِر Douglas Robert Steuart Bader در سال 1910 در لندن به دنیا آمد. در سال 1928 در سن 18 سالگی به نیروی هوایی سلطنتی بریتانیا (RAF) پیوست و در سال 1931 گواهینامه خلبانی را دریافت کرد. در دسامبر همین سال وقتی با هواپیمای آموزشی و ظاهرا به دلیل کری خواندن با دوستانش مشغول شیرنکاری و حرکات آکروباتیک بود کنترل هواپیمایش را از دست داد و به زمین برخورد کرد. او سریعا به بیمارستان سلطنتی برکشایر منتقل شد . هر دو پای او بدلیل مصدومیت شدید –یکی از بالای زانو و دیگری از پائین زانو- قطع شدند. تا مدتها امیدی به بهبودی او نمیرفت و برای تسکین درد شدید به او مورفین تزریق میشد . اما سرانجام حالش رو به بهبودی رفت و برای ادامه معالجات به بیمارستان نیروی هوایی سلطنتی در آکس بریج منتقل شد. در آنجا کم کم توانائیهای خود را بدست آورد و همچنین برایش یک جفت پای مصنوعی مخصوص درست کردند تا بتواند به کمک آنها راه برود . البته در آن دوران تکنولوژی تولید پای مصنوعی به خوبی امروز نبود و او ناچار بود هربار برای پوشیدن این دو پا ، کلی بند و ریسمان و سگگ را به خود وصل کند. بطوریکه نصف شبها رفتن به دستشویی برای او عذاب محسوب میشد! اما کم کم با تمرین و ممارست فراوان به این دو پا عادت کرد و توانست با آنها راه برود ، رانندگی کند ، گلف بازی کند و حتی برقصد!

در طی دوره نقاهت او با دختری آشنا شده که در یک کافه به عنوان پیشخدمت مشغول بکار بود. این آشنایی خیلی زود رنگ عشق به خود گرفت و بَدر تصیم گرفت با این دختر که تلما ادواردز نام داشت ازدواج کند.

بعد از بهبود حالش او تصمیم گرفت دوباره به نیروی هوایی سلطنتی برگردد و بدین منظور درخواستی نوشت. در ابتدا درخواست او پذیرفته شد و صلاحیت او مورد تایید قرار گرفت اما در آوریل 1933 تاییدیه او در موقع تجدید نظر نقض شد و به او اطلاع دادند که نمی تواند به عنوان خلبان به نیروی هوایی سلطنتی برگردد.

بعد از اینکه بدر جواب رد شنید از نیروی هوایی سلطنتی بیرون آمد و در شرکت نفتی Asiatic Petroleum  (کمپانی "شل" امروز) یک شغل دفتری بدست آورد و در اکتبر 1933 با تلما ازدواج کرد.

6 سال بعد و با آغاز جنگ جهانی دوم ، بدر جزو معدود کسانی بود که از شروع جنگ خوشحال بود! بریتانیا به تمام خلبانانش نیاز داشت و اینبار دیگر درخواست بدر رد نشد. او دوباره شروع به پرواز کرد و چون 8 سال بود که پرواز نکرده بود و در این مدت هواپیماهای جدیدتری به صحنه آمده بودند ، به کمی زمان نیاز داشت تا بتواند دوباره پرواز کند . در آن زمان هواپیماهای معمول نیروی هوایی سلطنتی ، هواپیماهای هریکن و اسپیت فایر بودند و بدر خیلی زود توانست در پرواز با اسپیت فایر و هریکن مهارت خود را بدست آورد. او در موقع نبردهای هوایی ، دست به حرکات آکروباتیک و خطرناک میزد و با این حرکات نام خود را در بین خلبانان خودی و ترس خود را در دل خلبانان آلمانی جای داد. در سال 1940 او موفق به دریافت نشان "صلیب پرواز" شد. اسکادران او تا آن زمان در 62 نبرد هوایی پیروز شده بود. او موقع پرواز همانند گلادیاتورها نواری بلند به دم هواپیمای خود می بست  تا خلبانان دشمن بدانند با که طرفند و در واقع با این کار روحیه آلمانها را خراب میکرد.

