تالار   کافه کلاسیک
و اما عشق... علی حاتمی - نسخه قابل چاپ

+- تالار کافه کلاسیک (https://cafeclassic5.ir)
+-- انجمن: تالارهای تخصصی (/forumdisplay.php?fid=10)
+--- انجمن: بازیگران و فیلمسازان (/forumdisplay.php?fid=33)
+--- موضوع: و اما عشق... علی حاتمی (/showthread.php?tid=222)


و اما عشق... علی حاتمی - بانو - ۱۳۸۹/۵/۲۳ عصر ۰۴:۰۰

امروز سالروز تولد شماست ...ایرانی ترین کارگردان ایران.

امروز حتی در تقویم سینمایی مجله فیلم هم ثبت نشده است.... نمی دانم گریه کنم یا بخندم.

برای امثال خودم که سینمای ایران را به یمن وجود ایشان شناختیم و یا به حال شهرکی که با زحمات ایشان جان گرفت و نام غزالی را بر پیشانی نهاد...

نمی دانم... دلتنگ جملات وزین اویم که از هر دهانی خارج می شد باعث جلای بازی نابازیگرترینها می گشت و همه را ادیب می کرد. بقال، نجار، پینه دوز حتی قاتل را... یاد سطری از سپهری افتادم "پدرم وقتی مرد، پاسبانها همه شاعر بودند.... " نکند این فصل شاعری همه حتی پاسبانها از تاریخ مملکت ما شسته شده باشد که به یاد کسی نمانده است....؟ خشن ترین های پرده، مقابل دوربین او شاعر می شدند.... قیصرش عاشق دخترک بلیط فروش سینما روشن بود و " افعی" نماد پدری می شد بازگشته از سفر...تسلای قلب مادر و برادر کوچکتر...

نمی دانم مثل همیشه باید فیلم نگاریش را بیاورم یا نه...دست و دلم به نوشتن سرد و کتابگونه نمی رود....بهتر! شادروان عباسعلی حاتمی، علی حاتمی.... به قول برخی سعدی سینمای ایران و به قول من "عاشق" سینمای ایران... با فصل مرگ مادر گریستیم؛ با شکستن غرور کمال الملک دندانها را از خشم به هم فشردیم، با کودکیهای مجید ظروفچی خندیدیم و با گروه دلشدگانش به هنر مملکتمان بالیدیم...

آخ که بسم الله نستعلیق اول فیلم را کسی مثل او به دل آدم نمی نشاند.... پیش درآمد اصفهان نیداوود را بگو که همه به نام آهنگ هزاردستان می شناسندش!

حسن کچل و دکلمه های ریتمیکش، وای از آن تکه بانمک "نون و پنیر آوردیم دخترتونو بردیم، نون و پنیر ارزونیتون دختر نمی دیم بهتون....!" نمی دانم چه بگویم.... دلتنگ یک سینما رفتن دیگرم تا دوباره با دلی آرام گرفته، با روحی ایرانی و شاید متعلق به گذشتگانم از سینما خارج شوم...

امروز تولد شادروان علی حاتمی است. سینمای ایران بخشی از هنر دیالوگ نویسی خود را مدیون اوست، بسیار کوشیده اند پا جای پای او بگذارند... موفق هم بوده اند، می گویم آهنگ کلام را درست به دست گرفته اند، اما روح اثر آنچنان که باید ایرانی نیست. از یک سفره ساده غذا، دقت و وسواسی که ایشان به خرج می دادند، یافتن جزئیاتی عجیب که حتی گاه پدر و مادر را هم وادار به ابراز شگفتی می کرد که از اینگونه جامها از بچگی دیگر ندیده بودم و یا آقا یادته، مادرتون همیشه قبل از غذا از این پودرهای سفید معده می خورد و ....؟! رادیوی آندریا و یخچال نفتی ! تصنیف فروشی هارا یادته خانوم؟! هجوم خاطرات و تعریف و تعریف و تعریف....

اگر امروز زنده بود....راستی اگر زنده بود چند اثر خوب دیگر تقدیم سینما کرده بود؟ یا اصلا ادامه می داد...؟!  آیا کشاورز و رشیدی و نصیریان و مشایخی اش همچنان سریالهای تلویزیونی را درو می کردند یا شاه بازیگران سینمای فاخر می ماندند...یا انتظامی همچنان ناگهانی تبدیل به سمبل بلامنازع سینمای ایران می شد و دیگر همقطارانش کمرنگ می شدند...؟ هنر حاتمی ساختن محیطی بود که در آن صحافش؛ خطاطش، جواهرفروشش، بی مخهای محلش و یا آژان و مفتشش همه به چشم می آمدند، شاعرانگی قسمت می شد، یکی سیاه نمیشد و دیگری سپید.... بازهم افسوس...

بسیار دوستش داشتم و برایش احترام قائل بودم...چه می گویم... دوست داشتنی بود...برای هر عاشقی...

روحش شاد... هنرش جاودان

با مهر... بانو




RE: و اما عشق... علی حاتمی - سروان رنو - ۱۳۸۹/۵/۲۳ عصر ۱۰:۰۹

بانوی عزیز ، اینقدر زیبا و موجز نوشته اید که آدم نیازی نمی بیند چیزی به آن بیفزاید. واقعا حق مطلب را در مورد علی حاتمی عزیز بجا آورده اید. فیلم های او انگار غبار زمان بر رویشان نمی نشیند و با اینکه دهها بار هزاردستان ،مادر ، کمال الملک و ... دیده ای باز می خواهی بنشینی و تماشا کنید. سکانس ها و دیالوگ های فیلم هایش آدم را سحر و جادو می کند. سبک فیلمسازی حاتمی مخصوص خودش است و به شدت بومی است. همان سینمای مولف و این چیزا که می گویند مصداق ایرانی آن در بالاترین حدش ، سینمای علی حاتمی است. همین بنا نهادن شهرک سینمایی که بانوی عزیز گفت. واقعا در آن زمان با بودجه های ناچیز کارستانی بوده است. اون تیتراژها دلنشین فیلمهاش ... اون آهنگ های ایرانی اصیل ... اون دیالوگ های پر مغز ... آن شخصیت های دوست داشتنی ... و به همه اینها اضافه کنید : به وجود آوردن دختر نازی مثل لیلا حاتمی  :D

علی حاتمی




RE: و اما عشق... علی حاتمی - منصور - ۱۳۸۹/۵/۲۴ صبح ۱۲:۵۱

از خود حاتمی بشنوید:

1- خط فارسی از سمت راست شروع میشود بنابراین من کمپوزیسیون خود را بر این اصل هنر ایرانی بنا می نهادم یعنی سنگینی کادر را میذارم به طرف راست (برخلاف غربیها که سنگینی کادرهای سینمائیشان طرف چپ است) این را دقیقا رعایت می کردم. به دقت و همیشه. این فرم کلاسیک و اصلی نمابندی من است (گفتگو با امید روحانی در جستجوی هزار و یک شبهای از دست رفته. ماهنامه فیلم شماره 69 مهر1367)

2- از همان زمانی که نوشتن کارهای نمایشی را شروع کردم در جستجوی زبان خاصی بودم که ویژگیهای زبان ما را داشته باشد. در این جستجو پی بردم که ما برای بیان مقاصدمان در بیشتر اوقات صریح حرف نمی زنیم. در حرفهایمان کنایه وجود دارد یا از امثال و حکم استفاده می کنیم و یا حدیثی از کتابهای مقدس و یا قرآن مجید می آوریم. این لحن حرف زدن کمی شباهت به زبان قصه ها دارد. و میدانید که زبان قصه ها- حتی قصه های بین المللی- شباهت زیادی بهم دارند. بارها اتفاق افتاده که برای اثبات نظرمان از اشعار قدما کمک بگیریم و حتی اگر بخواهیم کاسبکارانه به این موضوع نگاه کنیم می بینیم که حتی دوره گردها هم برای عرضه و فروش کالای خود با لحنی ریتمیک و با قافیه مطاع خود را عرضه می کنند مثل: عسلی طالبی ،عسل طالبی ، طلا گرمک و یا آهای باقلای تازه ، خدا وسیله سازه... ما حتی برای اظهار مقاصد اجتماعی و سیاسی هم از ریتم و قافیه استفاده می کردیم فرضا در گذشته این شعر را ساخته بودند که: نون و پنیر و پونه، قوام گشنمونه و یا برای ظل السلطان که آدم ظالمی بود این شعر را می خواندند: کفشات رو گیوه کردی ، خواهرت رو بیوه کردی(چون شایع بود که او شوهر خواهرش را کشته)... بنابراین چنین زبانی خلق و خوی فرهنگ مردم ماست... (از مقاله گذشته و حال در گفتگوئی با علی حاتمی از ایرج صابری. ماهنامه سینما شماه 6 اسفند 1355)

3- همه حرفهائی که درباره سینمای من میزنند خودم میدانم . که اینها عکسهای تخت خوش پوشی است که من عاشق صحنه آرائی هستم و میزانسن بلد نیستم و پرداخت سینمائی ندارم و از این قبیل... و مقصود از الگو نداشتن همین است که اگر آقای وارن بیتی مثلا در دیک تریسی کاری را میکند فورا می گویند که از پرداخت و دکوپاژ کمیک استریپ استفاده کرده است یا فلانی از جریان سیال ذهن بهره برده است اما به من که میرسد ناگهان می گویند سینما بلد نیستم و مونتاژم فلان طور است و کاسه بشقاب می چینم و غیره ... من نمی توانم قصه ایرانی را با الگو و پرداخت فرنگی بگویم. یعنی منهم فیلمهای موزیکال یا درباره موسیقی در سینمای اروپا و جهان را دیده ام و خیلی هم زیاد دیده ام و با دقت هم دیده ام. اما همه تلاش من در این سالها این بوده که به به زبانی به سبکی برسم که از یک نوع قصه پردازی ایرانی بهره بگیرد. همانطور که قصه حسین کرد شبستری را با رابین هود مقایسه نمی کنید و هزار و یک شب شبیه دن کیشوت نیست من می کوشم به سبکی و نوعی از یک روش قصه گوئی و یافتن پرداختی مناسب و در خور آن روش برسم.از یک ریتم حسی تر و غریزی تر.دیگر در فکر این نیستم که این به زعم آقایان حرکت دارد یا ندارد، میزانسنش در مقایسه با فلان فیلم خارجی که هم من دیده ام هم آنها به درد میخورد یا نمیخورد... (از مقاله امید روحانی ،من قالی می بافم ، ماهنامه فیلم شماره 120 اسفند 1370)

4- من اولین کارگردان ایرانی بودم که قبل از بچه مسلمانهای امروز فیلمی را با بسم الله الرحمن الرحیم شروع کردم و در تمام فیلمهایم جلوه هادی از اعتقادات مذهبی خودم حضور یافت... چیزی که برایم مطرح است اینکه مسئله شروع زبان فیلم با نام و ذکر خدا باشد. مثلا درب مغازه را در اول فیلم سوته دلان که باز می کنیم با بسم الله الرحمن الرحیم است با کلام خداست. حالا مهم نیست که قضیه را چگونه برداشت می کنند اما من مایل بودم و هستم که با نام خدا شروع کنم... (یادهای کودکی و گرایش به ادب عامه در سال 1356)

5- حالا مثل اینکه باید ازین سینما بروم و یا به قول دیالوگ فیلمهایم طعمه دام و صید صیاد شدم یا میشوم و شاید این پایان عشق است و یا آغاز راه و اگر مرگی هست هیچگاه چیز ترسناکی نیست همانطور که در شاهنامه ی ما هم نبوده و یا به همان نحو که من در فیلمهایم مرگ را ترسیم کرده ام- دلشدگان ، مادر...- و من در فیلمهایم پرسوناژهایم را قبل از مرگ تطهیر میکنم. هرچند خداوند عادل است و رحمان و رحیم ... و البته مرگ پایانی برای زندگی نیست. شما غیر ازین فکر میکنید؟ (گفتگوئی با حاتمی در روزهای بیماری.از سید ابراهیم بحرالعلومی 1375)

جداشدم ز شاخه فصل بهار رفتم... (حسن کچل) و او جوان رفت...

(فکر نکنم در این تالار کسی عاشقتر از منصور نسبت به عباسعلی حاتمی وجود داشته باشد. حقیقت دیدگاه من نسبت به حاتمی را با جمله ای از آ سید مرتضای مست (بهروز وثوقی) جلو آینه با آن دیالوگ شورانگیز با دوبله ای حیرت انگیز از چنگیز جلیلوند در فیلم طوقی بیان میکنم که:

این دل لاتوری خودشو باخته دائی ،... راحتت کنم کار آقا مرتضی، افتاده دست یه الف دل ، چی بگم؟ پاک نالونه...)

