[-]
جعبه پيام
» <لوک مک گرگور> متشکرم دوست گرامی. منهم همیشه از خواندن مطالب جذاب و دلنشین تان کمال لذت را برده ام.
» <رابرت> بررسی جالب تأثیر فیلم "پاندورا و هلندی سرگردان" بر انیمیشن "عمو اسکروچ و هلندی سرگردان" https://cafeclassic5.ir/showthread.php?t...6#pid45456
» <رابرت> سپاس از دون دیه‌گو دلاوگا و لوک مک گرگور عزیز به خاطر مطالب تحقیقی، تحلیلی و زیبای اخیرشان
» <دون دیه‌گو دلاوگا> "بچه‌های کوه تاراک" : https://cafeclassic5.ir/showthread.php?t...3#pid45453
» <مارک واتنی> ممنونم رابرت جوردن عزیز
» <رابرت جوردن> سپاس از مارک واتنی و بتمن
» <مارک واتنی> رابرت عزیز و گرامی ... این بزرگواری و حسن نیت شماست. دوستان بسیاری هم در کافه، قبلا کارتون و سریال های زیادی رو قرار داده اند که جا داره ازشون تشکر کنم.
» <مارک واتنی> دانلود کارتون جذاب " فردی مورچه سیاه " دوبله فارسی و کامل : https://cafeclassic5.ir/showthread.php?t...7#pid45437
» <Kathy Day> جناب اﻟﻜﺘﺮﻭﭘﻴﺎﻧﻴﺴﺖ از شما بسیار ممنونم...
» <مارک واتنی> خواهش می کنم بتمن عزیز
Refresh پيام :


ارسال پاسخ 
 
رتبه موضوع
  • 3 رای - 4.67 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
نقد فیلم به چه معناست ؟
نویسنده پیام
oceanic آفلاین
.
***

ارسال ها: 66
تاریخ ثبت نام: ۱۳۹۱/۷/۹
اعتبار: 13


تشکرها : 944
( 732 تشکر در 36 ارسال )
شماره ارسال: #7
RE: نقد فیلم

(۱۳۹۲/۵/۲۲ صبح ۱۱:۴۵)Schindler نوشته شده:  

اوشنیک گرامی

زمانه عجیبی است. هنوز ذهن کند کار من با مختصات غار دموستنس خو نگرفته است. هنوز نمیدانم در هنگام بیان و خطبه خواندن باید تا چه اندازه کدام بازویم را حرکت دهم تا مبادا به تیغی برخورد کند و تکه ای از آن کنده شود و باقی مانده به شیوه ای ناموزون و مثله شده به چشم بیاید. بدبخت تن ملک الشعرای بهار که بعد از دهه ها هنوز دارد در گور، تاوان پس میدهد. وقتی نتوانم از او نقل کنم، به میان آوردن سخن از موزیک ویدئوهای امروزی تا چه اندازه شایسته خواهد بود؟ شاید ناچار باشم با زبان ایما و اشاره سخن بگویم که مشکل اندر مشکل میشود (سخن گفتن و سوال پرسیدن درباره سمبلهای مخفی آن هم با ایما و اشاره! عجب!). بگذارید ذهن من کمی سلولهای خاکستری کم تعدادش را به کار گیرد شاید راه حلی از آن تراوش گردید. البته میتتوان مختصات غار دموستنس را با آزمایش و سعی و خطا یافت! مانند دکان های خراطی که خراط چوبی را به دستگاهش میبندد و تیغه ای تیز بر بالای آن نگه میدارد و نهایتا کاری میکند که چوب، حساب کار دستش بیاید و کاملا گرد شود.

البته شاید هم باید منتظر بود و دید آیا در این محله چینی ها، متاع ما خریدار دارد و رهگذری از اینجا میگذرد یا خیر..