 اسپیت فایر

در 9 اوت 1941 ، بدر با هواپیمای اسپیت فایر خود جهت انجام یکی از عملیاتهای (عملیاتها اشتباه است چون عملیات خودش جمع است اما این کلمه در همه جا مصطلح شده و به خاطر همین من هم از آن استفاده کردم)  هجومی خود بر فراز ساحل فرانسه به پرواز درآمد تا هواپیماهای دشمن را پیدا و شکار کند. درست موقعی که اسکادران او آرایش چهارتایی (صلیبی) به خود می گرفتند ، 12 فروند هواپیمای مسراشمیت Bf 109 تقریبا در 3-2 هزار پایی پایینتر از آنها مشاهده  شد که در همان جهت آنها پرواز می کردند. بدر خیلی سریع به سمت آنها شیرجه رفت و در همان حالت شیرجه ، به سرعت تیربار خود را بسوی آنها نشانه گرفت.  در همان حال متوجه شد از دوستانش جدا مناده و در حال حاضر تنهاست و دودل بود که آیا به پایگاه برگردد یا برای مواجهه با سه جفت هواپیمایی که در دو مایلی او قرار داشتند آماده شود. سرانجام به سمتشان هجوم برد و یکی از آنها را با شلیک رگبار از فاصله ای نزدیک از بین برد. در حالیکه آماده میشد به سمت دومین مسراشمیت هجوم ببرد ، دود سفیدی را از هواپیمایش مشاهده کرد و فهمید که مورد اصابت واقع شده است.

 مسراشمیت

او معتقد بود که موقعی که مشغول حمله به دو هواپیما بوده از دو هواپیمای دیگر غافل مانده و آندو از سمت دیگر به او حمله کرده اند اما خیلیها معتقدند که او اشتباها مورد اصابت آتش یک هواپیمای خودی قرار گرفته است. بهرحال او متوجه شد که هواپیمایش در حال کم کردن ارتفاع است و عنقریب است که با زمین برخورد کند و منفجر شود. او به سرعت دریچه کابین خلبان را باز کرد ، کمربندش را هم آزاد ساخت و آمادۀ پرش شد. اما متاسفانه در این هنگام بند یکی از پاهایش داخل کابین به جایی گیر کرد و او هرچه زور میزد نمیتوانست خود را رها سازد. بدر که مرگ را نزدیک میدید با تقلای فراوان بالاخره توانست بندهای پای مصنوعیش را باز کند و با جا گذاشتن آن در کابین خود را رها سازد . بلافاصله از هواپیما بیرون پرید و بعد از چند ثانیه چترش را باز کرد. ناگهان متوجه شد که با چه خطری مواجه است یک پایش در کابین جا مانده بود و او باید روی یک پا فرود میامد که کاری بود بسیار خطرناک و حتی احتمال مرگ را برای او در بر داشت. وقتی به زمین برخورد کرد او از هوش رفت و در بیمارستان آلمانها به هوش آمد. آلمانها با بدر با احترام برخورد کردند و او را تحت درمان قرار دادند و حتی به او اجازه دادند از یونیفرم نظامیش استفاده کند و هر روز افسران و خلبانان آلمانی به ملاقات او می آمدند و با او صحبت می کردند.

پای مصنوعی او بعدها در یک مزرعه پیدا شد که از بین رفته بود و قابل استفاده یا تعمیر نبود. از این رو آلمانیها به انگلیسیها پیغام دادند که یک پای مصنوعی دیگر برای بدر بفرستند. هرمان گورینگ شخصا چراغ سبز این عملیات را صادر کرد. انگلیسیها پای مصنوعی جدید بدر را با یک بمب افکن ، فرستادند و آن را در محل از پیش تعیین شده با چتر نجات پایین فرستادند.

در دورانیکه بدر در بیمارستان بود یکبار اقدام به فرار کرد. یک خدمتکار فرانسوی که در بیمارستان سنت اُمر کار میکرد سعی کرد با نیروهای انگلیسی تماس بگیرد تا تمهیدات لازم را برای فرار بدر آماده کنند. یک زن و شوهر محلی نیز قول دادهبودند که بعد از فرار بدر از بیمارستان ، برای او مامنی فراهم آورند تا موقعی که بدر بتواند از خط مرزی عبور کند. آنها هرشب پسرشان را میفرستادند تا پشت دیوار بیمارستان کشیک بکشد. نقشه فرار موفقیت آمیز بود و بدر توانست به کمک ملحفه برای خود طنابی درست کند و از پنجره اتاقش بگریزد و به کمک پسر آن زوج روستایی خود را به پناهگاه برساند. اما متاسفانه زن دیگری در بیمارستان آنها را لو دادو آلمانها بدر را که در باغی پنهان شده بود پیدا کردند و او را دستگیر کردند. آن زوج پیر و خدمتکار بیمارستان را هم برای کار اجباری به آلمان فرستادند. پس از پایان جنگ آن زن خبرچین توسط نیروهای فرانسوی دستگیر و به 20 سال زندان محکوم شد. پس از دستگیری بدر ، آلمانها پاهای مصنوعی و لباس بدر را از او گرفتند اما پس از مدتی بدلیل فشار مقامات بالاتر و همچنین اعتراض افکار عمومی آنها را پس دادند.

