[-]
جعبه پيام
» <مارک واتنی> رابرت عزیز و گرامی ... این بزرگواری و حسن نیت شماست. دوستان بسیاری هم در کافه، قبلا کارتون و سریال های زیادی رو قرار داده اند که جا داره ازشون تشکر کنم.
» <مارک واتنی> دانلود کارتون جذاب " فردی مورچه سیاه " دوبله فارسی و کامل : https://cafeclassic5.ir/showthread.php?t...7#pid45437
» <Kathy Day> جناب اﻟﻜﺘﺮﻭﭘﻴﺎﻧﻴﺴﺖ از شما بسیار ممنونم...
» <مارک واتنی> خواهش می کنم بتمن عزیز
» <BATMANhttps://www.aparat.com/v/XI0kt
» <BATMANhttps://www.doostihaa.com/post/tag/%D8%A...kanon-2021
» <BATMANhttps://www.aparat.com/v/pFib3
» <BATMAN> با تشکر از مارک واتنی عزیز/ نسخه های سینمایی بامزی هم منتشر شدن/ بامزی تو سوئد خیلی محبوبه، از گذشته تا به امروز ازین شخصیت انیمیشن تولید میشه
» <مارک واتنی> ارادت شارینگهام عزیز
» <شارینگهام> درود بر همه ی دوستان ، سپاس از مارک واتنی عزیز
Refresh پيام :


ارسال پاسخ 
 
رتبه موضوع
  • 2 رای - 5 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
کریستف کیشلوفسکی
نویسنده پیام
ایـده آلـیـسـت آفلاین
دوست قدیمی
***

ارسال ها: 33
تاریخ ثبت نام: ۱۳۹۴/۴/۱۲
اعتبار: 18


تشکرها : 1018
( 507 تشکر در 26 ارسال )
شماره ارسال: #4
RE: کریستف کیشلوفسکی

"تقابل شانس و تقدیر" به راحتی می تواند درونمایه ی فیلم شانس کور از کریستف کیشلوفسکی را بیان کند.

فیلم با یک صحنه فریاد آغاز می شود، فریادی که ابتدا نمی دانیم ناشی از چیست و یا برای اعتراض به چه موضوعی هست. سپس صحنه هایی از یک بیمارستان که زنی روی زمین نشسته است. (حالت بعد از زایمان) و حدس می زنیم که واپسین نفس های خود را می کشد.

سپس صحنه هایی چند از زندگی یک پسر (کودکی و نوجوانی) را مشاهده می کنیم، اعم از وداع با یک دوست دوران کودکی، قدم زدن با یک دختر نوجوان و صحنه تشریح بدن یک پیرزن در حضور دانشجویان پزشکی. او با پدر خود هم صحبت می شود و پدر به او بخشی از احساس خود در دوران کودکی نسبت به او را بیان می کند.

در سکانس بعدی، او را با دختری می بینیم که در کلاس تشریح با او آشنا شده است و حین عشق بازی، ناگهان می گوید که باید یک زنگ بزند، او با پدر خود تماس گرفته و متوجه وخامت حال او می شود، پدر تنها به او می گوید :"تو نباید ..." و همین جا جمله خود را پایان می دهد، ویتک از او می پرسد که منظورش چه بوده است ولی پدر می گوید: "هیچی" و تلفن را قطع می کند.

با درگذشت پدر، ویتک از دانشگاه مرخصی گرفته و می گوید، به زمانی برای برای اندیشیدن نیاز دارد، او از جمله ی آخر پدر برداشت کرده است که نباید پزشکی را ادامه دهد، بنابراین به زمان نیاز دارد.

داستان اصلی از این قسمت شروع می شود. یعنی سکانسی که ویتک با کیفی در دست می دود تا به قطار برسد، کیشلوفسکی این بخش از زندگی ویتک را در سه بخش مجزا و با سه احتمال متفاوت مورد بررسی قرار داده است.

حالت اول: ویتک در ایستگاه قطار به یک زن برخورد می کند و سکه ی او را می اندازد، سکه به مردی فقیر می رسد و او با آن یک نوشیدنی برای خود می خرد، ویتک نیز با سرعت از کنار او رد شده و برخورد خاصی بین این دو به وجود نمی آید. او می دود و خود را به قطار می رساند و از پشت قطار، سوار می شود. در قطار با یک پیرمرد کمونیست با سابقه آشنا می شود.