الف دل من، الفبای ترکیب سینما با فرهنگ ایران ، مرحوم علی حاتمی است

متن کاملتر این صحنه:

این لقمه‌ایه كه تو تو سفره ما گذاشتی. وگر‌نه من كجا و شیراز كجا؟ سرتو درد نیارم دایی. این دل لاتوری خودشو باخته. دایی؟ با توام. پاك آق مرتضی افتاده تو هچل. نه راه پس داره نه راه پششش! دایی مصطفی! هر چی خودمو زدم به اون راه، دله دست‌بردار نشد. صد رحمت به صد تا نیش چاقو. همچی زُق‌زُق می‌كنه... همچی زُق‌زُق می‌كنه كه چار ستون بدنم می‌لرزه. تو مایه‌های نامردیه. نالوطی هیچی سرش نمی‌شه. یك بی‌آبروییه كه دویمیش خودشه. بدجوری خودشو باخته. رسوای علاف. فهمیدی؟ راحتت كنم، كار آقا مرتضی افتاده دست یه الف دل. چی بگم پاك... پاك نالونه. اینارو نخونده بودم.  این دیگه چه رنگشه، حیرونم... یه آدم گنده باهاس بشه نوچه‌ی یه وجب دل. آخه چرا باهاس همچی باشه؟ كی گفته؟ مگه من كیم؟ كی گفته یه جوجه دل بشه اختیاردار آدمیزاد؟ دایی! اینو هم بگم، آدم... آدم  مثلاً من اینو می‌خوام اونو می‌خوام نداره. باهاس دید كه... باهاس دید كه اون صاب‌مرده چی می‌خواد. این... این... این درست نیس دایی... درست نی... دایی، كار از یه جا خرابه. حالا از كجا خرابه، باهاس اون وخت گرفت از اوساكریم پرسید... دختر شیرازی، دل مارو بردی... بردی دل ما، غم ما نخوردی... چی بگم؟ آره... آره... مگه من كیم؟ د درسته، حالیمه. من نه، تو. ..آره، تو... تو كه سرت تو حسابه... چی؟ آره مچلیه... مچلیه... چی میگه چشات دایی؟ چی میگه اون چشات؟ آره، ریتنتنه! آره من سیا شدم... سیا شدم... خیله خب، مگه من، مگه من مگه من كیم؟ چرا به من میگی، مگه من كردم؟ مگه من گفتم؟ مگه من خواستم؟ من كه سرم تو كفترام بود... كفترام... تو.. تو.. تو منو راهی شیراز كردی... تو... دایی تو منو هوایی كردی... كفترام




RE: و اما عشق... علی حاتمی - seyed - ۱۳۸۹/۵/۲۴ عصر ۱۲:۵۱

حسن كچل
محصول سازمان سينمائي پيام
نويسنده و كارگردان: علي حاتمي
تهيه كننده: علي عباسي
موسيقي متن: بابك بيات
بازيگران: پرويز صياد، كتايون، صادق بهرامي، نادره، حسن خياط باشي، يدالله شيراندامي، سيروس ابراهيم زاده، حسن رضياني و ثريا بهشتي

طوقي
محصول سييرا فيلم
نويسنده و كارگردان: علي حاتمي
نهيه كننده: مهدي مصيبي
فيلمبردار: مازيار پرتو
موسيقي متن: اسفنديار منفردزاده
بازيگران: بهروز وثوقي، آفرين، ناصر ملك مطيعي، ژاله، نادره، محسن آراسته، شهرزاد، بهمن مفيد، غلامرضا سركوب، حسين گيل و جلال

بابا شمل
محصول سييرا فيلم
نويسنده و كارگردان: علي حاتمي
تهيه كننده: مهدي مصيبي
فيلمبردار: مازيار پرتو
بازيگران: محمدعلي فردين، فروزان، همايون، بهمن مفيد، ثريا بهشتي، غلامرضا سركوب، نادره، مرتضي احمدي و ناصر ملك مطيعي

قلندر
محصول سييرا فيلم
نويسنده و كارگردان: علي حاتمي
تهيه كننده: مهدي مصيبي
فيلمبردار: احمد شيرازي
موسيقي متن: مرتضي حنانه
بازيگران: ناصر ملك مطيعي، فروزان، بهمن مفيد، يدالله شيراندامي، مرتضي احمدي، ژاله، يدي، مهري وداديان، محسن آراسته، فرنگيس فروهر و جهانگير فروهر

خواستگار
محصول گروه آزاد فيلم و سازمان سينمائي پانوراما
نويسنده و كارگردان: علي حاتمي
تهيه كننده: پرويز صياد
فيلمبردار: عليرضا زرين دست
موسيقي متن: اسفنديار منفرد زاده
بازيگران: پرويز صياد، زري خوشكام، جمشيد لايق، جهانگير فروهر، نوذر آزادي، رضا كرم رضائي، عنايت بخشي، مهري وداديان، باقر صحرارودي، صادق بهرامي، ديانا و فرخ لقا هوشمند

ستارخان
محصول گروه آزاد فيلم و شركت سينما تئاتر ركس
نويسنده و كارگردان: علي حاتمي
تهيه كننده: پرويز صياد
فيلمبردار: هوشنگ بهارلو
موسيقي متن: فريدون ناصري
بازيگران: علي نصيريان، عزت الله انتظامي، پرويز صياد، عنايت بخشي، جهانگير فروهر، صادق بهرامي، عبدالعلي همايون، سيروس ابراهيم زاده، محمدعلي سپانلو، محمدباقر صحرارودي و جميله مفيد

سوته دلان
محصول سازمان سينمايي پيام
كارگردان: علي حاتمي
تهيه كننده: علي عباسي
فيلمنامه: علي عباسي
فيلمبردار: هوشنگ بهارلو
موسيقي متن: مركز حفظ و اشاعه موسيقي
بازيگران: بهروز وثوقي، شهره آغداشلو، فخري خوروش، جمشيد مشايخي، جهانگير فروهر، آتش خير، مينو ابريشمي، سعيد نيكپور و سعيد اميرسليماني

حاجي واشنگتن
محصول شبكه اول سيماي جمهوري اسلامي ايران
نويسنده، تهيه كننده و كارگردان: علي حاتمي
فيلمبردار: مهرداد فخيمي
موسيقي متن: محمدرضا لطفي
بازيگران: عزت الله انتظامي، ريچارد هريسون، ماريو دوناتونه، لودويكو دلويويو و راسل كاس

كمال الملك
نويسنده و كارگردان: علي حاتمي
تهيه كننده: حسين غفوري
مدير توليد: محمدمهدي دادگو
فيلمبردار: مهرداد فخيمي
موسيقي متن: فرهاد فخرالديني
بازيگران: جمشيد مشايخي، عزت الله انتظامي، محمدعلي كشاورز، علي نصيريان، داود رشيدي، پرويز پورحسيني، هوشنگ بهشتي، جهانگير فروهر و...




RE: و اما عشق... علی حاتمی - بهزاد ستوده - ۱۳۸۹/۵/۲۴ عصر ۰۳:۵۳

مجموعه آثار علي حاتمي، جلد اول

مجموعه آثار علي حاتمي   دوجلد

فيلمنامه هاي سينمايي وتلوزيوني.نمايشنامه ها. آثار اجراانشده

نشر مركز  

1344

1- چل گيس  نمايشنامه

2-حرير و ماهي گير  نمايشنامه

1346

3- جنگل

4- حسن كچل فيلم سينمايي رنگي(استيمن كالر) 103 دقيقه

5- ملك خورشيد  فيلمنامه

1349

6- طوقي  فيلم سينمايي سياه و سفيد 110 دقيقه

1350

7- باباشمل قيلم سينمايي رنگي (استيمن كالر) 116 دقيقه

1351

8- قلندر  فيلم سينمايي  سياه و سفيد 110 دقيقه

9- خواستگار فيلم سينمايي رنگي(استيمن كالر) 95 دقيقه

10 - ستارخان  فيلم سينماييرنگي(استيمن كالر)  98 دقيقه

11- مجموعه قصه هاي مثنوي  سريال تلوزيوني

 سلطان و كنيزك

 خليفه و اعرابي

 قاضي و زن جوحي

 پير جنگلي

 طوطي و بازرگان

 صوفي

1354

12- سلطان صاحبقران سريال تلوزيوني سياه وسفيد 13 قسمت

1356

13- سوته دلان  فيلم سينماييرنگي (استيمن كالر) 111دقيقه

14- شراب سازان  نمايشنامه

15- فوتبال نمايشنامه

16- بيمارستان عشق(هاسپيتال) نمايشنامه

1361

17- حاجي واشنگتن فيلم سينمايي سياه و سفيد 82 دقيقه

1363

18- كمال الملك فيلم سينمايي  رنگي 123 دقيقه

1367

19- جعفرخان از فرنگ برگشته   فيلم سينمايي رنگي 88 دقيقه

20- هزاردستان  سريال تلوزيوني  15 قسمت

1369

21- مادر  فيلم سينمايي رنگي  108 دقيقه

1371

22- دلشدگان  فيلم سينمايي رنگي  91 دقيقه

23- به اتفاق بانو طرح فيلم سينمايي

1375

24- حهان پهلوان تختي   فيلم سينمايي ناتمام

25- خانه آرزو  داستان سريال تلوزيوني 26 قسمت

26- خسرو خوبان   فيلمنامه

27-ملكههاي برفي    طرح فيلمنامه

28-آخرين پامبر   طرح فيلمنامه




RE: و اما عشق... علی حاتمی - اسکورپان شیردل - ۱۳۸۹/۵/۲۵ صبح ۰۴:۰۲

مثل اینکه قرار است دو فیلم استاد زنده یاد ، در ایام رمضان ، در سینماهای تهران اکران شود.

اینهم لینک این خبر

http://www.fararu.com/vdciyzaw.t1a5r2bcct.html

 خوش به حال آنهایی که مقیم تهرانند.  1




RE: و اما عشق... علی حاتمی - بچه رزماری - ۱۳۸۹/۵/۲۵ عصر ۱۰:۲۲

بهترین و منسجم ترین اثر مرحوم حاتمی / سوته دلان

مهجورترین اثر مرحوم حاتمی / خواستگار

تم مورد علاقه مرحوم حاتمی در اکثر کارهایش / عشقی که به فرجام نمی رسد و تقدیر مانع از عاقبت خوشی  میشود

فیلم های مورد علاقه استاد / شرم , تارزان

از سکانس های زیبای مرحوم حاتمی که نشان از نبوغ استاد داره / گفتگوی مستانه سید مرتضی با آینه در فیلم طوقی و شکوه و عشوه طوبی در مقابل آینه با پنبه زنی که در آن مرحوم حاتمی موفق می شود اروتیسمی کاملا ایرانی بیافریند

بهترین های مرحوم حاتمی :

1-طوقی 1349

2-خواستگار 1351

3-سوته دلان 1356

4-حاجی واشنگتن 1361

5-مادر 1369




RE: و اما عشق... علی حاتمی - منصور - ۱۳۸۹/۵/۲۶ صبح ۰۱:۱۰

(۱۳۸۹/۵/۲۳ عصر ۰۴:۰۰)بانو نوشته شده:  

امروز سالروز تولد شماست ...ایرانی ترین کارگردان ایران.

امروز حتی در تقویم سینمایی مجله فیلم هم ثبت نشده است.... نمی دانم گریه کنم یا بخندم.

علی حاتمی در 23 مرداد 1323 بدنیا آمد و در 14 آذر 1375 رخت از جهان بربست. تقویم سینمائی ماهنامه فیلم همه ساله در دو قطع حجیم تر و کوچکتر چاپ میشود. معمولا یا تولد یا مرگ هر شخصیت در هر یک از این دو جلد به چاپ میرسد و سال بعد این روند جابجا میگردد. در تقویم کوچکتر سال 1389 وفات و در مجلد بزرگتر تولد وی درج شده است . تولد حاتمی مقارن با تولد ویم وندرس(کارگردان،فیلمنامه نویس و تهیه کننده مشهور آلمانی) و همینطور تولد جیمز هورنر آهنگساز برجسته آمریکائی و تولد آلفرد هیچکاک (کارگردان ،فیلمنامه نویس و تهیه کننده انگلیسی/آمریکائی) است که البته  بعلت عدم تطبیق کامل سال میلادی با شمسی تولد ایندو یک روز عقب یا جلوتر از حاتمی است. مرگ حاتمی نیز مقارن با تولد فریتس لانگ (کارگردان،فیلمنامه نویس و تهیه کننده اتریشی) و تولد اتوپره مینجر(کارگردان و بازیگر اتریشی) و تولد والت دیزنی( انیمیشن ساز و موسس شرکت دیزنی) و تولد الکس نورس(اهنگساز آمریکائی) است... تولد یا مرگ کمتر ستاره ای از آسمان سینمای ایران با تولد و مرگ چنین ستارگانی از سینمای جهان مطابقت داشته است.

------------------------------------------------------------------------------------

آخرین صحنه ها از فیلمنامه جهان پهلوان (نوشته مرحوم حاتمی) که از 27 مهر سال 1375 این فیلم کلید خورد اما هرگز به پایان نرسید. فیلمی که به اقرار مرتضی شایسته تهیه کننده فیلم هزینه 20 فیلم سینمائی را با خود به یدک می کشید و اگر ساخته می شد شاهکاری بود که سینمای ایران هرگز به خواب هم چنین حماسه ای را نمی دید. بخوانید و در مرتبت اول بر رحلت حاتمی اندوه خورید و در مرتبه دوم بر پهلوان زمان ما که (درست برخلاف تختی) مانکن تبلیغات (آنهم از نوع سخیف عربی) میشود اندوه خورید. براستی که قرابت حاتمی با تختی کجا و  قرابت فیلمسازان ما با پهلوانان نان به نرخ روز خور فعلی ما کجا

... جهان پهلوان نمره تلفن را به تلفنچی میدهد و ارتباط برقرار میشود.

جهان پهلوان: من تختی هستم یه آقائی به خونه ما تلفن کرذه...

صدای تلفن: من بودم آقا، دست شما رو می بوسم، من عنصری هستم کار هنری میکنم

جهان پهلوان: موفق باشید ، امری داشتید؟

صدای تلفن: یه عرض مختصر. ما یک فیلم تبلیغاتی داریم برای تبلیغ تیغ ریش تراشی. خواستم شما نقش اول اونو بازی کنید. پلان درشتی از صورت شما که یک دست زیبای زنانه به اون دست میکشه و شما این شعر ریتمیک رو میخونید ... اجازه بدید شعر رو پخش کنم ... (صدای زدن دکمه ضبط صوت. ضرب نواخته میشود. بعد یک صدای نتراشیده ی نخراشیده می گوید: رو صورتم مورچه بیاد لیز میخوره. ریشام هر روز دو دست تیغ تیز می خوره. ضبط صوت خاموش میشود صدا ادامه میدهد:  )

صدای تلفن : جالبه نه؟ واقعا بامزه س قبول می کنید؟

جهان پهلوان: نخیر آقا. بنده اهل این کارا نیستم

صدا : اجازه بدید بگم تا صد هزار تومن اسپانسر حاضره به شما برای این چند ثانیه بده

جهان پهلوان: خیر آقا. انگار شما عقل و بار درست و حسابی ندارین

صدا : 100 هزار تومن براحتی میتونه همه ی مشکلات شما رو حل کنه

جهان پهلوان : مشکلات منو پول حل نمی کنه ....

