» <مارک واتنی> آدمیرال گرامی سپاس » <آدمیرال گلوبال> ممنون از مارک واتنی بابت کارتون های اخیر... » <مارک واتنی> رابرت عزیز ارادتمندم » <رابرت> تشکر از اظهار محبت شارینگهام عزیز و سپاس از مارک واتنی به خاطر مجموعه "پروفسور بالتازار" » <رابرت> آلبرت کمپیون عزیز، متأسفانه مشکل عدم رعایت پاکیزگی و حقوق شهروندی در مناطق شمالی کشور به خاطر حضور بعضی گردشگران بیفرهنگ، مضاعف میشود! » <شارینگهام> برگی زرین در کارنامه ی رابرت عزیز » <مارک واتنی> کارتون به یاد ماندنی "پروفسور بالتازار" دوبله فارسی و کامل : https://cafeclassic5.ir/showthread.php?t...8#pid45508 » <آلبرت کمپیون> جناب رابرت، مطلب "نوروز خود را چگونه گذراندم؟" خیلی حق بود. شما تنها نیستید برادر، ما هم تقریباً همین مشکلات رو داریم. » <رابرت> به یاد مرحوم قاسم افشار در "خاطرات سودا زده من" https://cafeclassic5.ir/showthread.php?t...4#pid45504 » <شارینگهام> مستند «سرانجام رعفت» هم اکنون از شبکه ی مستند
ابتدای فیلم ،فضای شهری مرزی در مکزیک و آمریکا را نشان می دهد. مردی یک دختر جوان سرخ پوست (لال هم هست )را از چنگ چند مرد لاابالی خلاص می کند و فراری می دهد. ولی خود گرفتار آن ها می شود. در همین اثنا؛ یک کشیش ظاهر می شود و همه ی اراذل و اوباش را با سلاح مخفی خود به رگبار می بندد.جوان سوار ماشین کشیش قلابی می شود و می گریزد.ولی هردو اسیر سربازان یک ژنرال مکزیکی می شوند که از ماهیت هردوی آن ها با خبراست .ژنرال بدون آن که آسیبی به آنان برساند،ضمن پذیرایی گرم،آن دو را به قبول همکاری در دستگاه حکومتی خود دعوت می کند. کشیش و مرد جوان می پذیرند.
نوجوانی که عاشق فوتبال است . تصمیم می گیرد که بهر قیمتی که شده به تهران برود و بازی دربی بایتخت را از ورزشگاه ببیند. خرج سفر را به سختی تهیه می کند و شبانه به تهران می آید. قبل از شروع بازی به ورزشگاه می آید و روی سکوها می خوابد تا بازی شروع شود.ولی وقتی بیدار می شود که مسابقه به اتمام رسیده و فقط او مانده است و سکوهای خالی...!
اونی که گفته "زندگی خالی از لذت و خوشحالی نیست."دروغ نگفته!
فیلم کارتونی کمدی روسال 70ازtvدیدیم به اسم شکارچی بزرگ که فقط یادم میادشکارچی سواربالن شده بود ودرآخرفیلم باکمک حیوانات دیگه یه کرکس رو که بهش کرکس میمون خوارمیگفتن حسابی تنبیه کردن.
ازدوستان عزیزمخصوصاجناب کورت میخام درپیداکردن این فیلم کمک کنن تاتجدید خاطره ای باشه برای اهل کافه. ممنون
فیلم کارتونی کمدی روسال 70ازtvدیدیم به اسم شکارچی بزرگ که فقط یادم میادشکارچی سواربالن شده بود ودرآخرفیلم باکمک حیوانات دیگه یه کرکس رو که بهش کرکس میمون خوارمیگفتن حسابی تنبیه کردند.
***
سلام هری عزیز!
بله، این فیلم انیمیشن -عروسکی رو دقیقاً یادمه.
یک بار شبکه یک، کامل پخش کرد و یک بار هم، طبق عادت همیشگی که ما بچه های قدیم رو دق مرگ می کرد، تیکه تیکه!
دفعه ی دوم، خوشبختانه در منزل اخوی گرامی بودم و با ضبط صوت،و از روی موج اف ام رادیو، توانستم 15 دقیقه از گفتار دوبلور های طلایی این فیلم رو به یادگار ذخیره کنم.
داستان از میهمانی شکارچی بزرگ شروع میشه .او ضمن پذیرایی ،خاطره های بامزه ای برای میهمان هایش تعریف می کند که البته با فلاش بک به تصویر کشیده است.
دوبلور ها :
شکارچی بزرگ =جواد پزشکیان
کرکس =تورج نصر
پلنگ = شهروز ملک آرایی
***
متاسفانه رد و نشانی دیگری ازش ندارم.
پس؛ التماس دعا
اونی که گفته "زندگی خالی از لذت و خوشحالی نیست."دروغ نگفته!
من دنبال اسم يك فيلم هستم كسي هست كه اينو يادش بياد
فيلم درباره زني هست كه زندگي عادي داره و توي جاده جنگلي با يك حيوان تصادف ميكنه و حافظه اش تغيير ميكنه گذشته رو يادش مياد كه توي يك گروه شبه مافيايي بوده و توانايي هاي عجيب و غريبي داره و ميره از اون گروه انتقام بگيره .
هيچي هم از فيلم يادم نيست نه بازيگر نه سال ساخت نه كارگردان ...
