[-]
جعبه پيام
» <BATMAN> سریال Slasher فصل اولو دیدم و خوشم اومد ، خونریزی الکی نداره ، ببشتر جنایی و معماییه https://s8.uupload.ir/files/slasher_d89c.jpg
» <BATMANhttps://rooziato.com/1402490975/10-best-...-tv-shows/
» <BATMAN> سلام شارینگهام عزیز، با اجازه شما بله!
» <شارینگهام> سلام بتمن جان، گشت شبانه ات آغاز شده؟
» <BATMAN> شب بخیر https://s8.uupload.ir/files/the_batman_hpv2.jpg
» <اکتورز> مجیدی ، کیا رستمی ، پوراحمد و ... نقش بچەها در فیلمهایشان بسیار پررنگ بودە و این بیشتر بە دلیل دور زدن سانسور بودە
» <اکتورز> همەی وجودم درد گرفت
» <اکتورز> ویدیوای از صحبتهای جیم جارموش در مورد کیارستمی دیدم و نظر ایشان این بود کە کیارستمی برای دور زدن سانسور از کودکان در فیلمهایش بهرە میگرفتە
» <سروان رنو> تلگرام یا فروم ؟ مساله این است ! ... https://cafeclassic5.ir/showthread.php?t...4#pid45464
» <Dude> سلامت باشید. شده که ازعزیزانی با هم، کمی قدیمی تر از اینها را دیده بودیم، جز خودم همه دردیار باقی اند. خوشحالم هنوز هستند که از آن فیلمها خاطره دارند، با آرزوی سلامتی
Refresh پيام :


ارسال پاسخ 
 
رتبه موضوع
  • 4 رای - 5 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
یادش به خیر...
نویسنده پیام
Memento آفلاین
(2000)
***

ارسال ها: 216
تاریخ ثبت نام: ۱۳۹۳/۷/۱۷
اعتبار: 46


تشکرها : 4500
( 3946 تشکر در 154 ارسال )
شماره ارسال: #74
تقدیم به حمید هامون...

خاطراتم رو با عروسی شروع می کنم...

عروسی اصولا توی 2 تا خونه کنار هم برگزار می شد. یکیش می شد مردونه، یکیش زنونه.

همه هم روی فرش می نشستند. البته چند تا صندلی هم بود که مخصوص بزرگان بود!

.

چیزی که از عروسی هیچ وقت یادم نمیره، نون و پنیر و سبزیشه.

نصف نون سنگک، یک کوچولو پنیر و یک دسته بزرگ سبزی که همیشه یک دونه تربچه هم توش داشت و واقعا خوشمزه بود!

شام عروسی هم یک چیزی داشت که یادم نمیره. نوشابه هایی که جعبه جعبه می آوردند. جعبه های قرمز رنگی که با سفید روش نوشته بود ساسان!

کلا نمی دونم چرا اکثر چیزای پلاستیکی قرمز بود! از اون کاسه پلاستیکی بزرگی که توش آب دوغ خیار می خوردیم گرفته، تا پارچ های آب. یک سری لیوان هم بود که راه راه عمودی قرمز و سفید بود ولی هیچ عکسی ازش پیدا نکردم. فکر کنم لیوان ها تبلیغاتی کوکاکولا بود!

مرحله بعد از آوردن نوشابه ها قسمت مورد علاقه من بود. یک نفر می نشست با یخ شکن، یکی یکی در نوشابه ها رو سوراخ می کرد و نفر دوم هم نی توی سوراخ ها می کرد!

نی ها هم از این نی های تاشو نبود... اونا خیلی لوکس و کمیاب بود! یک سری نی بود که تقریبا هم اندازه خود شیشه نوشابه بود و واقعا کار سختی بود خوردن ته شیشه باهاش!