تلفن قطع میشود. جهان پهلوان با تعجب گوشی را میگذارد. کاغذی از زیر در به داخل فرستاده میشود. جهان پهلوان کاغذ را باز میکند. این متن روی آن نوشته شده است:  این نامه را به خط خود خودتان بنویسید: حضور مبارک آقای دادستان. این ورقه وصیت نامه ی من است. تمنائی از جنابعالی دارم و آن اینکه اولا مهریه زنم هرچه هست بدهید. بیشتر راضی نیستم. ثانیا از هیچ کس شکایتی و گله و ناراحتیی ندارم. خودم این تصمیم را گرفته ام و احدی در کار من دخالت ندارد. غلامرضا تختی 16/11/46. برای خود کشی شیشه ی قرص داخل کشوی میز است و آب از دستشوئی بردارید. لیوان کنار شیر آب است

جهان پهلوان بطرف میز میرود. لوله قرص را برمیدارد و کف دستش می ریزد. دوباره در قوطی خالی میکند. بطرف توالت میرود که لوله را بیندازد آب باز است.لیوان را پر میکند و آب میخورد. می آید طرف پنجره. شیشه را پرت کند. متوجه میشود ممکن است ماموران را به اشتباه بندازد. پنجره را به سرعت می بندد. تلفن زنگ میزند .گوشی را برمیدارد . صدای قبلی است

صدا: آیا تغییر عقیده داده اید ؟ هان پهلوان یا ما دست به آن عمل بزنیم که آبروی هرچه پهلوان است بر باد برود؟

جهان پهلوان: در دهنی گوشی تف می اندازد. می نشیند. روبروی آینه. به خودش قرص ها و شیر آب نگاه میکند

صحنه دوم : جهان پهلوان روی تشک خودش را مشاهده میکند. باخودش درحال کشتی گرفتن است. خودش را به پل برده و در لحظات جانفرسای مقاومت مرگبار است. در این لحظه برق اتاق قطع میشود. تاریکی و سکوت حاکم است. پس از مدتی صدای باز شدن شدید پنجره شنیده میشود و صدای گذاشتن چند نردبان و بالا آمدن چندین نفر...

صحنه سوم: به تماشای ورزش زورخانه ای مشغول است و تنه اش تا نیمه از سوراخ نورگیر بیرون آمده و به طرف پائین آویزان است. برای آخرین بار میل منقش به پرچم ایران به طرفش می آید. میل را می گیرد و میخواهد نگه دارد اما موفق نمیشود. پدرش پشت سرش در عبای سفیدی ظاهر شده و پایش را نگه داشته تا مانع سقوط او شود. ولی جهان پهلوان با میل منقش به پرچم ایران به گود سقوط میکند و در هم می شکند و غرقه بخون میشود

صحنه چهارم: روز بعد: چند مامور کلانتری درب اتاق شماره 23 را به زور باز میکنند و داخل می شوند. جسد تختی روی تخت افتاده و شیشه قرص طرف دیگر. شیر آب باز است. پاسبانی آنرا می بندد. وصیت نامه به خط جهان پهلوان روی میز قرار دارد

صحنه پنجم: شب: عارفی دف زنان وارد میشود و در کنار گود کنار بدن خونین و پاره و شکسته جهان پهلوان می چرخد و اشعار عارفانه میخواند:

عارف ، گر مرد رهی میان خون باید رفت...

 




RE: و اما عشق... علی حاتمی - اسکورپان شیردل - ۱۳۸۹/۵/۲۶ صبح ۰۹:۳۱

حسن کچل

 

سال ساخت: ۱۳۴۹

كارگردان: علی حاتمی

    فیلمنامه: علی حاتمی

طراح چهره پردازی: ایرج صفدری

    فیلمبردار: نصرت الله كنی

موسیقی: بابك بیات، اسفندیار منفردزاده

    طراح صحنه: حسن پاكنژاد

تهیه كننده: علی عباسی

    عكاس: امیر نادری

طراح لباس: فرشته شفایی

    پخش: سازمان سینمایی پیام

محصول: سازمان سینمایی پیام

دستیار فیلمبردار: نریمان پیرام

مدیر تداركات: علی پروانه، علی اكبری

    صدا گذاری: حسین بدیعی، میرزا گودرزی

میكس: روبیك منصوری

    مدیر دوبلاژ: منوچهر اسماعیلی

لابراتوار: استودیو بدیع

    استودیو صدا گذاری: مهرگان فیلم

آواز: عهدیه، كورس سرهنگ زاده، مهتاب، سوسن، افشین

    شعر: علی حاتمی

آهنگ: بابك بیات، پرویز اتابكی، واروژان، اسفندیار منفردزاده

    چاپ: استودیو بدیع

بازیگران: پرویز صیاد، كتایون، صادق بهرامی، حسن خیاط باشی، حمیده خیرآبادی (نادره)، یدالله شیراندامی، سیروس ابراهیم زاده، حسن رضایی، ثریا بهشتی، منوچهر احمدی، عباس معیری، مژگان، نوبهار، لیدا وهاب زاده

سایر اطلاعات:

گویندگان: نیكو خردمند، ناصر طهماسب، مرتضی احمدی، سیمین سركوب، منوچهر والی‌زاده، ماهرو، حسن‌ خیاط باشی، چنگیز جلیلوند

تنظیم آهنگ: بابك بیات، پرویز اتابكی، واروژان، اسفندیار منفردزاده

با همكاری گروه ملی بالة پارس به رهبری عبدالله ناظمی

نقاش: عباس بلوكی‌فر

آرایش: فیروزه

افكت: روبیك منصوری

ضبط موسیقی: محمد گرجی

پلاك طلای بهترین فیلمنامه (علی حاتمی) در جشنواره فیلم های سینمایی ایران  ۱۳۴۹ - ایران

دومین فیلم برتر در جشنواره فیلم سپاس  ۱۳۵۰ - ایران

 

خلاصه داستان :

حسن كچل به دلیل تنبلی و برای تجربه اندوزی، توسط مادرش از خانه رانده می شود. او در سفرش به باغ پردرخت و مرموزی می رسد و با چل گیس آشنا می شود. به او دل می بندد و تصمیم به شكستن طلسم دیو می گیرد. جنی كه همزاد حسن است، به او می گوید فقط در مقابل شش آرزو و از دست دادن عمر است كه طلسم دیو شكسته می شود. حسن كچل تصمیم می گیرد شاعر شود؛ اما وقتی شاعری را می بیند كه با گفتن شعر برای كالاهای تجاری، خود به تاجری تبدیل شده، از شاعر شدن منصرف می شود و آرزو می كند دوستی داشته باشد تا با او درددل كند؛ اما دوستی كه یكرنگ باشد، نمی یابد. تصمیم می گیرد پهلوان شود، اما وقتی پهلوانی را در گود زورخانه می بیند كه فقط در فكر مسابقه است، از پهلوان شدن هم منصرف می شود و سراغ چل گیس می رود تا از او چاره ای بخواهد. چل گیس می گوید كه برای نجاتش، حسن باید شیشه عمر دیو را بشكند تا آزاد شود. حسن حاضر می شود جانش را به همزاد بدهد تا شیشه عمر دیو را بشكند تا آزاد شود و همزاد می پذیرد. حسن كچل با شكستن شیشه عمر دیو او را به میش تبدیل می كند و چل گیس آزاد می شود. اما همزاد، راضی نمی شود جان حسن كچل را بگیرد و با گفتن «بسم الله» غیب می شود. حسن كچل و چل گیس زندگی تازه ای را شروع می كنند.

 

 

پروازی کودکانه به جهان قصه و تصویر

 

1

·    تازه نفس است و باخود ذخیره ای از تجربه های اندکی را طی نوشتن چند نمایشنامه و اجرای چندتای آن در روی صحنه تئاتر کسب کرده بمیان آورده است.تابحال یازده نمایشنامه نوشته است که در همه این نمایشنامه ها فقط و بیشتر از همه یک نکته برایش مطرح بوده، زبان تئاتری و بعد دو عامل دیگر که عبارت باشد از فرم و کاراکتر نمایشنامه.

"قصدم این بوده که از شکل یک قصه،یک فرم نمایشی بوجود آورم." و قصه های عامیانه ایرانی اساس و ماتریال کار او بوده اند. باز از خود حاتمی بشنویم که:

"من از اجتماع الهام نمیگیرم چون تئاتر رئالیسم نمیتوانم بنویسم و معتقدم تئاتر قصه ای،تئاتر رئالیسم است ..." از اینجاست که پایه کارهای ابتدائی علی حاتمی گذاشته میشود و این عوامل را در خود ذخیره میکند تا بعد در قالب و مدیوم سینما پیاده کند.اما غافل از این نکته که سینما فقط خواستار یک قصه تنها نیست و به خیلی از چیزهای دیگر هم احتیاج دارد. در این مدیوم گسترده و وسیع است که میتوان از یک قصه کوچک ،دنیایی سرشار از خلاقیت و ابداع هنری بوجود آورد.

پس علی حاتمی همانطور که در تئاتر و پیس نویسی ، دل به افسانه ها بسته بود، در سینما هم در اولین مرحله ایجاد یک فیلم ،به سیر خود در این دنیای خیالی ادامه میدهد ؛ اما چگونه؟ قبل از بررسی مختصر دنیای فیلم حسن کچل بهتر است کمی در دنیای کودکانه علی حاتمی سیر کنیم:

حاتمی پس از نیمه کاره گذاشتن دانشکده هنرهای دراماتیک ، به تلویزیون ملی ایران می پیوندد.سری پرشور دارد و در بند دنیای خیالی قهرمانان افسانه ای خودش است. بگفته خودش،اصولا قبل از آنکه "شهر قصه" ای وجود داشته باشد او در "شهر نارنج و ترنج" خود این شیوه نمایشی را عرضه کرده است... در تلویزیون باتفاق جواد طاهری ساختن یک سریال را به نام جنگل آغاز می کند که در اواسط آن ، بنا به عللی کار متوقف میشود. ضمنا در این مدت ، حاتمی دو- سه سناریو برای{فرخ} غفاری و {هژیر} داریوش هم مینویسد که حماسه عشقی شب جمعه از این نوع است.

سرخوردگی از این دستگاه{تلویزیون}، علی حاتمی را به دامان فیلمسازی در خارج از کادر محدود آنجا می اندازد و ازین لحظات به بعد است که پایه های اساسی یک فیلم موزیکال تمام رنگی با نامی چون حسن کچل ریخته میشود. حاتمی که قبلا آنرا برای اجرا در تئاتر نوشته ، با همکاری داود رشیدی در فروردین سال 48 آنرا در تالار 25 شهریور بروی صحنه میآورد.

2

·    " حسن کچل یک پرسوناژ خیلی ایرانی است .آدمی است که نقطه ضعف دارد. هرکاری بخواهد بکند ، باز این مساله توی تمام ارکان زندگیش دخالت می کند. از نظر عشق ، ممکن است زنی عاشق یک مرد کچل نشود و طبعا این موجود ، چون از هیچکس محبتی نمی بیند، پس میتواند عاشق یک آدم خیالی بشود و حتی احتمال اینهم میرود که یک زن بدکاره هم او را مسخره کند..."

بدینگونه نویسنده و کارگردان فیلم، پرسوناژ اول فیلمش را مطرح میسازد و از این روست که حاتمی در این فیلم تمام همّ خود را مصروف پرورش و پرداخت این پرسوناژ کرده ، اما با وجود همه اینها ، حسن کچل نمیتواند تا پایان کار به شیوه خود ادامه بدهد؛ چرا که در پایان،در سکانس قبرستان ناگهان شخصیت او دچار دگرگونی میشود و بعد تازه ای پیدا میکند. داستان اصلی حسن کچل چیزی غیر از این است که حاتمی در فیلم خود ارائه داده است. تنبلی حسن آنقدر زیاد است که "تنور" را برای خوابیدن برمیگزیده و هیچگاه از خانه بیرون نمی آمده است. حسن کچل در غایت سادگی و ساده لوحی است. ازبس دیگران او را مسخره کرده اند،قدرت عرض اندام در مقابل دیگران ندارد. مدام تو فکر فرو میرود و هیچکاری از دستش ساخته نیست. اما پرسوناژی که حاتمی پرداخت کرده و بخیال خودش یک پرسوناژ "درونی" است تقریبا عاری از این خصوصیات است.

گفتیم که حاتمی تمام کوشش خود را مصروف پرداخت این پرسوناژ کرده و از اینرو از نکات دیگر غافل مانده است. البته تنها چیزی که برایش مطرح بوده، نشان دادن این مرد با تمام بی دست وپائی های او بوده و از این روست که فیلمش از آکسیون و تحرک لازمه،تهی است.با این وصف ، قصه افسانه ای حسن کچل با تمام سادگی کودکانه اش، میتواند تماشاگر را جلب کند و اورا تا به آخر در سرنوشت قهرمانان اصلی فیلم شریک سازد.

شاید بتوان گفت که حسن کچل تنها خصیصه قابل توجه اش این باشد که از نوع سوژه های متعارف و معمولی سایر فیلم های ایرانی ، تهی است و همین نکته تا اندازه ای میتواند برای این فیلم اعتباری کسب کند و بعد عامل دیگری که میتوان اضافه کرد "شعرهای ریتمیک" فیلم است.

3

·    فیلم کلا فضای تئاتری دارد. غیر از سکانس های اول و آخر فیلم که در یک بازارچه و یک قبرستان میگذرد،بقیه پلان ها با یک روال و شیوه تئاتری ساخته و پرداخت شده است.

2 

در سکانس اول، حاتمی  با نشان دادن کاسب های محله و بازارچه قدیمی که بیشتر نمای افسانه ای دارد،خواسته است فضا و محیط داستان فیلم خود را تجسم سازد. در این سکانس ما حسن را می بینیم که پس از جمع کردن سیب ها از کنار رختخواب خود تا بیرون از خانه ، در میان کسبه به گردش می پردازد و با حیرت به تماشای اعمال آنها می ایستد.( در مورد جمع کردن سیب ها نکته ای یادمان آمد. سبد سیب ها دوبار پر و خالی می شود ؛ یعنی یکبار اواسط پله ها سبد پر می شود و بعد کنار در خانه سبد خالی  بی بی را مشاهده میکنیم. نکته دیگر درمورد سیب ها اشاره تلویحی حاتمی است درمورد سکانسی که کتایون و پرویز صیاد در کنار یکدیگر قرار گرفته اند و کتایون ، اولین گاز سیب را به صیاد می دهد. یعنی قضیه "حوا و آدم" و اینجور قضایا که این مضمون تصویری تا اندازه ای جالب است.)

بعد از سکانس بازارچه ما ناگهان حسن کچل را در برابر در بزرگ یک باغ که چل گیس معشوقه نادیده او در آن توسط یک دیو زندانی شده ،می بینیم که بآواز آن زن گوش فرا میدهد و بعد پایه های عشق در دل او استوار می شود !

شب هنگام وقتی حسن کچل به یک حمام  گرم می رود تا بخوابد، ناگهان همزادش که یک جن است بر او ظاهر میشود. از این لحظات به بعد داستان ادامه پیدا می کند تا جائی که حسن کچل ، شیشه عمر دیو را بزمین می کوبد و چل گیس آزاد میشود و صبح فردای شبی که با او پیمان زناشوئی می بندد ، در قبرستان معهود ، بدنبال همزادش میرود تا جان خود را به او تسلیم نماید.