من دنبال اسم يك فيلم هستم كسي هست كه اينو يادش بياد
فيلم درباره زني هست كه زندگي عادي داره و توي جاده جنگلي با يك حيوان تصادف ميكنه و حافظه اش تغيير ميكنه گذشته رو يادش مياد كه توي يك گروه شبه مافيايي بوده و توانايي هاي عجيب و غريبي داره و ميره از اون گروه انتقام بگيره .
هيچي هم از فيلم يادم نيست نه بازيگر نه سال ساخت نه كارگردان ...
من دنبال اسم يك فيلم هستم كسي هست كه اينو يادش بياد
فيلم درباره زني هست كه زندگي عادي داره و توي جاده جنگلي با يك حيوان تصادف ميكنه و حافظه اش تغيير ميكنه گذشته رو يادش مياد كه توي يك گروه شبه مافيايي بوده و توانايي هاي عجيب و غريبي داره و ميره از اون گروه انتقام بگيره .
هيچي هم از فيلم يادم نيست نه بازيگر نه سال ساخت نه كارگردان ...
سلام دوستان، یک فیلم هست که خیلی کم ازش یادم می یاد و شاید یک چیزهایی هم که دارم توصیف می کنم اشتباه باشه.
شاید دو و یا حداکثر سه بار صدا و سیمای ایران پخش کرده باشه اون هم اواخر دهه 60 و یا اوایل دهه 70.
چیزی که یادم می یاد اینه:
داستان فیلم به نظر در مورد جنگ جهانی دوم هست و دو نفر که یک قایق دارند . یکی بزرگتر و با تجربه و دیگری کوچکتر و بی تجربه تر. اونها به دلیلی که یادم نمی آید به درستی، از کنار یک پل مدام گذر می کنند و بالای پل افسران آلمانی که با موتو خود عبور می کنند و اگر کسی در پایین پل باشد رو هدف قرار می دهند. پایین پل کلا حالت مرداب دارد و جاهایی سرد و پر از گل و لای هست . وقتی این دو نفر تردد می کنند نفر کوچکتر تیر می خورد و فرد بزرگتر سعی در معالجه او می کند با گرفتن پرنده ای در جنگل باتلاقی و فرد کوچکتر معالجه می شود. اما هنگامی که فرد بزرگتر تیر می خورد فرد کوچکتر از معالجه فرد بزرگتر بر نمی آید.
نکته ای که به خوبی یادم هست این هست که هنگامی که این دو فرد پایین پل تیر می خوردند از پشت سر بود و این خباثت فرد تیر انداز رو نشون می داد که از پشت تیر میزنه. دوم اینکه با تفتگی دو لول بود و اثر داغ بودن تیر روی لباس ضخیم و پشمی و بلند تیره رنگ که بیشتر به پالتو می مانست به صورت سوختگی جای تیر رو زرد شدن مکان فرورفتگی نقش می بست. صدای شلیک و جای فرورفتگی تیر که زرد شده بود در اثر سوختگی که کارگردان روی اون خیلی تمرکز می کرد به نظرم تاثیر گذار بود. در ضمن تیر اندازها بیشتر سوار این موتورهای دو سرنشین آلمانی بودند که در حال حرکت تیر را شلیک می کردند. درست یادم نمی آید ولی فکر کنم اون دو فرد که در پایین اون پل قدیمی و رفت و آمد می کردند ، با تیر و کمان مجبور به شکار در اون باطلاق و شل و گل ها بودند تا پرنده ای واسه پختن سوپ آماده کنند. این باطلاق خیلی دردسر ساز بود و اون افراد رو دچار بلا و مصیبت می کرد تا اونجایی که فرد کم تجربه نمی دانست به کجا ها باید برود و گیر افتاد و با کمک فرد با تجربه نجات یافت. فیلم سیاه و سفید با صحنه های تاریک و دلگیر جنگل و باطلاق هست که احساس یاس رو خیلی در بیننده تشدید می کند. مدام شما گل و لای می بینید و حرکت کند بازیگران که نمی تونند به درستی و آزادی کار خود رو انجام بدهند.
ممنون می شم اگه اسم اصلی این فیلم رو به من بگید.
متشکرم.
سلام
گفتم این مورد رو دوباره مطرح کنم شاید اعضای جدید بتونند کمک کنند.
البته دوستی راهنمایی کردند که " این فیلمی که می گی صاحب یک مزرعه یک اسب پیرو خلاص نمی کنه. بعد این ماجراها یادش میاد که می گی و در واقع این اسبه اینارو از تو باطلاق نجات می ده. صاحب مزرعه هم همون پسر جوونست."
متشکزم.
زجر کشیده ! تو آنگاه به کمال رسیده ای که بیداری در خطاب و سخن گفتنت جلوه کند . جبران خلیل جبران
با سلام به دوستان، چندین سال پیش یه کارتونی از tv پخش میشد که چند تا بچه میمون شیطون بودند که با مادرشون زندگی می کردند و کوچکتره که شیرخوار هم بود از همه شیطون تر بود و همیشه مادر فقیرشون رو به دردسر می انداختند در ضمن کارتون بصورت صامت پخش میشد، کسی نام و آدرس سایتی از این کارتون رو اگه میشناسه لطفا راهنمایی کنه با تشکر