سپس همراه پیرمرد، به خانه ی او می رود و علاقه مند به همکاری با گروه آنها می شود. دختری که در ابتدای فیلم نیز مشاهده شد، را اتفاقی در پارک می بیند و رابطه ی خود با او را از سر می گیرد. او به عنوان اولین ماموریت خود، به مکانی جهت آرام کردن گروه معترض و آشوبگر فرستاده می شود و در این کار موفق است. دوست دختر او که عضو گروهی ضد دولت است، از طریق او دستگیر می شود و ویتک که از این موضوع آگاه نبود، تصمیم به ترک کشور به مقصد فرانسه همراه چندی از افراد گروه را می گیرد. اما قبل از ترک، با دوست دخترش که از زندان آزاد شده است، ملاقات می کند و با لحنی تند از سوی او طرد می شود زیرا که در نظر او، ویتک یک جاسوس دولت است. سپس در فرودگاه مشخص می شود که به دلیل یک اعتصاب، نمی توانند سوار هواپیما شده و کشور را ترک کنند.

حالت دوم: ویتک با شتاب به سمت ایستگاه می رود، دوباره به همان زن می خورد و سکه اش را می اندازد، سکه نزد آن مرد فقیر رفته و مرد برای خود نوشیدنی می خرد. این بار ویتک با او برخورد می کند و حتی لیوان نوشیدنی از دست مرد افتاده و می شکند. ویتک هر چه می دود به قطار نمی رسد و در راه توسط مامور ایستگاه متوقف شده و به دلیل زد و خورد با او ملتزم به انجام سی روز کار اجباری می شود.

او در حین انجام کار با یک پسر هم سن خود آشنا می شود و آنها یک بطری قدیمی که در آن نامه ای از یکی از مخالفان قدیمی دولت وجود دارد، پیدا می کنند. سپس دوستی آنها تداوم می یابد و ویتک علاقه مند به پیوستن به گروه آنها می شود. او در هنگام صحبت با یکی از اعضای دیگر گروه، خاطر نشان می شود که اگر یک ماه پیش، قطار را از دست نداده بود، اکنون آنجا نبود و این اتفاق را نتیجه ی شانس می داند. او برخی از جلسات گروه را در خانه ی خود برگزار می کند و در یکی از این جلسات، دوست قدیمی خود (پسری که در ابتدای فیلم با ویتک وداع می کند) به همراه خواهرش را می بیند و تمام شب را با آنان و یاد گذشته ها میگذراند.

او به کشیشی که عضو گروه است، می گوید، قصد دارد غسل تمعید شود و در پاسخ کشیش در جهت دانستن دلیل آن بازگو می کند که می خواهد بداند چرا زنده است. او حتی به کلیسا رفته و قصد صحبت با خدا را دارد، اما هیچ خواسته ای از او نمی تواند داشته باشد. ویتک که دلبستگی خاصی به خواهر دوست قدیمی خود پیدا کرده است، چند بار با او ملاقات می کند. او که قصد سفری به فرانسه را در جهت تامین اهداف گروه دارد، به دفتر پلیس فراخوانده می شود و مامور پلیس، قصد دارد او را در جهت جاسوسی در فرانسه به کار گیرد. پس از ملاقات هایی با خواهر دوستش و بازگویی خاطراتی از گذشته و هم چنین رابطه با او، دوستانش در گروه دستگیر می شوند و مکان مخفی آنها نیز توسط پلیس، کشف می شود. دوستش به ویتک شک کرده و او را جاسوس می داند و از خود طرد می کند. کشیشی که در گروه بود از ویتک درخواست می کند که با آنها به فرانسه برود، اما ویتک درخواست او را رد می کند و سپس به دنبال خواهر دوستش می رود، ولی متوجه می شود که او آنجا را ترک کرده است و ویتک، سرگشته و حیران تنها نامه ای از او به دست دارد که در آن نوشته است، چهار ساعت منتظر ویتک بوده و او نیامده است. ویتک نزد خاله ی خود رفته و در حالی که به رادیو گوش می دهند، خاله اش به او می گوید چه خوب شد که خارج نرفت.

حالت سوم: ویتک با شتاب به سمت ایستگاه می رود، دوباره با آن زن برخورد می کند، سکه اش را می اندازد و با آن سکه، مرد فقیر برای خود، نوشیدنی می خرد. این بار ویتک وقتی به مرد می رسد، سرعت خود را می کاهد، و از کنار او رد می شود. هر چه تلاش می کند به قطار نمی رسد و در راه بازگشت، آن دختر هم کلاسی خود را می بیند.

به دانشگاه بازگشته و تحصیلات خود را ادامه می دهد. با آن دختر ازدواج می کند و پس از فارغ التحصیلی از دانشگاه، زندگی خوبی را با هم می گذرانند. به او پیشنهادهایی از سوی استادش و پسر او جهت پیوستن به یک حزب خاص می شود ولی او همه ی آن پیشنهادها را رد می کند و اعلام می دارد که نمی خواهد وابسته به یک گروه خاص باشد. چندی بعد، پسر استادش دستگیر می شود و استاد از او می خواهد که به جای او به سخنرانی در کشور لیبی برود و به او گوشزد می کند که این کار چه عواقبی دارد. پسر در جهت کمک به استاد خویش این پیشنهاد را می پذیرد. او به دلیل تولد همسرش قصد به تعویق انداختن سفر خود را دارد، اما متوجه می شود که این کار مستلزم این است که ابتدا به فرانسه برود و از آنجا عازم لیبی شود.