گفتیم که لحظات سینمائی در این فیلم کافی و بسنده نیست. بدترین پلانهای فیلم، پلانی است که حسن   خیاط باشی در نقش یک شاعر ، جلوی دوربین می ایستد و به شعرخوانی و "واریته بازی"! می پردازد. در این پلان ، کارگردان و فیلمبردار هردو گوئی بخواب رفته اند ، چون گذاشته اند هرچه خیاط باشی دلش میخواهد شعر بخواند! فضا در این قسمت راکد و ساکن است و دوربین هم به خواب رفته. به گمان ما از زائدترین پلانهای فیلم ، همین صحنه است.

از صحنه های زائد دیگر فیلم ، یکی هم وجود آن مردک چینی و دار و دسته زیبارویانش است.در عوض چند مضمون تقریبا جالب در فیلم وجود دارد که تنها مربوط میشود به اصل قصه. یکی از آنها زمانی است که حسن کچل برای پهلوان شدن به یک زورخانه میرود و پهلوان توی گود به او میگوید: "جوان، من پهلوان توی قصه ها نیستم..." از پلانهای شاد فیلم، میتوان از بازی بچه ها با شیشه عمر دیو و تلاش حسن برای بدست آوردن آن ، نام برد و دیگر فرو کردن حسن به درون آب خزینه حمام و مسخره او.

نکته آخری که در این پاراگراف می توان گفت، نشانه عمیق همکاری{نصرت ا...} کَنی با حاتمی است. چه خوب می توان اندازه و وسعت کار عمیق کَنی را به عنوان مدیر فیلمبرداری این فیلم، درک و احساس کرد. کار فیلمبرداری رنگی کَنی از محاسن فیلم به شمار میرود و بعلاوه بخوبی پیداست که نیمی بیشتر از زحمات تهیه این فیلم بر دوش کَنی بوده است.{!}

4

·    در مرحله پایان می پردازیم به بازی هنرپیشه های فیلم. به گمان ما پرویز صیاد در این فیلم تا اندازه ای هرز رفته است. بازی او در دو نقش حسن کچل و جن امتیاز مهمی برای فیلم محسوب نمی شود ، چرا که نیمی از کارها را دوبلور او کرده است. صیاد بیشتر در نقش جن است که خود را می نمایاند.

کتایون تلاش عمده ای برای ارائه کاراکتر یک زن دربند اسارت یک دیو و عاشق حسن کچل نشان نمیدهد و بُعد عدم پرداخت کافی این پرسوناژ توسط حاتمی، او را تا اندازه ای ناشناخته باقی گذاشته است.

 

نظیر این نکته در مورد بی بی مادر حسن که توسط نادره بازی شده صدق پیدا میکند. بی بی را در ابتدا و انتهای فیلم می بینیم و طی این مدت گوئی از دنیای حسن گریخته است. در ثانی مطابق گفته های اول فیلم که بی بی را زنی رختشور و بیچاره معرفی میکند ، ما باید با زنی نزار روبرو شویم که صد البته هیچ اینطور نیست!

ثریا بهشتی طبق معمول با اندام فربه خود(که اینجا زیاد محلی از اعراب ندارد)رخ می نماید. آنهم چه رخ غلیظی! و همینطور حسن خیاط باشی به نقش شاعر و به گمان ما میتوان گفت که صادق بهرامی تا اندازه ای با ریش دلچسب تر از دیگران است. سیروس ابراهیم زاده در نقش یک آرایشگر چینی میآید و میرود و از چینی بودنش،ما فقط راه رفتن او را می بینیم و وجود حسن رضیانی ، بار دیگر بازیگر کفش ملی را بخاطر تماشاگر می آورد!

با این همه ، حسن کچل نشانه تلاش محسوس و اندکی است که نمونه آن مدتی است در سینمای ایران آغاز شده و میرود تا راهی نو برای خود در این آشفته بازار فیلم های بی اثر ایرانی بگشاید. باشد که این تلاش موثر افتد و سینمای واقعی ایران چهره خود را نشان بدهد.

                                                                                                                                                                                                                                             پژمان

 

مجله فیلم و هنر  شماره 280   19 فروردین 1349




RE: و اما عشق... علی حاتمی - 1991 - ۱۳۸۹/۵/۲۷ عصر ۰۹:۴۵

  همان بهتر که متولد نمی‌شد! 

علی‌حاتمی! اسطوره‌ی سینمای ایران، بهتر بود که اصلاً به دنیا نمی‌آمد. بعضی از خوب‌ها اصلاً نباید به دنیا بیایند. مایه‌ی دردسر هستند. خنده‌دار است نه! اسطوره‌ایی که همه‌ی سینماگران چه به ریا و چه به حق او را می‌پرستند بهتر بود که اصلاً زندگی نمی‌کرد. خوبی که پای‌دار نباشد بهتر است که اصلاً نباشد. وقتی آدم وسط جایی که همه‌چیز خوب است قرار دارد و کاملاً یه‌هویی همه‌چیز برعکس می‌شود، احساس می‌کند که سرش کلاه رفته! کلاهی گشادتر از کلاه‌فرنگی!

چرا همیشه چیزهایی که باید بمانند میم بسم‌الله تمام نشده غیب‌شان می‌زند؟ حداقل اگر از همان اول نبودند دیگر از غیب شدنشان دلمان آشوب نمی‌شد. اصلاً به چه حقی کسی مثل علی‌حاتمی باید بمیرد؟ چرا باید بمیرد تا اخراجی‌ها آهان‌آهان‌ش به آسمان برود و صدای دامبول‌دومبول بجای نواهای چنان‌وچنین‌یی از سینما بیرون بزند؟ وسط فیلم عده‌ایی خواب هفت‌پادشاه ببینند و عده‌ایی قصه‌ی لیلی‌و‌مجنون برای کناری و فلانی ساز کنند؟ همان بهتر که ما مزه‌ی خوب را نچشیم تا مزه‌های بد به‌مان بد نکند.

من حاتمی را نمی‌شناسم. مضحک آنجاست که زمانی حاتمی را مساوی حاتمی‌کیا شناخته بودم! حتی تا بانو نگفته بود نمی‌دانستم که علی‌حاتمی نه! عباس‌علی‌حاتمی! اما یک چیز را خوب می‌دانم و آن این است که اکبرعبدیِ‌مادر را هیچ‌وقت دیگر ندیدم و یقین دارم که نخواهم دید.

پ.ن: احساس می‌کنم باید یک پاراگراف دیگر اضافه کنم اما نمی‌فهمم آن یک پاراگراف باید چه موضوعی داشته باشد! اگر شما فهمیدید به ما هم بگویید!




RE: و اما عشق... علی حاتمی - رائول والش - ۱۳۸۹/۵/۳۰ عصر ۰۹:۲۲

هيچ صحبتي در باره علي حاتمي نمي تواند بدون ذكر ديالوگ نويسي هاي ماندني او كامل باشد. در اينجا نمونه هايي را با هم مرور مي كنيم:

1. سوته دلان (1356):heart:

مجيد ظروفچي (بهروز وثوقي) در اتاق با خرت و پرت هايش ور مي رود و با خود حرف مي زند:

مجيد پنزر خنزره، توپ داغونم نمي كنه، چش شيطون كر، توپ توپم، اين مال و منال مفتي، همچي هلو بر تو گلو گير نيومد، حاصل يه عمر جوب گرديه، آقامون ظروفچي بود، خودمون شديم جوب چي، جوب چي، آقا مجيد ظروفچي جوبچي، هه هه هه ميخ زنگ زده، زنجير زنگ زده، تارزان زنگ زده، ساعت زنگ زده، حواستو ضرب كن ، جمع كن، ساعت زنگ زده ديگه زنگ نمي زنه، چون زنگاشو زده، داداش حبيب، ما داداشيم، از يه خميريم، اما تنورمون عليحده ست، تنور شما عقدي بود مال ما تيغه اي صيغه اي، كله شما ها شد عين نون تافتون گرد و تلمبه قلمبه، كله ما شد عين نون سنگك. خوب شد كه بربري نشديم... آقا مجيد. تافتونيا، اون طرفيا، اون وريا، همونايي كه بعد چله آقات تو رو انداختن تو اين اتاق يه دري، همه ي اين ثروتو ضبط مي كنن.

مجيد به طرف در مي رود و با دست اتاق برادران را نشان مي دهد:

داداش حبيبم يه نفره تو اونا، غربتيا يه لشگرن. جخ سر داداش حبيبم مثل سر اونا تافتونيه، نه سنگكيع با اونا تنيه، با من ناتنيه، با اونا تنيه با من ناتنيه، تن تن تنيه نا تن تنيه، تن تن تني ، نا تن تني، ناتن تني ...دنگ،... ؟آقا مجيد، اگر غربتيا بر گشتن گفتن جوبچي لجن جمع كنه، بگو دامادتون كه دواتچيه، ليقه دوات جمع مي كنه. به هر چي نه بدتر آدم دروغگو دشمن خداست، اي واي كه چقدر دشمن داري خدا دوستاتم كه مائيم، يه مشت عاجز عليل ناقص عقل، كه در حقشون دشمني كردي.

با گفتن اين حرف مجيد به علامت توبه دست راستش را به دهان برده و گاز مي گيرد.

2. حاجي واشنگتن (1361):heart:

حاجي صدر السلطنه اولين سفير ايران در ايالت متحده، در حضور رئيس جمهور امريكا استوار نامه خود را تقديم مي كند.(بازي عزت الله انتظامي و دوبله خودش و تغيير لحن هاي به موقع و عالي از پرده خواني تا نقالي و بحر طويل گويي):

حاجي السلام اي رئيس الروسا، راس رياست، نظري كن ز وفا سوي شه شرق، اعليحضرت سلطان قدر قدرت خاقان، خسرو اسلام پناه، قبله عالم شاه پدر شاه، شهنشاه، برون شاه، درون شاه، قطب اقطاب صفا، مرشد كامل، شيخ واصل، صفتش حضرت ظل اللهي، ناصر دين خدا، روحي ارواح فدا، شاه آلمان شكن و روس برا باد ده، و لندن و پاريس بر انگشت مبارك به جولان، تخت بر تخت به ايوان، مطبق فزون گشته ز كيوان، شاه ما كرده ميل شاهانه، كه سفيري به آمريكا برود چون صبا، فرح افزا، كه ببند به صفا عقد مودت، بگشايد زفا باب تجارت، رسم گردد سفر و سير سياحت، بده بستان عيان بين دو دولت،قرعه فال از قضا اوفتاد بر من كمترين، حسينقلي،

فرخنده باد، فرخنده باد عهد مود ميان ما، گسترده باد، گسترده باد كسب و تجارت ميان ما، پارسال رياستت چهل باشد، دشمن از روي تو خجل باشد،پطر و ناپلئون و خود بيسمارك، همه شرمنده اند بدين درگاه، اقبال قبله عالم و پلتيك مستر پرزيدنت همره شود بي حرف پيش اگر به هم، گيتي به زير بيرق خويش در آورند ايران و آمريك، چشم حسود بتركد، چو سپندي كه در افتد به تشت عرش، الحق رئيس بهشتي مستر پرزيدنت، كيليولند شهريار، دست به دست هم مي دهند دو شهنشاه به اذن الله، حق مبارك كند انشا الله، از خدا مي كنم طلب، الي الابد، موضع دولتين نگه دار، والسلام، اي رئيس خوش ديدار، شد تمام، گل سخن گفتن وزير مختار، والسلام.

حاجي با اتمام سخن خويش حالش خراب مي شود و بي اختيار مي نشيند.

3. هزاردستان (1367) قسمت هفتم:heart:

شعبان استخواني(محمد علي كشاورز) (قبل از پيوستن به كميته مجازات)درسگداني خود مشغول است. مرد نمك فروش با خر خود وارد مي شود پاي خر شكسته و نمك فروش از شعبان مي خواهد تا خلاصش كند:

قبوله، آسوده كسي كه خر نداره، از كاه و جويش خبر نداره. خوب جفتتون داريد از دست هم خلاص مي شيد. آخم نگفن زبون بسته، بسلامتي خرت سقط شد، مصيبت آدميزاد و نداره، روز جزا، حساب و كتاب پس نمي ده. آ بارك الله حالا شدي خر خودتو خرك خودت، توبره و سفره ت شد يكي. جونشو خودت مي كني، نونشم خودت مي خوري. حالا ديگه بسته به خواست خودته كه تو طويله جاگير شي يا زير طاقي، دو خرجه نيستي با اين خرج سنگين. ديگه دست خودته كه خر باشي يا خرك چي.

4. مادر (1369):heart:


مادر(رقيه چهره آزاد) مرگ را به خود نزديك ديده. فرزندان را در خانه پدري گرد هم آورده و مرگ آگاه تدارك روز عزا مي بيند:

سر شام گريه نكنين، غذا رو به مردم زهر نكنين. سماور بزرگ و استكان نعلبكي هم به قدر كفايت داريم، راه نيفتين دوره در و همسايه پي ظرف و ظروف. آبرو داري كنين بچه ها، نه با اسراف. سفره از صفاي ميزبان خرم مي شه نه از مرصع پلو. حرمت زنيت مادرتون رو حفظ كنين. محمد ابراهيم، [گوشت قيمه را] خيلي ريز نكن مادر، انوقت ميگن خورشتشون فقط لپه داره و پياز داغ.

محمد ابراهيم (محمد علي كشاورز): لغز بخونن طعنه رو پهنه مي كنم مي كوبم تو ملاجشون. دكي اينو.

مادر: مي مونه يه حلوا، هديه صاحبان عزا به اهل قبور. اين تنها شيريني ضيافت مرگ، عطر و طعمش دعاست. روغن خوبم تو خونه داريم، زعفرونم هست، اما چربي و شيريني ملاك نيست، اين حرمتيه كه زنده ها به مرده هاشون مي ذارن.

ماه طلعت و ماه منير (فريماه فرجامي و اكرم محمدي)‌ از شنيدن حرفهاي مادر به گريه مي افتند.

مادر: اجرشم نزول صلوات و حمد و قل هوالله ست. فقط دلواپس آردم. خاطر جمع نيستم. مي ترسم مونده باشه.

محمد ابراهيم: آرد هشتر خان مي خرم برات، فرد اعلا، حلوا مي پزم، تر حلوا.

فيلم مادر لحظات كوبنده بسياري دارد كه با چند بار ديدن كهنه نمي شوند مثل:

1. حركت افقي دوربين روي چهره بيماران رواني و توقف روي چهره غلامرضا (اكبر عبدي). به همراه موسيقي ارسلان كامكار.