علت اینکه در  شیشه رو باز نمی کردند، به نظرم این بود که وقتی شیشه می افته زیاد نریزه! یک مزیت دیگه هم (که البته خیلی چندش آوره) این بود که بعدا حیوانات موذی وارد شیشه های نوشابه نمی شدند!

.

.

حتی یادمه اون زمان یک شایعه مزخرفی بود مبنی بر اینکه توی بعضی از نوشابه های سیاه از همین موجودات وجود داره و برای همین نوشابه های زرد خیلی پر طرفدارتر بود.

سون آپ هم که کلا خیلی نادر بود. فقط اونایی که می رفتند مکه می آوردند. عجب سوغاتی خوبی هم بود خداییش. یک ساک پر از قوطی نوشابه.

تازه علاوه بر اینکه نوشابه ها رو می خوردیم، یک حرکت فوق العاده ای که می زدیم این بود که هر روز می رفتیم توی سرداب و یک قوطی رو توی فریزر میذاشتیم تا فردا تبدیل به آلاسکا بشه! بخصوص همون نوشابه های زرد که خیلی آلاسکای خوشمزه ای میشد...

بعدش هم با یک مشقت خاصی قوطی فلزی رو پاره می کردیم و نوشابه یخ زده رو به دندون می کشیدیم! به خاطر نحوه یخ زدنش هم وسطاش خیلی خوشمزه تر و غلیظ تر از کناره هاش میشد. همیشه هم سر اون تیکه های وسطش دعوا بود!

.

.

خیلی وقتا هم در مقابل نفس مون شکست می خوردیم و می رفتیم قبل از اینکه به طور کامل یخ بزنه، همونجوری شل و ول می خوردیم! که البته لذت خاص خودش رو داشت. لذتی که کمی آغشته با احساس گناه ناشی از پیروی از نفس بود!

وقتی هم محموله نوشابه ها تموم میشد تا چند وقت شربت آبلیمو درست می کردیم و میذاشتیم یخ بزنه و آلاسکای آبلیمو می خوردیم...

یکی دیگه از خوراکی فوق العاده هم شیرکاکائوی بعد از قرائت قرآن ماه رمضون بود. آخر شب اضافه های شیرکاکائو رو توی پارچ های استیل یا قوری های زرد رنگ هیئت می کردند و توی یخچال میذاشتند.

ما هم فرداش هی می رفتیم سر یخچال و از لب پارچ شیرکاکائو می خوردیم... چقدر هم که خوش طعم بود و می چسبید. اصلا اون ترکیب رنگ شیرکاکائو با چربی های سفیدرنگ روی شیر واقعا وسوسه انگیز بود.

.

.

از خوراکی ها بریم سراغ کاغذ بازی ها!

اولین چیزی که یادم میاد تلویزیون هاییه که با قوطی کبریت درست می کردیم. یک جورایی از دوربین های اسباب بازی ای که از مکه میاوردند الهام گرفته شده بود...

یک رول کاغذ رو بر می داشتیم و روش نقاشی می کشیدیم. بعد دو تا سرش رو به دو تا کبریت می چسبوندیم و توی جعبه کبریت کار می ذاشتیم. یک سوراخ هم به شکم جعبه کبریت می کردیم و با چرخوندن کبریت ها تصاویر متحرکمون رو می دیدیم!

یا یک مورد دیگه این بود که با جعبه خمیر دندون اتوبوس درست می کردیم. دقیقا یادم نیست چه جوری ولی قشنگ پنجره و مسافر و اینا براش درست می کردیم!

یک حرکت خیلی جالب این بود که آخر سال، کاغذ سفیدهای آخر دفترامون رو می کندیم و باهاش دفترچه یادداشت درست می کردیم. سعی می کردیم یک جلد قشنگ هم براش درست کنیم...