درود

شیندلر عزیز 

در روزگاری دور خانه ای درون دره ی قرار داشت که در شرق و غربش کوهی بزرگ واقع بود

سهم خانه و گیاهان از نور تنها زمانی بود که خورشید به نیمه روز میرسید

به واسطه کم آبی درختها کم جان و ضعیف بودند. باد به دره نمی وزید

هر از گاهی نسیمی وزیدن میگرفت و آن هم به قیمت ریختن برگهای کم جان تمام میشد

درون دره همه چیز کند پیش میرفت. سالها طول می کشید تا گیاهی چند سانتی متر رشد میکرد

همین که خورشید از نیمه روز میگذشت همه درون خانه برای خواب آماده میشدند. خوابهای طولانی، سردی هوای دره مردم را از رمق انداخته بود. هیچ جنبش که حاکی از وجود حیاتی سرشار از پیوند و تکثیر باشد به چشم نمی آمد

تنها کودکان و جوانان که هنوز با شرایط جدید سازگار نشده بودند و شور زندگی در شکلی غریزی در آن ها نفس نفس میزد در این عرصه جولان میدادند

دینلا تنها انسان دره بود که تصمیم گرفته بود از دره خارج شود و جهان بیرون از دره را تجربه کند

حس کنجکاوی دینلا بر ترس از ناشناختگی بیرون دره غلبه کرده بود. روزی قبل از آنکه اهالی از خواب طولانی بیدار شوند، توشه ای بر چوبی بسته بر شانه نهاد و از دره خارج شد

پس از گذشت زمانی بر فراز کوه غربی رسید و برای اولین بار افق دوری از زمین و جنگل و آسمان را دید

پرندگان مستانه میخواندند و چرندگان می چریدند و مردمان پر شور می کوشیدند

باد موهایش را به رقص درآورد و از شکافهای پیراهنش به درون راه برد و تمام تنش را لمس کرد

از شدت زیبایی اشک در چشمان دینلا حلقه زد. گویی تمام عناصر در بیرون دره جانش را در آغوش میکشیدند و نوازشش میکردند

روزها و شبها دینلا به کشف جهان بیرون از دره میپرداخت. به روزهای طولانی و شبهای کوتاه به میوه های رنگارنگ و گلها، به درختانی که میشد از آنها بالا رفت و زمین را نگریست.به مردمانی که برق شادی از چشمهایشان همچون پرندگان به سویش پر میگرفت و از شدت کنجاوی از یاد میبرد که خانه اش درون دره است

پس از ماه ها گشت و گذار او بر فراز کوه غربی مشرف به دره قرار گرفت و به خانه و اهالی خیره شد

با خود اندیشید چگونه میتواند مردمان خانه را از دنیای بیرون آگاه کند و حرکت و جنبش را به دره آورد

او بر روی بلندترین صخره کوه قرار گرفت و دستهایش را چون دو بال در دو سوی لبهایش قرار داد و فریاد زد: آهایی

صدای او چون عقابی تیز پرواز به قعر دره فرو رفت اما حاصلی جز فرو ریختن چند برگ از گیاهان نداشت

دوباره و دوباره فریاد زد. انقدر فریاد زد تا اهالی پس از ساعتها مبدا صدا را یافتند و با دستهایی که چون چتر بر روی ابرهایشان نشانده بودند به حرفهایش گوش کردند

دینلا فریاد زد: بیرون از دره طول روز بلند تر و طول شب کوتاهتر است. هوا گرم است و آب فراوان است

مردم به او پاسخ دادند: بلندی روز چشمهای ما را کور میکند. و هوای گرمتر از دره ما را خواهد رنجاند

و آب فراوان آسایش و خواب را از ما خواهد ربود

پس از گفتگوی فراوان دینلا هیچ نتیجه ای از این آگاهاندن نگرفت و هر چه میگفت آنها پاسخی مبنی بر پرخطر بودن بیرون دره و خطر مرگ را یادآور میشدند

دینلا مشت گره کرده اش را بر صخره کوفت و دندانهایش را به هم سایید و از شدت خشم بر خود لرزید

پیوند عمیق مهری که بین او و خانه و مردمان بود مانع از رها کردن و رفتنش میشد

او رسالتی را بر شانه های نحیفش حس میکرد که باید دره را از آن عادت سرما زده برهاند

او اندیشید که با یادآوری فقر طبیعی که بر دره حاکم است ره بجایی نخواهد برد. 