2. عكس يادگاري گرفتن فرزندان با مادر چندين عكس گرفته مي شود تا فقط دو برادر كه با هم قهر هستند مي مانند. آندو بر اثر علاقه دروني و اصرار عكاس (برادر ناتني) آشتي مي كنند.

3. محمد ابراهيم (محمد رضا كشاورز با دوبله استثنايي منوچهر اسماعيلي) غلامرضا را به بهانه قايم باشك راهي زير زمين مي كند تا او ذبح گوسفند را نبيند. اما او دزدانه به لاشه گوسفند نگاه مي كند و حالش به شدت دگرگون مي شود.




RE: و اما عشق... علی حاتمی - اسکورپان شیردل - ۱۳۸۹/۶/۴ صبح ۰۶:۳۴

طوقی    فیلم تحسین برانگیز سینمای ایران

 1

كارگردان، فيلم نامه نويس و طراح لباس و صحنه: علي حاتمي

مدير فيلمبرداري و تدوينگر: مازيار پرتو

دستيار فيلمبردار: حسن پژهان

سرپرست گويندگان: چنگيز جليلوند

افه هاي صوتي : حسن مصيبي

موسيقي متن: اسفنديار منفردزاده

چاپ و لابراتوار: استوديو بديع

عكاس: اصغربيچاره

تيتراژ: احمد مسعودي

مدير تداركات: حميد افشار

تهيه كننده: مهدي مصيبي

بازيگران: بهروز وثوقي، ناصر ملك مطيعي، آفرين، ژاله، نادره، شهرزاد، محسن آراسته، جلال پيشواييان، بهمن مفيد، غلام رضا سركوب، حسين گيل، رسولي، نصرتي

مدت زمان: 110 دقيقه

محصول: سييرافيلم

سال نمايش: 23 مهر 1349

 

خلاصه داستان

آسيد مرتضي كبوتر باز (بهروز وثوقي)، كه با مادر نابينايش (ژاله) زندگي مي‌كند، يك كبوتر طوقي مي‌گيرد كه چشم همه‌ي كبوتر بازهاي محل دنبال او است. مادر ، كبوتر طوقي را بديمن مي‌داند و آسيد مرتضي را تشويق مي‌كند كه كبوتر را رها كند. در اين اثنا دايي آسید مصطفي (ناصر ملك مطيعي)، آسيد مرتضي را براي خواستگاري نامزدش طوبي (آفرين) به شيراز مي‌فرستد؛ اما مرتضي و طوبي به هم دل مي‌بندند و ازدواج مي‌كنند. مرتضي همسرش را به كاشان مي‌برد، بي آن كه مادر و دايي اش را از اين موضوع با خبر سازد. مادر مرتضي متوجه‌ي رابطه‌ي آن دو مي‌شود، و موقعي كه پسرش را سرزنش و نفرين مي‌كند مصطفي سر مي‌رسد و از ماجرا با خبر مي‌شود. مصطفي كه نمي‌داند طوبي به عقد مرتضي درآمده است عباس گاري‌چي (غلام رضا سركوب) و جواد خالدار (بهمن مفيد) را، كه با مرتضي خصومت دارند، مأمور كشتن مرتضي مي‌كند. وقتي طوبي حقيقت را به مصطفي مي‌گويد مصطفي از كشتن خواهرزاده اش صرف نظر مي‌كند. عباس كه چشمش دنبال كبوتر طوقي است ناخواسته مرتكب قتل طوبي مي‌شود، و مرتضي پس از كشتن عباس هدف گلوله‌ي امنيه‌اي قرار مي‌گيرد و از پا درمي‌آيد.

 

زمان برای فیلمساز ایرانی ، زمان تلاش بسیار است و کوشش جهت دست یافتن به اوج کسب فضل معنوی و راه یافتن به دنیای خارج . به سینمائی که جهان پسند باشد ، در آن فکر بکار رفته باشد و در آن نشانه هائی از صداقت و صفا باشد . طوقی یکی از فیلمهائی است که میتواند با دارا بودن جنبه های مثبتی در راه ارائه یک سینمای اصیل و واقعی ، به کسب توفیق های چشمگیری نائل شود.

علی حاتمی فیلمسازی که با نخستین کار خود توانست به اوج اشتهار دست یابد و درخشش واقعی خود را نشان دهد ، بر اساس یک درام واقعی زندگی در بدیع ترین نقاط ایران ، به داستان خود رنگ تصویر پاشیده و به قهرمانان روی کاغذ زندگی بخشیده است . داستان ، داستان یک عشق است و یک زندگی. عشقی که در کشاکش نبرد بین گذشته و حال ، جان میگیرد ، رنگ میگیرد و تماشاگر را با خود به عمق احساس می کشاند. بعضی از سکانسهای فیلم آنچنان انبوه از لطافت و زیبائی است و بعضی از سکانسهای آن ، آنچنان از خشونت موج می زند که در کمتر فیلمی به مشاهده آن موفق شده ایم.

فیلم از اصالت ارزشمندی برخوردار است. برای تهیه آن ، "سییرا فیلم" از هیچگونه خرجی مضایقه نکرده است و برای تهیه بعضی از دقایق فیلم ، بودجه ای در حدود یکصدهزار ریال اختصاص داده شده است. کارگردان و فیلمبردار و بازیگران فیلم هرکدام به سهم خویش کوشیده اند که کار خود را از ابتذال بدور نگاهـدارند و تلاش صمیمانه ای بعمل آورده اند که فیلم در حد یک اثر درخشان سینمائی از کار درآید. به همین جهت است که اینک نام طوقی به سر زبانهاست.

گروه بازیگران طوقی را هنرمندانی چون بهروز وثوقی ، آفرین ، ژاله ، بهمن مفید ، سرکوب ، آراسته ، نصرتی و ناصر ملک مطیعی تشکیل میدهند.

علی حاتمی کارگردان فیلم ، برای آنکه اصالت داستان حفظ شود و رنگ ایرانی داشته باشد ، قبل از آغاز فیلمبرداری به کاشان سفر کرد و محل های فیلمبرداری را درنظر گرفت و سپس اکیپی مرکب از 40 هنرپیشه و کارگر فنی ، به مدت یک ماه به کاشان سفر کرده و کلیه صحنه ها را فیلمبرداری کردند.

در فیلم کوشش شده است روال داستان به صورتی حفظ شود و در ضمن کارهای جدیدی به تماشاگر ارائه داده شود. بر خلاف اکثر فیلمهای ایرانی ، داستان فیلم را بر فرض برخورد دو قهرمان در یک میخانه و یا کافه ضربی قرار نداده اند ، بلکه با بودجه ای در حدود 300/000 ريال از مراسم قالی شویان که یک مراسم مذهبی اهالی "مشهد اردهال" است ، فیلمبرداری نموده و برخورد دو بازیگر را در یک چنین صحنه عظیمی قرار داده اند.

امور فیلمبرداری فیلم را مازیار پرتو انجام داده است. فیلمبرداری که با انجام امور فیلمبرداری این فیلم یکی از امیدهای مسلم سینمای ایران جهت کسب جوایز سینمائی امسال است.

برای فیلم طوقی اسفندیار منفردزاده برنده جایزه "سپاس" بهترین آهنگساز سال 1348 ، موزیک متن ساخته است.

مهدی مصیبی مدیر عامل "سییرا فیلم" و تهیه کننده طوقی ، با تهیه این فیلم نشان داد که تهیه کننده ای است که میتوان از او امیدهای بسیار برای تهیه آثار باارزش جهت سینمای  ایران داشت.

طوقی با دارا بودن گروهی از بزرگان سینمای ایران در کنار خود ، فیلمی است که میتواند بار دیگر انبوه بسیاری از علاقمندان سینمای اصیل ایران را به سالنها بکشاند و تحسین آنها را برانگیزد. قرار است طوقی اواخر مهر ماه امسال {1349} به معرض نمایش درآید.

                                                                                                          مجله فیلم و هنر ش 300  دوازدهم شهریور 1349 

                                               




RE: و اما عشق... علی حاتمی - بانو - ۱۳۸۹/۷/۳۰ عصر ۰۲:۴۴

(۱۳۸۹/۵/۲۶ صبح ۰۹:۳۱)اسکورپان شیردل نوشته شده:  حسن کچل / سال ساخت: ۱۳۴۹/ كارگردان: علی حاتمی/    فیلمنامه: علی حاتمی

موسیقی: بابك بیات، اسفندیار منفردزاده

    آواز: عهدیه، كورس سرهنگ زاده، مهتاب، سوسن، افشین/    شعر: علی حاتمی

آهنگ: بابك بیات، پرویز اتابكی، واروژان، اسفندیار منفردزاده

تنظیم آهنگ: بابك بیات، پرویز اتابكی، واروژان، اسفندیار منفردزاده

با همكاری گروه ملی بالة پارس به رهبری عبدالله ناظمی

پلاك طلای بهترین فیلمنامه (علی حاتمی) در جشنواره فیلم های سینمایی ایران  ۱۳۴۹ - ایران

دومین فیلم برتر در جشنواره فیلم سپاس  ۱۳۵۰ - ایران

 مجله فیلم و هنر  شماره 280   19 فروردین 1349

مدتها بود روی این بند از مقاله ای که دوست خوبمان اسکورپان از مجله فیلم و هنر نقل کرده بودند، مشکوک شده بودم...در همه منابع نوشتاری آهنگساز اول این فیلم صرفا با نام "بابک" معرفی شده است... آیا این بابک همان بابک بیات است؟

چرا که در آن زمان دو بابک شهیر و خبره مشغول به فعالیت در زمینه آهنگسازی بوده اند؛ "بابک افشار" و " بابک بیات" ... بگذارید هنوز با شک بنویسم، اگر آهنگساز حسن کچل را بیات نپنداریم، بیات رسما کار آهنگسازی را از 1351 و با فیلم (شیر تو شیر) آغاز می کند. آغاز به فعالیت رسمی بابک افشار نیز در 1349 با فیلم (دزد و پاسبان) است. پس آغاز به فعالیت هر دو(سابقه سینمایی) به نوعی یک اندازه است... و اما صحنه ای از فیلم حسن کچل که مرا باز مردد تر کرد...

طاووس(شهناز تهرانی) در تعریف زندگی خود برای حسن، قطعه ای را به حالتی محزون اجرا می کند. دقیقا در این دهه، روی همین تم، ترانه ای از شکیلا بر روی آهنگی از بابک افشار موجود است. آلبوم آخرین کوکب، آهنگ رویا با این مطلع "عزیز ساکت من، همصدا کو...؟"

خلاصه که شک و تردید آنچنان بالا گرفت که رفتم سراغ منابع اینترنتی، با نهایت تعجب دیدم که سایت سوره سینما نیز آهنگساز حسن کچل را بیات می دانست. وقتی کتاب فیلمشناخت ایران (عباس بهارلو) نیز تنها نظیر تیتراژ فیلم، به نام  "بابک" بسنده می کند و سایت سوره نیز اورا بیات می داند، پس از مجرای موسیقی و محققین آن خطه نیز به موضوع نگاه کردم، با جستجو به چنان مقالۀ پربار و زیبایی از  آقای علیرضا میرعلینقی یکی از محققین زحمتکش این روزگار و عشاق موسیقی برخورد کردم که حیفم آمد آنرا در این تالار قرار ندهم. با آنکه تنها در یک سطر به نام بابک افشار به عنوان آهنگساز حسن کچل اشاره کرده است اما اگر اجازه اظهار عقیده داشته باشم؛ با اندک آشنایی که با سبک و سیاق بیات و افشار داشته باشیم، گمان نکنم تردیدی به جا بماند که آهنگساز حسن کچل جناب بابک افشار بوده اند نه بابک بیات. و اما بقیه مقاله، چقدر دلنشین رویکرد حاتمی را به موسیقی بررسی می کند.... این مقاله تقدیم به دوستداران حاتمی- موسیقی- سینما.

-----------------------------------------------------

4 شنبه، 23 آذر 1384- علیرضا میر علینقی

نگاهی گذرا به نقش موسیقی در فیلمهای زنده یاد علی حاتمی
معناشناسی عناصر تشکیل دهنده در فیلمهای علی حاتمی را هنگامی میتوانیم حس کنیم که به توضیحات خود او توجه کنیم. این توضیحات مصاحبه ها و مقاله های او طی سی و چند سال فیلم سازی آمده و مجموعه ای از آنها در کتابی قطور جمع شده است. با این حال، نویسنده، آن را کافی نمیداند، زیرا گاه در نشریات دهه ۱۳۴۷- ۱۳۵۷ به مقاله های کوتاه و مصاحبه هایی از این فیلمساز بلند آوازه برخورد کرده است که در کتابهای چاپ شده در چند سال اخیر دیده نمیشود.

از اين رو، کتابشناسی آثار قلمی علی حاتمی را هنوز نميتوان کامل دانست. گذشته از اين ها، مصاحبه های تلويزيونی و راديويی او که در آرشيو های دولتی خاک مي خورد را نيز بايد به اين مجموعه مفقودان افزود. علی حاتمی، از آنجا که به خواست و به تصريح خود، از قواعد کلاسيک و شناخته شده فيلم سازی پيروی نميکرده، نحوه کار و زيبايي شناسی خود را توضيح ميدهد. از اين جهت، علی حاتمی، به نوعی کار مدرنيست ها را انجام ميدهد. اشخاصی که بر پايه تست يا قواعد همه گير و پذيرفته شده کار می کنند، نيازی به توضيح ندارند. اما هنرمند متفاوت و هنرمند خارج از اين مدار، خود را توضيح ميدهد.

يکی از قابل استفاده ترين«توضيحات» علی حاتمی درباره کار و زيبايی شناسی خاص خودش، گفتگوی بلندی است که هنگام نمايش سريال «هزاردستان» در ماهنامه فيلم انجام داد. اما در آنجا هم اشاره کمی به موسيقی هست و -اصلا تا جايی که نويسنده اين مقاله ميداند- گفتگوی و يادداشت مستقلی درباره علاقمندی های موسيقايی علی حاتمی در دست نيست. شايد کسی پيدا نشود که در اين زمينه کنجکاوی کند و از او بپرسد؛ حتی نويسنده اين يادداشت که در سال ۱۳۷۰ از لطف و محبت او در کار پژوهش بهره مند شده بود، نيز به فکرش نميرسيد که چنين گفتگويی با چنين محوری ترتيب دهد. در حالی که زنده نام علی حاتمی از اين موضوع استقبال ميکرد. وقتی اين ايده به ذهن رسيد که حاتمی رفته بود. برای هر کاری زمانی ويژه است و ... دريغ!