ویتک پس از مراسم تولد همسرش، او و فرزندش را ترک می کند و عازم فرانسه می شود. در حالی که این بار، ویتک درگیر هیچ جناح سیاسی نمی شود و زندگی آرام خود را دارد، باری دگر کیشلوفسکی ما را شوکه می کند و نشان می دهد که هواپیمایی که ویتک سوار بر آن است، به دلیل نقص فنی، سقوط می کند.

برخی منتقدان، کیشلوفسکی را از جهت بدبینی خاصی که دارد، مورد نقد قرار می دهند. آنها معتقدند که کیشلوفسکی در کارهای خود، هیچ آینده ی روشنی برای کارکتر فیلم در نظر نگرفته و مخاطب را مایوس و نا امید می کند. در حالی که کیشلوفسکی صدای جامعه است، روایتگر لایه های پنهان زندگی فردی و اجتماعی.

شانس کور به زیبایی تقابل شانس و تقدیر را نشان می دهد. کیشلوفسکی علاوه بر انتخاب لوکیشن های مناسب، فضا سازی هنرمندانه و نورپردازی زیبا، فیلم نامه ی بسیار قوی و ریزکاری شده ای را کارگردانی کرده است. مثل تمام فیلم های دیگر کیشلوفسکی، در این فیلم نیز، توجه به جزئیات اهمیت بسیار زیادی دارد، این که چگونه شانس در تک تک مراحل زندگی ویتک نقش داشته است. علاوه بر سکانس ایستگاه قطار، در هر داستان، حوادث ریز و درشتی اتفاق می افتد که به رقم خوردن سرنوشت ویتک کمک می کنند.

کیشلوفسکی با هنرمندی مثال زدنی، در هر داستان، کاراکترهای داستان دیگر را نیز نشان می دهد تا به مخاطب بگوید که این شانس است که تعیین می کند با چه کسی آشنا شوید و میزان آشنایی شما با وی تا چه حد باشد.

مقصود اصلی بنده از این ارسال، بررسی دو مقوله شانس و تقدیر است؛ که در این فیلم نیز به آنها اشاره شده بود.

آیا تقدیر وجود دارد؟ اگر وجود داشته باشد، آیا شانس نیز در زندگی دخیل است یا خیر؟

در پاسخ به این پرسش ها، ابتدا اجازه بدهید، چند فرض مختلف را بیان کنم که هر یک می توانند در جایگاه خود درست و یا نادرست باشند.

فرض اول: هر کدام از ما یک تقدیر برایمان تعریف شده است. به عبارتی اگر لحظه تولد خود را حالت 1 در نظر بگیریم و مرگ خود را حالت 2 و مابین این دو حالت مسیرهای مختلف وجود داشته باشد، ما تنها مجاز به عبور از مسیری هستیم که در سرنوشت ما تعریف شده است. امکان دارد هر کدام از این مسیرهای اصلی، مسیرهای فرعی فراوانی داشته باشد که هر کدام از آنها به نوعی کمک کننده در جهت پیشرفت در مسیر اصلی هستند. در واقع در این حالت، وجود یک جبر، بر ما معلوم می شود و ما تنها اختیار هایی محدود در زندگی پیدا می کنیم. تصمصم های بزرگ برای ما گرفته شده و ما می توانیم برخی تصمیم های کوچک زندگی خود را بگیریم که خود در جهت رسیدن به آن سرنوشت از پیش تعیین شده است. میز بیلیاردی را تصور کنید، بازیکن چوب بیلیارد را به دست می گیرد و به توپ سفید ضربه می زند و قصد به سوراخ انداختن یکی از توپها را دارد، اما ناگهان مانع هایی در سر راه ظاهر می شوند و توپ سفید را به مسیر دیگری هدایت می کنند. بازیکن بار دیگر به توپ ضربه می زند و قصد انداختن همان توپ قبلی در سوراخ را دارد، اما این بار نیز، مانع ها با شکل هایی متفاوت ظاهر شده و از انجام این کار جلوگیری می کنند. جبر می گوید، اگر قرار نیست آن توپ در سوراخ برود، پس از هیچ مسیری این عمل میسر نمی باشد.