عکس امام رو هم از اول کتاب ها قیچی می کردیم و می چسبوندیم صفحه اول دفترچه که دفترچه مون با عکس امام شروع بشه. :)

جلدهای دفترمون رو هم خودمون فانتزی می کردیم! همون دفترهای تعاونی رو که به تعداد می خریدیم، روش را با کاغذ سفید یا کاغذ رنگی جلد می کردیم و روی اونا عکس می چسبوندیم بعدش هم با نایلون جلد می کردیم.

بعضی وقتا هم خودمون نقاشی می کشیدیم... البته من زیاد خوش سلیقه نبودم و دفترهایی که با روزنامه جلد می شدند رو بیشتر دوست داشتم! این است تفاوت سلیقه من و خواهرم:

.

.

حتی خواهر که حوصله بیشتری داشت؛ اول سال، پای صفحات دفترش نقاشی های کتاب قصه ها رو چاپ می کرد...

الان که فکر می کنم می بینم چه همتی داشته انصافا...

.

.

موقع جلد کردن دفتر کتاب ها هم یک چسب مستحبی کنج های نایلون می چسبوندیم که چون سر و ته چسب روی نایلون بود، در مواقع مورد نیاز می شد اونا رو خیلی تمیز کند و ازشون استفاده کرد!

من عاشق اون تیکه کاغذهای اول نوار چسب ها بودم. هر وقت نوار چسب می خریدیم اون کاغذش رو جدا می کردم و به دفترم می چسبوندم. تا اینکه چسب های جلد کتاب اومد و دیگه چون خیلی زیاد از این ها داشت دیگه دلم رو زد...

.

.

یک سری برچسب حروف تایپ شده هم بود که باید اونا رو میذاشتیم روی کاغذ و پشتش رو محکم می کشیدیم تا روی کاغذ بچسبه. خیلی کیف میداد اسم مون رو اونجوری رو دفترمون بنویسیم... ولی خب اصولا می دادیم خواهرم که دست خطش خوب بود و اون گوشه دفترها اسم همه رو می نوشت...

.

.

اون برچسب ها هم هر وقت می خریدیم، همیشه یک سری حرف به درد نخورش مثل ژ و ط و ث و اینا می موند که الکی به این طرف و اون طرف می زدیم!! :دی

یادمه یک بار یکیش که الکی چسبونده بودیم رو می خواستیم پاک کنیم... با دم خودکار بیک به جونش افتاده بودیم ولی نمی رفت! آخرش یک تیکه نوار چسب روش چسبوندیم و کندیم و خیلی راحت کنده شد!

یک حرکت دیگه که مطمئنم خیلی ها انجامش دادند بر می گرده به جو جام جهانی 98

اینکه تیکه روزنامه ها رو قیچی کنیم و توی یک دفتر بچسبونیم. هنوز اون دفتر رو دارم... این هم صفحه اولش:

.

.

یک حرکت دیگه ساختن عروسک بود! البته من که زیاد مهارتی نداشتم، خواهران بیشتر درست می کردند.

من فقط یک عروسک با الهام از عروسک باران توی ای.کیو سان ساخته بودم و اسمش رو هم گذاشته بودم روح الله!

توی عروسک ها رو هم اصولا با کرک قالی پر می کردیم. البته کرک قالی خیلی فشرده و سنگین بود و عروسک رو خیلی زمخت می کرد.

برای عروسک هایی که سوگلی بودند (مثل همین روح الله من) می رفتیم صحرا و گل پنبه می کندیم و می آوردیم خونه دونه هاش رو جدا می کردیم و عروسک ها رو باهاش پر می کردیم.

.

.

من هم وقتی کوچیک بودم (و حتی بعدا که بزرگتر شدم، به شوخی) روح الله رو توی ساک هر کسی که می رفت مکه می انداختم تا بره حاجی بشه!! :دی

روح الله می رفت...

حاجی میشد...

بر می گشت...

با قوطی نوشابه هم بر می گشت...

نوشابه هایی که تبدیل به آلاسکا می شدند...

.

.