از کوه فرو آمد و به درون دره رفت و از نزدیک شبهای طولانی با اهالی صحبت کرد بطوری که اهالی او را به بیماری نا معلومی متهم کردند و قصد جانش را کردند

از دره خارج شد و در ناامیدی راه به ناکجا آباد برد. روزی در حالی که زیر سپیدار بلندی به فکر فرو رفته بود صدایی او را به هوش آورد. پیرمردی با پیاله شیری در دست و لبخندی به گرمای خورشید به او گفت: چرا اندهگینی

دینلا تمام ماجرایی که رفته بود را بازگفت

پیرمرد به فکر فرو رفت و به او گفت : ایا واقعا میخواهی مردمت را نجات دهی

پاسخ داد: آری

پیرمرد: تنها راه آگاهاندن مردمان نشان دادن زیباییست

دینلا: اما انها حاضر نیستند از دره خارج شوند

پیرمرد: تو باید این زیبایی را به دره ببری

دینلا: چگونه ؟ من که نمیتوانم درختان و گیاهان و پرندگان و آب و نور و گرما را به دره ببرم

پیرمرد: باید بکوشی، بیاموزی و در درون دره هر روز نقشی از رنگ و نور را همچون جهان بیرون دره ترسیم کنی و به آنها نشان دهی. تا شور و اشتیاق برای تغییر و حرکت را آرام آرام در آنها زنده کنی

دینلا: چگونه؟

پیرمرد دست در خورجینش برد و ابزاری خارج کرد و به دینلا طریق این هنر را یاد داد.

دینلا به درون دره رفت و شروع به اندیشیدن و طرح زدن شد. و هر روز اشتیاقی را در فردی ایجاد کرد.

پاورقی: این داستان ساختگیست. اسم دینلا به واسطه مبارزه با تبعیض جنسی انتخاب شد.

پایان

شیندلر عزیز

ما هنوز پس از گذشت این سالیان به میگو به واسطه آن بی بی نازنین ملخ میگوییم (:


اکتورز عزیز

با نظر شما موافقم. این گونه کارگردانها بیشتر رسالتی ژورنالیستی دارند و متاسفانه تعریف بسیار محدودی از هنر دارند

برای اشکار شدن این مهم شما را به حدود دو یا سه سال پیش و آن نامه های سرگشاده قبادی به کیارستمی دعوت میکنم. هر چند که بر ذهن پویای شما چون روز روشن است.

قبادی با وجود روزگاری که نزد کیارستمی سپری کرد هیچ وقت طریقه نورافشانی که کیارستمی در آثارش انعکاس میدهد را بدست نیاورد. 


coursera.org
ted.com/talks
زندگی جذبه دستی است که می چیند
۱۳۹۲/۵/۲۴ عصر ۱۲:۴۳
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : ژان والژان, اکتورز, Schindler, باربوسا
ارسال پاسخ 


پیام در این موضوع
نقد فیلم به چه معناست ؟ - oceanic - ۱۳۹۱/۱۱/۲۰, صبح ۰۱:۳۴
RE: نقد فیلم - Schindler - ۱۳۹۲/۵/۲۱, عصر ۰۵:۳۷
RE: نقد فیلم - oceanic - ۱۳۹۲/۵/۲۲, صبح ۰۹:۱۳
RE: نقد فیلم - Schindler - ۱۳۹۲/۵/۲۲, صبح ۱۱:۴۵
RE: نقد فیلم - oceanic - ۱۳۹۲/۵/۲۴ عصر ۱۲:۴۳
RE: نقد فیلم - Schindler - ۱۳۹۲/۵/۲۴, صبح ۰۱:۲۲
RE: نقد فیلم - اکتورز - ۱۳۹۲/۵/۲۴, صبح ۰۵:۴۵
RE: نقد فیلم به چه معناست ؟ - برو بیکر - ۱۳۹۳/۳/۲۵, صبح ۱۱:۳۰