بدر پس از مداوا در بیمارستان به قلعه کلدیتز منتقل شد و تا پایان جنگ چون خاری در چشم آلمانها بود. او چندین بار اقدام به فرار کرد و همواره باعث دردسر برای آلمانها بود.

سرانجام در 15 آوریل 1945 ، داگلاس بدر توسط ارتش آمریکا آزاد شد و به انگلستان برگشت. در آنجا مورد تقدیر فراوان قرار گرفت و شغل و رتبه ای برای او در نیروی هوایی سلطنتی در نظر گرفته شد. در دهه 1950 یک کتاب و یک فیلم از زندگی او ساخته شد. او همچنان به پرواز ادامه داد و در سال 1976 به لقب "سر" مفتخر گشت. او تا سال 1979 که بیماری مانع او شد به پرواز خود ادامه داد و سه سال بعد در سپتامبر 1982 بر اثر سکته ناگهانی درگذشت.

پ ن : منبع من برای نوشتن این مطلب ویکی پدیای انگلیسی و همچنین آنچه که از کتابی که سالها پیش در این مورد خوانده ام به یادم مانده ، می باشد. نام این کتاب سرگذشت یک خلبان بدون پا نوشته آلن سرداگ انگلیسی و با ترجمۀ زنده یاد ذبیح الله منصوری است.


طریقت سامورایی استوار بر مرگ است. آن‌گاه که باید بین مرگ و زندگی یکی را انتخاب کنی، بی‌درنگ مرگ را برگزین. دشوار نیست؛ مصمم باش و پیش رو. آن هنگام که تحت فشار انتخاب زندگی یا مرگ قرار گرفته‌ای، لزومی هم ندارد به هدف خود برسی {گوست داگ؛سلوک سامورایی}
۱۳۹۰/۵/۲۸ صبح ۱۰:۱۴
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : کاپیتان اسکای, دن ویتو کورلئونه, Classic, ژان والژان, بانو, سروان رنو, پایک بیشاپ, دزیره, واترلو, کاپیتان هادوک, الیشا, اسکارلت اُهارا, ترومن بروینک, پیرمرد, باربوسا
ارسال پاسخ 