فرض دوم: هیچ تقدیر و سرنوشت معلومی وجود ندارد. هر حادثه ای نتیجه ی بی نهایت حادثه ی کوچک است، مثل همان بازی بیلیارد که شما توپ سفید را هدایت می کنید ولی این که آن توپ به کجا می رود و چه توپ دیگری را در سوراخ می اندازد، دست شما نیست، البته با وجود این که مهارت نیز در این بازی دخیل است، باز به طور قطع نمی توان گفت، چه بلایی سر آن توپ خواهد آمد. در این پیشفرض، تنها شانس و انتخاب انسانهاست که سرنوشت آنها را مشخص می کند، مسیر بین حالت 1 و 2 از برخورد با مسیرهای مختلف و انتخاب در چندراهی ها ناشی می شود. در این حالت، نقطه 2 مشخص نیست و این حوادث هستند که آن را تعیین می کنند.

فرض سوم: یک تقدیر کلی وجود دارد، یعنی یک حالت ثانویه در نظر گرفته شده است اما مسیر رسیدن به این حالت مشخص نیست. یعنی شما قرار است از نقطه 1 به نقطه 2 بروید اما انتخاب مسیر بین این دو نقطه بستگی به برخی انتخاب های ریز خودتان و هم چنین حوادث پیش بینی نشده دارد، در واقع شما نمی توانید مقصد نهایی را انتخاب کنید، تنها مسیر را تا حدودی مشخص می کنید. باز با تشبیه این حالت به بازی بیلیارد، این بار به شما گفته اند که قرار است کدام توپ را داخل سوراخ بیندازید و شما ملتزم به انداختن همان توپ هستید، اما مسیر هدایت توپ سفید با خودتان است.

علاوه بر این سه فرض، می شود، حالت های دیگری را نیز تعریف کرد و قطعاً نمی توان گفت که یکی از این حالت ها به طور مطلق درست و یا نادرست است. تصمیم درباره ی درستی و نادرستی هر کدام از این حالت ها به مخاطب بستگی دارد، علاوه بر این مسائل، اعتقادات نیز در انتخاب حالت نسبتاً درست تر دخالت دارد.

نکته جالبی که در مورد فیلم شانس کور وجود دارد، این است که ویتک در پایان هر سه داستان عاقبت خوشی ندارد و هر کدام از فرض های بالا را نیز در نظر بگیریم، باز پایان داستان زندگی او تلخ است. این پایان تلخ ممکن است برای هر کسی وجود داشته باشد. این که بگوییم یک نفر خوشبخت است یا نه، اشتباه محض است، چون خوشبختی برای هر کسی معنای متفاوتی دارد...

ویتک، چه حزب سیاسی طرفدار دولت را انتخاب کند و چه مخالف آن و چه هیچ کدام از آنها، سرنوشت تلخی دارد. شاید مقصود کیشلوفسکی نمایش جبر حاکم و موهومی بودن اختیاری است که آن را جزء زندگی خود می دانیم. فیلم نکات بسیار ریز و جالبی در مورد تاثیر شانس و یا تقدیر روی زندگی دارد و آنچه مخاطب را به اندیشه وا می دارد، قربانی شدن ویتک در همه ی این داستان ها و تفاسیر است.

اگر به اول فیلم برگردیم، دلیل فریاد ویتک را می توان به راحتی فهمید و هم چنین قادر هستیم جمله ی ناتمام پدر را با حالت های مختلف پایان دهیم...

نکته ی شایان ذکر دیگری در مورد این فیلم، موسیقی بسیار زیبا و تاثیرگذار آن است به خصوص موسیقی که در صحنه ی دویدن ویتک به سمت قطار پخش می شود، در عمق جان انسان، نفوذ می کند. موسیقی این فیلم اثر Wojciech Kilar است. پس از گشت و گذار بسیار این موسیقی زیبا را پیدا کردم و لینک دانلود آن را در همین ارسال قرار می دهم.

دانلود موسیقی متن Blind Chance


غم قفس به کنار، آنچه عقاب را پیر می کند، پرواز زاغهای بی سر و پاست!
۱۳۹۴/۱۱/۲۰ صبح ۰۱:۴۱
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : آمادئوس, جروشا, دزیره, oceanic, اسکورپان شیردل, واتسون, Memento, حمید هامون, هانا اشمیت, ليندا, خانم لمپرت, سروان رنو, لو هارپر, BATMAN, نکسوس, Princess Anne, rahgozar_bineshan, پیر چنگی
ارسال پاسخ 


پیام در این موضوع
کریستف کیشلوفسکی - oceanic - ۱۳۹۴/۸/۴, صبح ۰۷:۳۷
RE: کریستف کیشلوفسکی - ایـده آلـیـسـت - ۱۳۹۴/۱۱/۲۰ صبح ۰۱:۴۱