۱۳۹۵/۲/۲۵ عصر ۱۰:۱۴
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : BATMAN, خانم لمپرت, دهقان فداکار, سروان رنو, نکسوس, حمید هامون, آقاحسینی, جروشا, زینال بندری, Papillon, Classic, مراد بیگ, زرد ابری, ریچارد, بوچ کسیدی, ال سید, کنتس پابرهنه, پیرمرد, باربوسا, مکس دی وینتر
ارسال پاسخ 


پیام در این موضوع
یادش به خیر... - پیرمرد - ۱۳۹۳/۱۱/۵, عصر ۱۱:۰۸
RE: یادش به خیر.... - پیرمرد - ۱۳۹۳/۱۱/۶, عصر ۰۷:۴۳
RE: یادش به خیر.... - بلوندی غریبه - ۱۳۹۳/۱۱/۷, صبح ۰۸:۲۰
RE: یادش به خیر.... - پیرمرد - ۱۳۹۳/۱۱/۷, عصر ۰۵:۴۹
RE: یادش به خیر.... - خانم لمپرت - ۱۳۹۳/۱۱/۱۰, صبح ۱۲:۳۰
RE: یادش به خیر.... - اسکورپان شیردل - ۱۳۹۳/۱۱/۱۱, عصر ۰۱:۱۰
RE: یادش به خیر.... - BATMAN - ۱۳۹۳/۱۱/۱۱, عصر ۱۰:۳۸
RE: یادش به خیر.... - پیرمرد - ۱۳۹۳/۱۱/۱۲, عصر ۰۸:۳۲
RE: یادش به خیر.... - پیرمرد - ۱۳۹۳/۱۱/۲۱, عصر ۰۳:۵۲
RE: یادش به خیر... - برو بیکر - ۱۳۹۳/۱۱/۲۲, عصر ۰۶:۰۳
RE: یادش به خیر... - خانم لمپرت - ۱۳۹۳/۱۱/۲۷, صبح ۱۱:۰۲
RE: یادش به خیر... - منصور - ۱۳۹۳/۱۱/۲۸, صبح ۱۰:۰۹
RE: یادش به خیر... - پیرمرد - ۱۳۹۳/۱۲/۱, عصر ۱۱:۳۳
RE: یادش به خیر... - اکتورز - ۱۳۹۳/۱۲/۲, صبح ۰۵:۲۹
RE: یادش به خیر... - پیرمرد - ۱۳۹۳/۱۲/۲۰, صبح ۰۹:۴۱
RE: یادش به خیر... - جروشا - ۱۳۹۳/۱۲/۲۶, عصر ۰۷:۱۵
یادش به خیر... - پیرمرد - ۱۳۹۴/۳/۱۱, عصر ۰۳:۲۳
RE: یادش به خیر... - BATMAN - ۱۳۹۴/۳/۲۸, صبح ۰۴:۳۷
RE: یادش به خیر... - کارآگاه علوی - ۱۳۹۴/۵/۱۶, صبح ۱۲:۱۶
RE: یادش به خیر... - آلبرت کمپیون - ۱۳۹۴/۶/۹, صبح ۱۱:۵۹
یادش به خیر روپولی - آلبرت کمپیون - ۱۳۹۴/۶/۱۰, صبح ۱۱:۴۰
RE: یادش به خیر روپولی - آلبرت کمپیون - ۱۳۹۴/۶/۱۰, عصر ۰۳:۳۱
RE: یادش به خیر روپولی - بولیت - ۱۳۹۴/۶/۱۰, عصر ۰۷:۵۴
RE: یادش به خیر روپولی - آلبرت کمپیون - ۱۳۹۴/۶/۱۰, عصر ۰۸:۱۲
RE: یادش به خیر... - جروشا - ۱۳۹۴/۷/۳۰, صبح ۰۲:۱۳