درباره زندگی موسيقايی علی حاتمی ميتوان چند مقاله بلند نوشت، شايد در حد يک کتاب، که برای سينما دوستان و موسيقی دوستان، ميتواند قابل مطالعه باشد. زندگی موسيقايی او، در بردارنده علاقه های موسيقايی او در دهه های زندگيش، نيز سليقه های او در فيلمهايش است. مسلما اين دو از همديگر جدا نيستند و چه بسا که هر کدام نتواند توضيح دهنده ديگری باشند.

حاتمی ديگر نيست اما خانواده و دوستانيش هستند و ميتوانند از او بگويند و از علاقه های موسيقايی او، نميدانم که آيا با نواختن سازی آشنايی داشت يا نه، اما از فيلمهايش و از ديالوگهايی که نوشته، ميزان آشنايی او با سازهای، دستگاهها و آوازها و هنرمندان بزرگ موسيقی ايرانی را ميتوان حدس زد.
اکنون که پژوهش درباره زندگی موسيقايی اين فيلمساز دلباخته فرهنگ و سنت قاجار، تا اين حد وسيع و نيازمند امکانات است، و با توجه به اندازه در نظر گرفته شده برای مقاله، چاره ای نیست جز اینکه رد پای موسیقی را در سه فیلم شاخص از او پیگیری کنیم. این فیلمها کمابیش در آرشیوهای خصوصی پیدا میشوند، البته با کیفیتهای گوناگون، برای درک بهتر، لازم است که نسخه صاف و روشن و قابل شنودی از آنها داشته باشیم؛ همچنین در این جا از تجزیه و تحلیل فنی و تخصصی در ارتباط با پیوند تصویر و موسیقی صرف نظر شده و منظر کلی تری در نظر گرفته شده است که بتواند خواننده بیشتری داشته باشد.


نمایی از فیلم "حسن کچل"

حسن کچل (1349)

اولین فیلم موزیکال تمام رنگی در سینمای ایران بود که در زمان خود با اکران طولانی و استقبال پرشور روبرو شد و کارگردان جوان(26 ساله) را به شهرت رساند. یکی از منتقدین قدیمی که خود یکی دو فیلم نیز کارگردانی کرده، میگفت که علی حاتمی، اولین فیلم موزیکال ایرانی به معنی واقعی را ساخته، بدون اینکه از نمونه های خارجی –که در سینماهای تهران آنروز فراوان اکران میشدند- تاثیر گرفته باشد. به نظر میرسد که عنصر موسیقی و عنصر صحنه آرایی (دکور) در این فیلم بیشتر مورد توجه بوده تا زیباشناسی تصویری و مونتاژهای مختلف، موسیقی سراسر جاری در فیلم حسن کچل با این که عمدتا از نوع تصنیف و ضربی است، به هیچ عنوان نقش مرسوم و شناخته شده "موسیقی فیلم" را ندارد. فیلم، منظومه ای است از سلیقه های شخصی علی حاتمی در انتخاب تصاویر، قالب بندی ها، دکور و یا دیالوگ هایی که با مهارت هرچه تمامتر آنها را نوشته است. فیلم، سراسر روی دیالوگ هایی می چرخد که همه ضربی و آهنگین هستند؛ و داشتن آنها مهارت و ذوق بسیاری می خواهد. از معاصرین کسی را نمیشناسیم که چنین توانایی و استعدادی داشته باشد. لازمه اینکار، آشنایی عمیق با سنت ضربی خوانی و فرهنگ سنتی ایرانی است که علی حاتمی در آن استاد مسلم بود.

"حسن کچل" ضربی بیشتر بدون ملودی هستند و تاکید آنها روی ریتم است. اجرای دشوار و روان و زیبای آنها را با تنبک استاد زنده یاد امیر بیداریان (1311-1374) میشنویم. گروه باله پارس به سرپرستی استاد عبدالله ناظمی نیز در طراحی رقصهای آن مشارکت داشته است. خوانندگان آن نیز *عهدیه، بدیعی، کورس سرهنگ زاده و مهتاب (؟) بودند. صدای عهدیه را با چهره کتایون (چهل گیس) میشنویم. چهار آهنگساز معروف آن زمان نیز با علی حاتمی در این فیلم مشارکت کرده اند: اسفندیار منفردزاده، واروژان هاخباندیان و بابک افشار ؛ اما چنان که گفته شد، فیلم "حسن کچل" اساسا "موسیقی متن" به معنای شناخته شده آن ندارد. با این حال تصنیفهای کوتاه و بلند و ضربی آن از یاد نرفتنی است. نظیر این تجربه موزیکال را در "بابا شمل" نیز میشنویم اما نه به قدرت "حسن کچل".


سوته دلان

سوته دلان (1356)

فیلمی متفاوت از تمام فیلمهای علی حاتمی و به عقیده نویسنده زیباترین و برازنده ترین فیلم اوست. داستان در فضای تهران جنگ جهانی دوم(1320-1325) و بعد از آن میگذرد. توانایی حاتمی در بازسازی فضاهای تهران آن روزگار، بی بدیل است و شاید آنرا بتوان با "سرب" (به کارگردانی مسعود کیمیایی و طراحی ایرج رامین فر-1367) مقایسه کرد.

این فیلم نیز دارای "موسیقی متن" نیست و در عروض سراسر، انباشته از تکه های کوتاه و بلندی است که سلیقه و زیبایی شناسی خاص حاتمی در صحنه های آن گنجانده است. میدانیم که در فیلمها حاتمی با همه بار نوستالوژیک و علاقه های تاریخ گرایانه نباید به دنبال مستند سازی و بازسازی مطابق با واقعیت گشت. خود او نیز عمدتا" چنین روشی را انتخاب کرده بود و بیشتر دغدغه روایت گری خود را داشت، نه رعایت وسواس های تاریخ نگارانه و یا مستند سازی. "سوته دلان" در فضای تهران شصت سال پیش میگذرد، در حالی که با موسیقی محمدرضا لطفی و پرویز مشکاتیان انباشته شده است.

موسیقی ای که در آن زمان (1325-1320) مشابهی نداشت و عمیقا متعلق به زمان خود (1356-1350) بود؛ روایت موسیقایی از نوستالوژی هنری عصر قاجار. با این حال، تکه های انتخابی علی حاتمی روی صحنه ها، خوش نشسته و البته بیشتر شعر و کلام آن قطعات است که حمایت کننده قصه ها و غصه های پرسوناژهای فیلم (وثوقی و آغداشلو) است، نه موسیقی آن. حتی تصنیفی که مجید سه کله (بهروز وثوقی) نسخه کاغذی آن را در دست گرفته و با صدای بلند درکوچه میخواند، متعلق به سالهای دهه 1330 است. بعضی تکه های کوتاه و برشهای سریع و موثر را نیز نمیتوان از یاد برد. از جمله نوای پیانو پیانوی مشیرهمایون شهردار، هنگام برنامه رادیویی ورزش صبحگاهی، که فضای غبار و خراب زندگی مجید را نمایان میکند و اندوه عمیق آن محیط را پررنگ تر نشان دهد.

در تیتراژ فیلم، از گروه موسیقی ملی رادیو و مرکز حفظ و اشاعه موسیقی ملی تشکر شده است. کار ارکستری مشکاتیان و لطفی با صدای پریسا، روی صحنه های فیلم خوش نشسته و موسیقی و تصویر، هماهنگ عمل میکند.


نمایی از پشت صحنه "دلشدگان"

دلشدگان (1371)

"دلشدگان" تنها فیلم علی حاتمی است که "موسیقی متن" به معنی واقعی و استاندارد را دارد و مدیون حضور یک آهنگساز با استعداد است که فهم کاملی از فیلم و موسیقی فیلم دارد؛ حسین علیزاده، نوازنده تار و سه تار و آشنا به سنت موسیقایی قاجار، در این فیلم ممارست ها و توانایی های خود را نشان داده است. در صحنه هایی، برشهایی کوتاه از تارنوازی به شیوه قاجار میشنویم و در بعضی برشها، لحن و روش علیزاده را، هم در نوازندگی و هم در ارکستر نویسی. تعدادی از شاگردان قدیمی او به عنوان نوازنده و سیاهی لشگر با لباس مخصوص آن دوران در فیلم حاضر شدند؛ از جمله جهانشاه صارمی که از شاگردان قدیم علیزاده و لطفی است و اکنون سرپرست گروه "نهفت" است.

تا از یاد نرفتند باید یاد کنم از علی حاتمی، که به واسطه یک دوست- فهید نبوی- مجموعه کامل صفحات موسیقی دوره قاجاریه خود را روی پنج حلقه نوار کاست برایم ضبط کرد و در اینکار بی بخل و گشاده دست بود. هیچوقت لطف او را فراموش نخواهم کرد؛ زیرا آن صفحات بعد ها بسیار به کار آمدند. در آن زمان، یعنی سیزده سال پیش، شنیدن صفحات عصر قاجار و مقایسه با موسیقی "دلشدگان" که با کلام شیرین یاد فریدون مشیری و صدای پخته محمدرضا شجریان همراه بود، باعث تعجب و حتی دلزدگی شد.

قسمتی از موسیقی فیلم "دلشدگان"

نویسنده انتظار بازسازی فضا و تاریخ و موسیقی و وقایع تاریخ موسیقی عصر قاجار را داشت ولی اصلا هیچ چیز مطابق اصل، بازسازی نشده بود! لباسها، دکورها، قیافه ها و حتی موسیقی ها خیلی شیک تر و نو نوارتر از آنی بود که در عکسها دیده و در صفحه های گرامافون شنیده ایم. در آن زمان نویسنده فکر میکرد که یک سوژه عالی، یعنی وقایع ضبط صفحه گرامافون در سالهای 1293-1298 شمسی، به نفع یک روایتگری فانتزی و شخصی "حرام" شده است. دو نکته نیز شایسته تامل است؛ اول، آوازی که محمدرضا شجریان به تنهایی در فیلم میخواند و انصاف را که از بهترین خوانده های اوست (گویا صبح روزی در کوهستان با هوای بارانی، به کمک یک ضبط صوت دستی آنرا ضبط کرده است) دوم، موقعیت شناسی عالی علیزاده از لحظات مناسبی که تصویر با موسیقی جفت میشود و تاثیر میگذارد.


علی حاتمی در کلاس موسیقی

شجریان در آن فیلم، عمدا" از لب خوانی به شیوه فردین و ایرج خودداری کرد و علیزاده نیز محدوده کار را بر ساخت و ترانه و ضربی قرار نداد، بلکه موسیقی فیلم را به عنوان "هنر" در نظر گرفت و با هوشمندی نوشت و اجرا کرد.

طرح زیبای روی جلد نوار و پوستر فیلم نیز از یادنرفتنی است. زیرا با عناصر موسیقییایی انباشته شده است؛ از جمله یک گرامافون بوقی، نماد موسیقی عصر تجدید در ایران و نماد نوستالوژیک در فیلمهای ایرانی؛ این طرح را زنده یاد مرتضی ممیز کشیده و به فیلم دلشدگان تقدیم کرده بود.

... و ختم سخن
یاد می آورم از یک فیلم کوتاه تلویزیونی که به کوشش دوستم علیرضا مجمع درباره زنده نام، علی حاتمی ساخته شده بود و در ان از تکنوازی سنتور هنرمند ایرانی مقیم آمریکا، داریوش ثقفی استفاده شده بود. مجمع میگفت موسیقی ایرانی و ساز ایرانی روی فیلمهای هیچ کس به خوبی فیلمهای حاتمی "نمی نشیند"

* به خوانندگان فیلم نام سوسن را نیز اضافه کنیم ( ندیمه و یا همخانۀ طاووس) - بانو

بامهر... بانو




RE: و اما عشق... علی حاتمی - jack regan - ۱۳۸۹/۸/۱ صبح ۰۷:۱۲

اقا نسخه اصلي دلشدگان رو ميدونين چجوري ميشه گير اورد؟




RE: و اما عشق... علی حاتمی - shahyar - ۱۳۸۹/۸/۱ صبح ۰۸:۳۵

من یه نسخه ی خیلی قدیمی از دلشدگان رو دارم

منظورت کدوم نسخه اس؟




RE: و اما عشق... علی حاتمی - jack regan - ۱۳۸۹/۸/۱ عصر ۰۲:۰۹

نسخه اي كه الان تو بازاره مال رسانه هاي تصويريه  يه نسخه VHS هم هست كه از اين نسخه يه ذره كاملتره.يه نسخه هم چند سال پيش از شبكه يك پخش شد كه اي بدك نبود.نسخه اصلي فيلم رو ميخام.اگه يادتون باشه به دلشدگان و ناصر الدين شاه اكتور سينما مجوز پخش نميدادن تا بالاخره بعد از 2-3 سال با جرح و تعديل فراوان سال 71 يا 72 مجوز پخش گرفتن.يعني حتي فيلمي كه تو سينماها هم پخش شد نسخه سانسور شده فيلم اصلي بود.من نسخه اصلي  رو ميخام اگه متوجه شده باشين يه جاهايي از فيلم كه اواز استاد شجريان پخش ميشه تصوير ناگهان از صورت ليلا حاتمي به نقاشي گل و بلبل كات ميشه. جالب اينه كه تو بعضي از وژن ها بعضي اواز ها حذف شده يا جاي اوازها عوض شده.بعضي سكانسهاي مربوط به حضور گروه در پاريس هم حذف شده.cryyy!cccc:cryyy!asabi




RE: و اما عشق... علی حاتمی - منصور - ۱۳۸۹/۸/۲ عصر ۰۱:۳۳

خانم زری خوشکام که در حال حاضر 63 سال دارد یکی از هنرپیشگان تراز اول دهه 50 بود که اگر حتی میتوانست دو سال پس از نخستین فیلمش در سینما حضوری مستمر داشته باشد بسیار فراتر از خانم فروزانی باشد که از او بعنوان ستاره اول سینمای زن پیش از انقلاب یاد میشود. او در سال 50 در سن 24 سالگی در فیلم کلبه ای آنسوی رودخانه که فیلم چندان مطرحی نبود به سینما کشیده شد.پس از این فیلم پیشنهاد بازی در فیلمهای برهنگی بسوی وی روان شد و او جسته و گریخته از و بدون ابا فیلمها را یکی پس از دیگری بازی کرد. فیلمهائی چون : آدمک ، الکلی ، رشید ، مرد هزار لبخند(همه در سال 1350)

در سال 51 پیشنهاد ازدواج علی حاتمی به خانم خوشکام تمام مطبوعات ایران را حیرتزده کرد. زنی که حتی به ادعای مجله پلی بوی (که تخصصش در چاپ عکسهای برهنگی هنرپیشگان و ورزشکاران تراز اول جهان بود ... و البته هست) عکسهای از وی در این مجله در همان سال به چاپ رسانده بود با کارگردانی جوان و سنتی گرا که صرفا دو فیلم حسن کچل و باباشمل را در سن 27 سالگی کارگردانی کرده بود موجی از انتقاد به راه انداخت... سه ماه تمام ، جستجوی خبرنگاران از این زوج به جائی نرسید (آنها به ماه عسل رفته بودند)... علی حاتمی به محض بازگشت آب پاکی را بر دست همگان ریخت : ادعای چاپ عکس همسرم در مجله پلی بوی جعلی است و منبعد به زری فقط در فیلمهای خودم بازی خواهد کرد...(به اذعان آگاهان امر علی حاتمی و همسرش تمامی نسخ مجله پلی بوی را که عکس زری در آن چاپ شده بودبه محض ورود به تهران یکجا از وارد کننده خریدند تا حتی یک نسخه از آن دست کسی نیفتد)

به رغم اخطار حاتمی ، زری خوشکام یکسال پس از ازدواج مجددا در سه دو فیلم از ساخته های کسانی دیگر غیر از حاتمی شرکت کرد (تپلی ساخته مرحوم رضا میرلوحی و توبه ساخته اسماعیل پور سعید)... اما ظاهرا سرزنش حاتمی کار خودش را کرد و پس از آن خوشکام در فیلم خواستگار و پس از آن در سریال سلطان صاحبقران و پس از انقلاب در بخشهای بسیار کوتاهی از سریال هزاردستان هرسه ساخته ی خود حاتمی ظاهر شد.