پیام در این موضوع
قهوه خانه ی کافه کلاسیک - admin - ۱۳۸۸/۵/۳, عصر ۱۲:۳۰
RE: - سروان رنو - ۱۳۸۸/۵/۳, عصر ۱۱:۲۲
RE: - سروان رنو - ۱۳۸۸/۵/۳, عصر ۱۱:۴۷
RE: - admin - ۱۳۸۸/۵/۳, عصر ۱۱:۵۴
RE: - سروان رنو - ۱۳۸۸/۵/۵, عصر ۱۰:۵۸
RE: - Classic - ۱۳۸۸/۵/۷, صبح ۰۱:۰۲
هواپیما و سینما - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۰/۵/۱۸, صبح ۰۷:۵۹
هواپیما و سینما 2 - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۰/۵/۱۹, عصر ۰۴:۱۲
هواپیما و سینما 3 - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۰/۵/۲۱, عصر ۰۳:۴۱
RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک ( احوال پرسی دوستان ) - اسکورپان شیردل - ۱۳۹۰/۵/۲۸ صبح ۱۰:۱۴
RE: خوش آمدگویی به سروان! - سروان رنو - ۱۳۹۰/۶/۱۲, عصر ۰۳:۲۱
استیو جابز درگذشت! - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۰/۷/۱۴, صبح ۱۱:۰۹
شما بگین! - ممل آمریکایی - ۱۳۹۰/۸/۲۶, عصر ۱۱:۲۶
کافه رویای ماست. - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۰/۱۰/۲۵, عصر ۰۲:۰۷
چاییدی داداش! - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۰/۱۰/۲۹, عصر ۰۳:۰۱
ایران را دوست دارم. - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۰/۱۰/۲۹, عصر ۰۲:۰۲
مانده ام سخت عجب! - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۰/۱۰/۳۰, صبح ۱۱:۰۷
RE: مانده ام سخت عجب! - سروان رنو - ۱۳۹۰/۱۰/۳۰, صبح ۱۱:۳۳
یکی تک سوار است ... - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۰/۱۰/۳۰, صبح ۱۱:۵۰
باز زد دودی و ... - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۰/۱۱/۱۸, صبح ۱۲:۱۱
RE: باز زد دودی و ... - سروان رنو - ۱۳۹۰/۱۱/۲۱, عصر ۰۶:۱۷
هیتلر حالش خرابه - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۱/۳/۳, عصر ۰۳:۰۱
بشتاب که شادنوشی - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۰/۱۱/۱۰, عصر ۰۹:۲۷
RE: بشتاب که شادنوشی - آوینا - ۱۳۹۰/۱۱/۱۰, عصر ۰۹:۳۲
کار من نبود! - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۰/۱۱/۱۰, عصر ۱۱:۱۱
RE: کار من نبود! - آوینا - ۱۳۹۰/۱۱/۱۱, صبح ۱۰:۱۸
نمره ی 4 مبارک - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۱/۳/۳, عصر ۰۳:۳۲
سپاس از سروان رنو - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۱/۳/۹, عصر ۰۶:۳۳
اشتوکا رفت زیر متکا - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۱/۳/۲۴, صبح ۰۷:۰۴
آخرین خبرها!!! - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۱/۴/۲۱, عصر ۱۱:۰۳
RE: آخرین خبرها!!! - شرلوك - ۱۳۹۱/۴/۲۲, صبح ۰۲:۲۲
بچرخ تا بچرخیم! - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۱/۴/۲۲, عصر ۰۹:۵۰
RE: بچرخ تا بچرخیم! - Papillon - ۱۳۹۱/۴/۲۲, عصر ۱۱:۰۱
سایه های دروغگو! - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۱/۴/۲۳, عصر ۱۱:۲۹
شرلوک - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۱/۴/۲۴, صبح ۰۶:۱۸
دشمن پشت دروازه - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۱/۶/۱۵, عصر ۰۷:۳۵
آرزوهای سروان رنو - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۱/۷/۲۰, عصر ۰۶:۱۰
RE: آرزوهای سروان رنو - سروان رنو - ۱۳۹۱/۸/۴, عصر ۱۰:۲۷
به زودی آرماگدون - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۱/۹/۲۳, عصر ۰۴:۰۵
RE: پیام برای بانو آماندا - آماندا - ۱۳۹۱/۱۰/۶, عصر ۰۳:۵۳
دل قوی دار برادر! - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۱/۱۰/۷, عصر ۰۷:۰۱
RE: دل قوی دار برادر! - آماندا - ۱۳۹۱/۱۰/۹, صبح ۱۱:۱۱
آخرین خبر - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۱/۱۰/۸, صبح ۱۰:۵۸
پیام به سروان - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۱/۱۰/۹, عصر ۰۲:۱۵
زنده است کافه! - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۲/۴/۷, صبح ۱۱:۵۸
روزگار کهن - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۲/۴/۷, عصر ۱۲:۱۵
کل کل فیلتری - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۲/۶/۲, عصر ۰۹:۲۶
در جستجوی اشلی - اسکارلت اُهارا - ۱۳۹۲/۶/۴, صبح ۰۹:۴۹