RE: یادش به خیر... - حمید هامون - ۱۳۹۴/۸/۲۰, عصر ۰۴:۲۱
RE: یادش به خیر... - آلبرت کمپیون - ۱۳۹۴/۸/۲۱, عصر ۰۹:۰۳
RE: یادش به خیر... - آلبرت کمپیون - ۱۳۹۴/۹/۸, عصر ۰۶:۱۳
RE: - Memento - ۱۳۹۴/۹/۱۵, عصر ۰۴:۰۸
RE: - زبل خان - ۱۳۹۴/۹/۱۶, صبح ۰۷:۰۲
RE: - سروان رنو - ۱۳۹۴/۹/۱۷, صبح ۰۱:۰۰
RE: یادش به خیر... - جیمز باند - ۱۳۹۴/۹/۲۵, عصر ۱۲:۳۴
RE: یادش به خیر... - جیمز باند - ۱۳۹۴/۱۰/۶, عصر ۰۶:۰۹
RE: یادش به خیر... - اسکورپان شیردل - ۱۳۹۴/۱۰/۶, عصر ۰۶:۵۸
RE: یادش به خیر... - خانم لمپرت - ۱۳۹۴/۱۰/۶, عصر ۰۹:۳۴
RE: یادش به خیر... - آلبرت کمپیون - ۱۳۹۴/۱۰/۷, صبح ۱۲:۱۰
RE: یادش به خیر... - Papillon - ۱۳۹۴/۱۰/۷, عصر ۱۰:۱۴
RE: یادش به خیر... - حمید هامون - ۱۳۹۴/۱۰/۱۶, عصر ۰۴:۰۴
RE: یادش به خیر... - پهلوان جواد - ۱۳۹۹/۴/۲, عصر ۰۶:۲۲
RE: یادش به خیر... - سروان رنو - ۱۳۹۵/۸/۵, صبح ۱۲:۲۳
RE: یادش به خیر... - Joe Bradley - ۱۳۹۵/۹/۱۲, عصر ۰۹:۱۴
RE: یادش به خیر... - سروان رنو - ۱۳۹۶/۴/۱۷, عصر ۱۰:۱۶
RE: یادش به خیر... - BATMAN - ۱۳۹۶/۸/۲۸, عصر ۰۶:۰۱
RE: یادش به خیر... - BATMAN - ۱۳۹۶/۹/۱۶, عصر ۰۸:۴۲
RE: یادش به خیر... - سروان رنو - ۱۳۹۷/۱۱/۸, عصر ۰۹:۲۱
RE: یادش به خیر... - Savezva - ۱۳۹۷/۱۱/۱۷, عصر ۰۹:۴۹
RE: یادش به خیر... - پهلوان جواد - ۱۳۹۹/۳/۸, عصر ۰۳:۴۳
RE: یادش به خیر... - پهلوان جواد - ۱۳۹۹/۳/۱۲, عصر ۰۷:۵۵
RE: یادش به خیر... - پهلوان جواد - ۱۳۹۹/۳/۱۵, صبح ۰۹:۵۳
RE: یادش به خیر... - پهلوان جواد - ۱۳۹۹/۳/۱۸, عصر ۰۱:۰۲
RE: یادش به خیر... - پهلوان جواد - ۱۳۹۹/۳/۲۰, عصر ۰۴:۲۴
RE: یادش به خیر... - لوک مک گرگور - ۱۳۹۹/۳/۲۸, عصر ۱۱:۲۴
RE: یادش به خیر... - پهلوان جواد - ۱۳۹۹/۴/۲۰, عصر ۰۴:۴۳
RE: یادش به خیر... - Kathy Day - ۱۳۹۹/۴/۲۴, صبح ۰۳:۲۴
RE: یادش به خیر... - پهلوان جواد - ۱۳۹۹/۵/۶, عصر ۰۶:۴۵
RE: یادش به خیر... - Kathy Day - ۱۳۹۹/۵/۸, عصر ۰۴:۵۰