تولد تنها فرزند ایندو (لیلا) در سال 51 عملا یکی از عوامل بازدارنده وی از حضوری مستمر در سینما بود)

 

در اواسط دهه 70 این تنها فرزند با علی مصفا (که از خانواده ای اصیل بود : پدرش دکتر مظاهر مصفا شاعر و ادیب و مادرش دکتر امیربانو امیری فیروزکوهی دختر مرحوم امیری فیروزکوهی از شاعران ایران) ازدواج کرد.

زری خوشکام با مرگ حاتمی در بخشی کوتاه از جهان پهلوان تختی بهروز افخمی  بشکلی مستند ظاهر شد. وی در تیتراژ فیلم عشق بعلاوه 2 ساخته رضا کریمی حضور داشت . وی در سال 82 در فیلمی از دامادش علی مصفا با عنوان سیمای زنی در دورست حاضر بود که فیلم چندان مطرحی از کار درنیامد. این فیلم در واقع یک فیلم خانوادگی با حضور لیلا و زری و علی بود). در سال 86 وقتی سینما نیاگارای تهران در آتش سوخت همگان فهمیدند که مالک این سینما زری خوشکام بوده است و وقتی محمد مهدی دادگو (همچون واروژ کریم مسیحی برای هزاردستان) قصد ساخت و تدوینی مستقل از سریال سلطان صاحبقران حاتمی و اکران آن در سینماها را داشت زری خوشکام بشدت مخالفت خود را اعلام و مانع از این کار شد که کسانی دیگر فیلمهای همسرش را بنام خود در سینماها اکران کنند. او در حال حاضر با عشقی وافر به سینما در حال نویسندگی فیلمنامه های سینمائی است و حتی نام خود را با عناوینی مستعار روی فیلمنامه ها می نهد. جالب اینکه در سال 87 زری خوشکام(زهرا حاتمی) از سوی انجمن منتقدان و سینماگران بعنوان جایزه بهترین فیلمنامه نویس سی سال پس از انقلاب (به نیابت از همسرش) دریافت کرد




RE: و اما عشق... علی حاتمی - اسکورپان شیردل - ۱۳۸۹/۸/۴ عصر ۰۳:۰۸

(۱۳۸۹/۷/۳۰ عصر ۰۲:۴۴)بانو نوشته شده:  

مدتها بود روی این بند از مقاله ای که دوست خوبمان اسکورپان از مجله فیلم و هنر نقل کرده بودند، مشکوک شده بودم...

ضمن تشکر از دقت نظر بانوی گرامی باید عرض کنم که بنده مشخصات کامل فیلم حسن کچل را از یکی از سایتها برداشتم.(الان یادم نیست کدام سایت). زیرا مشخصات فیلم در خود مجله به صورت ناقص چاپ شده بود و فقط اسامی دست اندرکاران اصلی فیلم نوشته شده بود. در مورد موسیقی فیلم نیز در مجلۀ فیلم و هنر ، فقط نوشته شده بود بابک (همانطور که شما اشاره کردید) و در هیچ کجای مقاله نیز نامی از مرحوم بابک بیات نبرده بود. بنابراین نتیجه گیری شما درمورد سازندۀ موسیقی فیلم کاملاً درست است.




RE: و اما عشق... علی حاتمی - سم اسپید - ۱۳۸۹/۸/۴ عصر ۰۴:۵۳

ظاهرا داستان موسیقی فیلم حسن کچل با گفته های دوستان کمی پیچیده شد و با توجه به اینکه بانوی گرامی در زمینه موسیقی صاحب نظر هستند، حرفی برای گفتن باقی نمانده است. ظاهرا مشکل ما در بخش دایره المعارف دوبله به موسیقی فیلم هم کشیده شده است. دریغ از یک منبع درست و حسابی!

لیست فیلمشناسی بابک افشار:

حسن کچل (1349)

دزد و پاسبان (1349)

مظفر (1353)

صمد آرتیست می شود (1353)

سازش (1353)

آب (1353)

لیست فیلمشناسی بابک بیات:

غریبه (1351)

سرگروهبان (1351)

شیر تو شیر (1351)

تنها مرد محله (1351)

کیفر (1352)

خورشید در مرداب (1352)

هیاهو (1353)

مسلخ (1353)

برهنه تا ظهر با سرعت (1355)

بت شکن (1355)

تنها حامی (1355)

فریاد زیر آب (1356)

و ...

بابک افشار در زمان ساخت فیلم حسن کچل 36 ساله بود در حالیکه بابک بیات 24 سال داشت و نسبت به ایشان کم تجربه تر بود. با توجه به شناختی که از علی حاتمی، و حساسیت او نسبت به فیلم هایش خصوصا در زمینه موسیقی و دوبله داریم، و نیز موسیقی سنگین و منحصر بفردی که در فیلم حسن کچل بکار گرفته شده است تقریبا حرفی باقی نمی ماند که بابک افشار سازنده موسیقی این فیلم می باشد. کما اینکه بابک افشار از سال ۱۳۳۳ به موسیقی پرداخت و کار حرفه ای خود را با رادیو تلویزیون و سینما در ایران از سال 1340 آغاز کرد و بیش از ۶۰۰ ملودی برای خوانندگانی چون پوران، هایده، رامش، مهستی، گوگوش، لیلا فروهر و شکیلا ساخته و همچنین آهنگهای بسیاری برای ویگن، عارف، ستار و داریوش تنظیم نموده است. ضمن اینکه در بیوگرافی واروژ هاخباندیان (ملقب به واروژان) به نکاتی اشاره شده است که بر این ادعا صحه می گذارد:

در سال ۱۳۴۷ برای اولین بار برای فیلم «جهنم سفید» به کارگردانی ساموئل خاچیکیان موسیقی نوشت. علاقه‌اش به حیطه موسیقی فیلم باعث شد که این کار را به صورت حرفه‌ای ادامه دهد. در ادامه این تجربیات در فیلم حسن کچل ساختهٔ علی حاتمی (1349) که به عنوان اولین موزیکال سینمای ایران شناخته شده، همراه با بابک افشار، پرویز اتابکی و اسفندیار منفردزاده، موسیقی متن این اثر را خلق کرد. در این فیلم عهدیه، کوروس سرهنگ‌زاده، مهتاب، سوسن و افشین آواز خواندند.

در ضمن اگر دوستان دقت کنند متوجه می شوند که از سال 1351 به بعد بابک بیات دائما در حال ساخت موسیقی فیلم بوده و برای کسی که کار تخصصی اش بوده اصلا منطقی نیست که در سال 1349 موسیقی فیلم ساخته باشه و به یکباره تا سال 1351 متوقف شده باشه.

بابک افشار ساخت موسیقی فیلم را از سال 1349 درست همزمان با فیلم حسن کچل آغاز کرده و برخلاف بابک بیات توقف چند ساله اش بدلیل همکاری با رادیو تلویزیون و خوانندگان مطرح اون موقع بوده.




RE: و اما عشق... علی حاتمی - سروان رنو - ۱۳۸۹/۸/۹ عصر ۱۱:۱۶

همونطور که دوستان اکثرا می دانند ، سریال هزاردستان در حال پخش است و زمان آن هم نیمه شب و تکرار آن صبح ها از شبکه یک است. پخش های نیمه شب خوبی اش اینست که اکثر فضول ها خواب هستند و چون احتمال گیر دادن متحجران در این ساعات کمتر است ، پس نیازی به سانسورهای بی دلیل نیست. دو شب پیش برای اولین بار نسخه تقریبا کامل هزاردستان را از شبکه یک دیدم . زن رضا خوشنویس که به دلیل بی حجاب بودن در بازپخش های اخیر دیده نمیشد اینبار رخ نمود و مشاهده گردید. حتی برخی جملات به نظرم تازه می آمد. امیدوارم که این رویه ادامه پیدا کند . فقط ای کاش به جای ساعت 1 ، ساعت 12 شب پخش را شروع کنند تا فردا صبح با چشم قرمز سر کار نرویم.




RE: و اما عشق... علی حاتمی - بهزاد ستوده - ۱۳۸۹/۸/۱۷ صبح ۰۶:۳۹

(۱۳۸۸/۹/۲۵ عصر ۱۱:۰۶)بهزاد ستوده نوشته شده:  

سریال هزار دستان

کارگردان  علی حاتـمی       

  دستیار کارگردان:احمد بخشی،نورمحمد نجاری،فیروز کنی

مدیران فیلم برداری:مهرداد فخیمی،مازیار پرتو   فیلمبردار پشت صحنه:هوشنگ سمندی

نور پردازی:احمد ابراهیمی،احمد کریمی

صحنه پردازی و طراح لباس: علی حاتمی

صدابرداری:  روبیک منصوری

موسیقی :  مرتضی حنانه

سرپرست گویندگان:علی کسمایی

راوی "آنچه گذشت"  منوچهر نوذری

جمشید مشایخی:رضاخوشنویس                                        منوچهراسماعیلی 

عزت ا... انتظامی: خان مظفـر                                                           منوچهر اسماعیلی

داود رشیدی: مفتش شش انگشتی                                                               ایرج ناظریان

علی نصیریان:  ابوالفتح                                                                            ناصر تهماسب

علی نصیریان : ابوالفتح ( دیالوگ ترکی خطاب به جیران)                خسرو خسروشاهی

محمدعلی کشاورز:شعبان استادخانی                                              منوچهر اسماعیلی

حسین گیل: سید مرتضی                                                                              بهرام زند

زهرا حاتمی:  امینه اقدس                                                                    مهین کسمایی

لیلا حاتمی: کودکی امینه اقدس                                                            لیلا حاتمی

شهلا میربختیار :  قمربانو                                                                  زهره شکوفنده

صدای قمر بانو  :                                                                             رفعت هاشمپور

مهری ودادیان : همسر اسماعیل خان                                                آذر دانشی

جعفر والی :رییس نظمیه                                                              عزت ا... مقبلی

پرویز پورحسینی : متین السلطنه                                                   خسرو خسروشاهی

محمد مطیع : غلام عمه                                                                  حسین عرفانی

جمشید لایق : جعفرقلی خان نشاط                                                  منوچهر اسماعیلی

اسماعیل محرابی نصرا...  خرمی        ناصرتهماسب

 رقیه چهره آزاد : مستخدمه                                                                     بدری نورالهی

مینو ابریشمی :جیران                                                                    شمسی فضل الهی

عطا ا... زاهد :آقاسید ابراهیم                                                                احمد رسول زاده

 اسماعیل محمدی :استاد بهار                                                                  ناصر تهماسب

 جهانگیر فروهر :سرگارسون                                                                      ناصر تهماسب

 جهانگیر فروهر :میرزاباقرمفتش                                                       مرحوم عزت ا... مقبلی

 نعمت گرجی :سرکار رجبی                                                                       ناصر تهماسب

محمد ورشوچی  : آژان رجبعلی عسگری                                                     اصغر افضلی

 سروش خلیلی :زاونقازاریان   جواهرفروش                                        اصغرافضلی

منصور والامقام :اصغر مدیری     مدیر گراند هتل                                              ژرژ پطـروسی

هوشنگ بهشتی :جمال النلک میرزاهدی                                            عطا ا... کاملی

 محمد تقی کهنمویی : درویش                                                                       پرویز بهرام

حسن کهن :  درویش نابینا   پرویز بهرام

خیرا.. . تفرشی : طبیب                                                                         عزت ا... مقبلی

جهانگیر الماسی:  ...                                                                                    جلال مقامی

سعید امیرسلییمانی :معیرالدوله                                                                    پرویز بهرام

اصغر همت:  حسن سرباز                                                                           جلال مقامی

رضاعبدی : ...                                                                              عزت ا... مقبلی

منوچهر آذری :دربان هتل                                                                             اصغر افضلی

 فرهنگ مهرپرور :دکترخندان                                                                منوچهرنوذری

حسین حاتمی :سلمانی                                                                         حسین حاتمی

افسراسدی :شاهدخت                                                                               شهلاناظریان

افراسیاب طوفان :مدیرداروخانه                                                                          اصغرافضلی

علی کنگرلو :داش مشدی                         خسرو شایگان

حسین شهاب :نوچه                                                                           حسین معمارزاده

حسین صفاریان : نوچه                                       حسین باغی

حسن کهن : مسئول داروخانه                                                               مهدی آرین نژاد

میرصلاح حسینی :نوچه                                                                         سیامک اطلسی

محمود بصیری :اتوکش                                                                                        تورج نصر

محمود بصیری :نمکی                                                                                 کنعان کیانی

رشید اصلانی                                                                                 کنعان کیانی

 سامی تحصنی :مش موسی                                                                 مهدی آژیر

کرمعلی نشاط                                                                            مهدی آژیر

حامد تحصنی :لهراسب گلچین                                                                 عطا ا... کاملی

مرحوم اکبر دودکار :  باسواد محل

    اکبر دودکار : دکترداروخانه                                                                 محمد مانـی

حسین رنگین وند :مدیر سینما                                                                          پرویز ربیعی

 اسفندیار ماوندی : آ کاووس                          ناصرتهماسب

اسماعیل ارحام صدر : اسماعیل خان            عباس خسروانه

حسن عظیمی:کله پز                                              منوچهر نوذری

رجبعلی منصور : صدای نخست وزیر پشت تلفن         علی کسمایی

  منوچهر والی زاده  - پرویز نارنجیها - مرتضی احمدی - امیر هوشنگ زند -محمد علی دیباج - جواد پزشکیان-عزت ا... گودرزی -احمد مندوب هاشمی - مهدی آرین نژاد - محمد یاراحمدی - ولی ا... مومنی - مهین بزرگی -مهین برزویی - نوشابه امیری -زهرا هاشمی - مهوش افشاری

گویندگان هزار دستان کامل تر از قبل

تقدیم به بانو  و دوستاران علی حاتمی




RE: و اما عشق... علی حاتمی - پایک بیشاپ - ۱۳۸۹/۸/۱۷ صبح ۰۶:۵۵

(۱۳۸۹/۸/۱۷ صبح ۰۶:۳۹)بهزاد ستوده نوشته شده:  

گویندگان هزار دستان کامل تر از قبل

واقعا جشنواره خدایان دوبلاژ ه این سریال. و چه خوب حاتمی برای دوبله فیلمهاش وقت میذاشت. همیشه خوبان زود از بین ما میرند، کافیه یه نگاهی به اسامی قرمز بیندازیم....