RE: در جستجوی اشلی - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۲/۶/۵, عصر ۰۲:۴۷
ناوها و جنگنده ها - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۲/۷/۲۳, صبح ۱۰:۵۶
میراث معنوی - بانو - ۱۳۹۲/۹/۱۴, صبح ۱۲:۴۵
سال 93 مبارک! - برت گوردون - ۱۳۹۲/۱۲/۲۹, عصر ۱۲:۱۶
تماشایی، تماشایی - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۴/۷/۱, عصر ۰۹:۵۳
برجام کلاسیک - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۴/۱۱/۳, عصر ۰۳:۱۲
شیراز؛ همیشه عاشق! - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۴/۱۱/۷, عصر ۱۱:۲۲
RE: شیراز؛ همیشه عاشق! - سروان رنو - ۱۳۹۴/۱۱/۸, صبح ۱۲:۲۱
خلبان شجاع - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۴/۱۲/۲۳, عصر ۰۱:۵۷
- - Memento - ۱۳۹۴/۱۲/۲۷, عصر ۰۸:۱۳
ال رنوی عربستان - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۵/۱/۷, عصر ۰۶:۱۸
RE: ال رنوی عربستان - سروان رنو - ۱۳۹۵/۱/۲۲, عصر ۰۴:۳۹
کافه همیشه با ماست. - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۶/۱/۲۰, عصر ۰۴:۲۳
شاه دزد - مراد بیگ - ۱۳۹۶/۲/۱, عصر ۰۶:۰۶
نفوذ - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۶/۱۰/۸, عصر ۰۷:۲۵
RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک - سروان رنو - ۱۳۹۶/۱۰/۲۲, عصر ۱۰:۱۳
RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک - جیمز باند - ۱۳۹۶/۱۰/۲۳, عصر ۰۱:۴۶
RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک - سروان رنو - ۱۳۹۶/۱۲/۱۸, عصر ۱۰:۴۷
بدون شرح!!! - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۶/۱۲/۱۵, عصر ۰۹:۰۲
RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک - زاپاتا - ۱۳۹۷/۴/۲۰, عصر ۰۸:۲۲
سروان و دردسرهایش! - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۸/۶/۳۱, صبح ۱۱:۴۴
RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک - فورست - ۱۳۹۸/۶/۳۱, عصر ۰۷:۱۷
RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک - ماتیلدا - ۱۳۹۸/۸/۲۹, عصر ۰۲:۵۰
RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک - سروان رنو - ۱۳۹۸/۱۱/۱۸, عصر ۱۱:۴۷
RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک - Savezva - ۱۳۹۹/۶/۴, عصر ۰۷:۰۳
RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک - oceanic - ۱۳۹۹/۷/۴, صبح ۰۳:۰۸
RE: یلدا مبارک... - کنتس پابرهنه - ۱۳۹۹/۹/۳۰, عصر ۱۰:۱۲
RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک - پروفسور - ۱۳۹۹/۱۰/۱, صبح ۱۱:۳۲
RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک - سروان رنو - ۱۳۹۹/۱۰/۱۹, عصر ۰۸:۰۰
جشن سال نو در کافه - کاپیتان اسکای - ۱۴۰۰/۱/۱, عصر ۰۷:۰۹
RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک - Emiliano - ۱۴۰۰/۶/۲, صبح ۰۹:۲۸
RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک - سناتور - ۱۴۰۱/۶/۱۶, عصر ۰۷:۵۱
دل‌تنگی‌های بادآورده* - رابرت - ۱۴۰۱/۸/۲۰, عصر ۰۳:۳۳
کلانتر چانس - رابرت - ۱۴۰۲/۶/۳۰, صبح ۰۹:۰۹
RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک - اکتورز - ۱۴۰۱/۱۱/۱۷, عصر ۰۳:۱۹
RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک - BATMAN - ۱۴۰۱/۱۲/۲۵, صبح ۰۴:۴۵
RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک - Lich King - ۱۴۰۲/۱/۲۳, عصر ۰۱:۳۳
RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک - اکتورز - ۱۴۰۲/۹/۲۱, صبح ۰۶:۱۵
RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک - mr.anderson - ۱۴۰۲/۱۱/۸, صبح ۰۹:۴۷
[split] اولین کامپیوتر ها ... - منصور - ۱۳۹۲/۵/۲۲, صبح ۱۱:۳۳
RE: اولین کامپیوتر ها ... - Schindler - ۱۳۹۲/۵/۲۲, صبح ۱۱:۵۵
RE: اولین کامپیوتر ها ... - دزیره - ۱۳۹۲/۵/۲۳, عصر ۰۸:۵۵
RE: اولین کامپیوتر ها ... - سروان رنو - ۱۳۹۲/۵/۲۳, عصر ۱۰:۵۶
من تو را می شناسم! - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۲/۵/۲۴, صبح ۱۰:۵۴
RE: اولین کامپیوتر ها ... - خانم لمپرت - ۱۳۹۲/۵/۲۴, عصر ۰۳:۴۲
فاش کن! - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۴/۱۰/۹, عصر ۱۰:۱۸
RE: صندلی داغ - پیرمرد - ۱۳۹۴/۱۰/۱۰, صبح ۱۱:۲۹
[split] صندلی داغ - سروان رنو - ۱۳۹۴/۱۰/۱۸, صبح ۱۲:۵۰