RE: یادش به خیر... - پهلوان جواد - ۱۳۹۹/۵/۱۰, صبح ۱۱:۴۲
RE: یادش به خیر... - پهلوان جواد - ۱۳۹۹/۵/۱۸, عصر ۱۰:۲۱
RE: یادش به خیر... - پهلوان جواد - ۱۳۹۹/۶/۹, صبح ۱۰:۰۱
RE: یادش به خیر... - پهلوان جواد - ۱۳۹۹/۶/۱۴, صبح ۱۱:۲۳
RE: یادش به خیر... - پهلوان جواد - ۱۳۹۹/۷/۱۶, عصر ۱۰:۴۵
RE: یادش به خیر... - پهلوان جواد - ۱۳۹۹/۸/۱۰, عصر ۱۰:۰۰
RE: یادش به خیر... - پهلوان جواد - ۱۳۹۹/۸/۲۷, عصر ۰۸:۰۴
RE: یادش به خیر... - آلبرت کمپیون - ۱۳۹۹/۱۲/۳, عصر ۱۱:۰۶
RE: یادش به خیر... - مراد بیگ - ۱۴۰۰/۷/۲, عصر ۰۸:۴۲
RE: یادش به خیر... - سروان رنو - ۱۴۰۰/۹/۴, عصر ۰۹:۰۷
RE: یادش به خیر... - پهلوان جواد - ۱۴۰۱/۳/۱۵, عصر ۰۱:۴۳
RE: یادش به خیر... - Emiliano - ۱۴۰۱/۳/۱۵, عصر ۰۲:۵۵
RE: یادش به خیر... - سروان رنو - ۱۴۰۱/۳/۱۶, عصر ۰۳:۳۷
RE: یادش به خیر... - پهلوان جواد - ۱۴۰۱/۳/۱۶, عصر ۰۴:۴۵
RE: یادش به خیر... - Savezva - ۱۴۰۱/۳/۱۷, عصر ۰۶:۰۱
RE: یادش به خیر... - آیوانهو - ۱۴۰۱/۳/۱۸, صبح ۰۲:۰۰
RE: یادش به خیر... - آیوانهو - ۱۴۰۱/۳/۱۸, عصر ۰۳:۰۱
RE: یادش به خیر... - سروان رنو - ۱۴۰۱/۳/۲۵, عصر ۰۱:۱۷
RE: یادش به خیر... - کلانتر چانس - ۱۴۰۱/۴/۳۰, صبح ۰۹:۲۰
RE: یادش به خیر... - سروان رنو - ۱۴۰۱/۵/۷, عصر ۰۸:۲۱
RE: یادش به خیر... - کلانتر چانس - ۱۴۰۱/۵/۸, صبح ۰۷:۴۸
RE: یادش به خیر... - کلانتر چانس - ۱۴۰۱/۵/۱۸, صبح ۱۰:۵۴
RE: یادش به خیر... - rahgozar_bineshan - ۱۴۰۱/۸/۱۶, عصر ۱۲:۴۲
RE: یادش به خیر... - آرلینگتون - ۱۴۰۱/۱۱/۱۳, صبح ۱۲:۲۷
RE: یادش به خیر... - آرلینگتون - ۱۴۰۱/۱۲/۱۸, صبح ۰۵:۵۵
RE: یادش به خیر... - پهلوان جواد - ۱۴۰۲/۱/۶, عصر ۰۵:۰۵
RE: یادش به خیر... - آلبرت کمپیون - ۱۴۰۲/۳/۱۳, صبح ۱۱:۴۸
RE: یادش به خیر - ترینیتی - ۱۳۹۴/۶/۱۸, عصر ۰۵:۰۸
Re: یادش به خیر... - Schindler - ۱۳۹۴/۱۰/۱۶, عصر ۰۵:۴۰
یادش بخیر خان بابا - BATMAN - ۱۳۹۴/۱۱/۲۲, صبح ۰۱:۵۴