یه نکته:

آنچه گذشت:   منوچهر نوذری




RE: و اما عشق... علی حاتمی - بهزاد ستوده - ۱۳۸۹/۸/۱۷ صبح ۰۸:۲۸

(۱۳۸۹/۸/۹ عصر ۱۱:۱۶)سروان رنو نوشته شده:  

همونطور که دوستان اکثرا می دانند ، سریال هزاردستان در حال پخش است و زمان آن هم نیمه شب و تکرار آن صبح ها از شبکه یک است. پخش های نیمه شب خوبی اش اینست که اکثر فضول ها خواب هستند و چون احتمال گیر دادن متحجران در این ساعات کمتر است ، پس نیازی به سانسورهای بی دلیل نیست. دو شب پیش برای اولین بار نسخه تقریبا کامل هزاردستان را از شبکه یک دیدم . زن رضا خوشنویس که به دلیل بی حجاب بودن در بازپخش های اخیر دیده نمیشد اینبار رخ نمود و مشاهده گردید. حتی برخی جملات به نظرم تازه می آمد. ...

 توی همین قسمت استنطاق  مفتش اول ورود به خانه رضا خوشنویس می گه "پس همه این آشوب ها زیر این عبا بوده؟ " این جمله حذف شده بود با این که به فرمایش شما شب بود و ماه بود  تو بودی  و زنده رود ...

نسخه شبکه یک قرار است بزودی وارد بازار بشود . این نسخه نسبت به نسخ موجود کامل تر است




RE: و اما عشق... علی حاتمی - Classic - ۱۳۸۹/۸/۲۱ صبح ۱۲:۱۸

مستند ساخت هزاردستان از مجموعه برنامه یک فیلم ، یک تجربه امشب از شبکه چهار پخش شد. دیدن آن را به همه دوستداران هزاردستان و علی حاتمی به شدت توصیه می کنم. متاسفانه امکان ضبط آن برای من میسر نشد. به قول سعدی شیرین سخن :

به خاطر داشتم كه چون به درخت گل رسم ، دامني پركنم هديه ي اصحاب را . چون برسيدم ، بوي گلم چنان مست كرد كه دامنم از دست برفت ...

مستند سرشار از لحظه های ناب و گفتگو با دست اندرکاران ، بازیگران ، دوبلورها و ... هزاردستان بود و پشت صحنه نادیده برخی از سکانس ها را هم نمایش می داد.  قسمت اول این مستند فردا جمعه ساعت 13 یا 13:30 بازپخش خواهد داشت.




RE: - سروان رنو - ۱۳۸۹/۸/۲۳ عصر ۱۱:۱۵

هزاردستان هم سانسور شد !


روزنامه قدس به نقل از یکی از خوانندگانش نوشت:

رسانه ملي که استاد سانسور است، اين بار به سانسور اثر توليدي خود پرداخت و - هزار دستان- اثر ماندگار علی حاتمي را در طول مدت پخش با سانسور روي آنتن بردند و آخر هم ناگهان پخش آن را متوقف و به شعور مردم توهين کردند. آيا با اين شرايط مردم اگر به ماهواره روي مي آورند، مقصر کيست؟
منبع : تابناک
آیا واقعا پخش اش متوقف شده ؟



RE: و اما عشق... علی حاتمی - Classic - ۱۳۸۹/۸/۲۸ صبح ۰۱:۳۴

آیا واقعا پخش اش متوقف شده ؟

اینطور به نظر می رسد ...

***

قسمت دوم و آخر مستند یک فیلم یک تجربه درباره ساخت هزاردستان امشب از شبکه چهار پخش گردید . بازپخش آن به احتمال قوی فردا ظهر ساعت 13 خواهد بود. این دو قسمت گنجینه ماندگاری مانند خود هزاردستان بود که شرح مشکلاتی بود که گروه سازندگان این مجموعه در آن سال های سخت برای ساخت این مجموعه متحمل شدند. در جایی از این مستند ، علی حاتمی در مصاحبه ای می گوید ( نقل به مضمون ) :

"من از منتقدان عزیز خواهش می کنم که هزاردستان را با معیار های معمول سینمایی که می شناسند محک نزنند. هزاردستان از هیچ الگوی شناخته شده معمول تئوریک غربی چه در ساختار فنی و چه در فیلمنامه و نوع روایت پیروی نمی کند. من الگوی خاص خودم را در هزاردستان پیاده کردم ، الگوی شرقی - ایرانی ، مانند آنچه در داستان های هزار و یک شب می بینید. هزاردستان به نوعی همان هزار داستان است ."

 لیلا حاتمی ، دختر علی حاتمی در برخی از پشت صحنه های فیلم برداری هزاردستان حضور دارد.




RE: و اما عشق... علی حاتمی - دلشدگان - ۱۳۸۹/۹/۱ صبح ۰۹:۴۹

 علی حاتمی و حسرتی که بر دلش ماند

 [تصویر: 1290405878_85_f1bbe61feb.jpg]

من‭ ‬یک‭ ‬آرزوی‭ ‬بسیار‭ ‬مهم‭ ‬دارم‮.‬‭ ‬آن‭ ‬هم‭ ‬این‭ ‬است،‭ ‬اگر‭ ‬عمرم‭ ‬یاری‭ ‬کند‭ ‬و‭ ‬اگر‭ ‬مهر‭ ‬و‭ ‬محبت‭ ‬ایزد‭ ‬یکتا،‭ ‬شامل‭ ‬زندگی‭ ‬هنری‮ ‬ام‭ ‬شود،‭ ‬فیلمی‭ ‬عظیم‭ ‬از‭ ‬زندگی‭ ‬حضرت‭ ‬محمد(ص‮)‬‭ ‬بسازم‮.‬‭ ‬شخصیتی‭ ‬بزرگوار،‭ ‬که‭ ‬جایشان‭ ‬در‭ ‬سینمای‭ ‬ایران‭ ‬بسیار‭ ‬خالی‭ ‬است‮.‬‭ ‬سوگند‭ ‬می‮ ‬خورم‭ ‬تلاش‭ ‬خواهم‭ ‬داشت،‭ ‬که‭ ‬زندگی‭ ‬پیامبر‭ ‬را‭ ‬جاودانه‭ ‬به‭ ‬تصویر‭ ‬بکشم‮.‬‭ ‬خدا‭ ‬کند‭ ‬پروردگار‭ ‬این‭ ‬فرصت‭ ‬را‭ ‬از‭ ‬من‭ ‬نگیرد‮.‬‭ ‬من‭ ‬از‭ ‬روزی‭ ‬که‭ ‬فیلم‭ ‬‮«‬محمد‭ ‬رسول الله »‬‭ ‬مصطفی‭ ‬عقاد‭ ‬را‭ ‬دیده ام،‭ ‬همواره‭ ‬در‭ ‬این‭ ‬آرزو‭ ‬به‭ ‬سر‭ ‬برده‭ ‬و‭ ‬می‮ ‬برم‭ ‬که‭ ‬به‭ ‬عنوان‭ ‬یک‭ ‬کارگردان‭ ‬ایرانی،‭ ‬نخستین‭ ‬فیلمسازی‭ ‬باشم‭ ‬که‭ ‬زندگی‭ ‬ایشان‭ ‬را‭ ‬بر‭ ‬نگاتیو‭ ‬ثبت‭ ‬می‮ ‬کنم‮.‬‭ ‬باور‭ ‬کنید‭ ‬فقط‭ ‬از‭ ‬خداوند‭ ‬می‮ ‬خواهم‭ ‬پیش‭ ‬از‭ ‬مرگ،‭ ‬این‭ ‬افتخار‭ ‬را‭ ‬نصیبم‭ ‬کند‮.  ‬         زنده‮ ‬یاد‭ ‬علی‭ ‬حاتمی


زنده‮ ‬یاد‭ ‬‮«‬علی‭ ‬حاتمی‮»‬‭ ‬‬‭10 ‬ سال‭ ‬پیش،‭ ‬آرزویی‭ ‬مهم‭ ‬را‭ ‬بر‭ ‬زبان‭ ‬آورد‮.‬‭ ‬اما‭ ‬درست‭ ‬‮٤‬‭ ‬ماه‭ ‬پس‭ ‬از‭ ‬آن،‭ ‬در‭ ‬آذر‭ ‬ماه‭ ‬‮ ٥٧‬،‭ ‬رخ‭ ‬در‭ ‬نقاب‭ ‬خاک‭ ‬کشید‭ ‬و‭ ‬آرزویش‭ ‬را،‭ ‬با‭ ‬خود‭ ‬به‭ ‬ابدیت‭ ‬برد‮.‬‭ ‬یکی‭ ‬از‭ ‬فیلمنامه هایی‭ ‬که‭ ‬‮«‬علی‭ ‬حاتمی‮»‬‭ ‬آن‭ ‬را‭ ‬به‭ ‬نگارش‭ ‬درآورد،‭ ‬‮«‬آخرین‭ ‬پیامبر‮»‬‭ ‬بود‮.‬‭ ‬فیلمنامه ای‭ ‬به‭ ‬سفارش‭ ‬‮«‬مرکز‭ ‬طرح‭ ‬پژوهش‭ ‬کاربردی‭ ‬سینمای‭ ‬ایران‮».‬‭ ‬وی‭ ‬قصد‭ ‬داشت‭ ‬همچون‭ ‬همیشه،‭ ‬فیلمی‭ ‬باشکوه‭ ‬از‭ ‬زندگی‭ ‬پیامبر‭ ‬بسازد‮.‬‭ ‬فیلمی‭ ‬که‭ ‬چونان‭ ‬دیگر‭ ‬آثارش،‭ ‬در‭ ‬دل‭ ‬مردم‭ ‬جای‭ ‬گیرد‭ ‬و‭ ‬طیف‭ ‬گسترده‭ ‬و‭ ‬انبوهی‭ ‬از‭ ‬تماشاگران،‭ ‬علاقه مندان‭ ‬به‭ ‬پیامبر‭ ‬و‭ ‬دوستداران‭ ‬سینمایش‭ ‬را‭ ‬با‭ ‬خود‭ ‬همراه‭ ‬سازد‮.‬
‮«‬امید‭ ‬روحانی‮»‬‭ ‬یکی‭ ‬از‭ ‬نزدیک ترین‭ ‬دوستان‭ ‬علی‭ ‬حاتمی‭ ‬و‭ ‬از‭ ‬منتقدان‭ ‬سینمای‭ ‬ایران،‭ ‬درباره‭ ‬شکل گیری‭ ‬فیلمنامه‭ ‬‮«‬آخرین‭ ‬پیامبر‮»‬‭ ‬زنده‮ ‬یاد‭ ‬حاتمی،‭ ‬به‭ ‬خراسان‭ ‬می‮ ‬گوید‮:‬‭ ‬سال های‭ ‬‮١٧-‬‭ ‬‮٠٧‬‭ ‬بود. ‮‬‭ ‬‮«‬مرکز‭ ‬پژوهش‭ ‬کاربردی‭ ‬سینمای‭ ‬ایران‮»‬،‭ ‬که‭ ‬آن‭ ‬زمان‭ ‬ریاست‭ ‬این‭ ‬مرکز‭ ‬را،‭ ‬خوشنویس‭ ‬‮-‬مسئول‭ ‬کنونی‭ ‬فیلمخانه‭ ‬ملی‭ ‬ایران‮-‬‭ ‬برعهده‭ ‬داشت،‭ ‬تصمیم‭ ‬گرفت‭ ‬نگارش‭ ‬فیلمنامه ای‭ ‬درباره‭ ‬زندگی‭ ‬حضرت‭ ‬محمد(ص‮)‬‭ ‬را،‭ ‬به‭ ‬برخی‭ ‬کارگردانان‭ ‬صاحب نام‭ ‬و‭ ‬صاحب سبک‭ ‬سینمای‭ ‬ایران‭ ‬پیشنهاد‭ ‬دهد‮.‬‭ ‬برهمین‭ ‬اساس‭ ‬جلسه های‭ ‬مختلفی‭ ‬تشکیل‭ ‬شد‮.‬‭ ‬از‭ ‬فیلمسازان‭ ‬برجسته ای‭ ‬همچون‭ ‬زنده‮ ‬یاد‭ ‬‮«‬علی‭ ‬حاتمی‮»‬،‭ ‬‮«‬داریوش‭ ‬مهرجویی‮»‬،‭ ‬‮«‬بهرام‭ ‬بیضایی‮»‬،‭ ‬‮«‬ناصر‭ ‬تقوایی‮»‬،‭ ‬‮«‬مسعود‭ ‬کیمیایی‮»‬،‬‮«‬محسن‭ ‬مخملباف‮»‬،‭ ‬‮«‬رخشان‭ ‬بنی‮ ‬اعتماد‮»‬‭ ‬و‭ ‬‮«‬عباس‭ ‬کیارستمی‮»‬‭ ‬دعوت‭ ‬شد،‭ ‬تا‭ ‬براساس‭ ‬بحث ها‭ ‬و‭ ‬گفتگوهایی‭ ‬که‭ ‬در‭ ‬این‭ ‬جلسه ها‭ ‬انجام‭ ‬گرفت،‭ ‬فیلمنامه های‭ ‬مختلفی‭ ‬درباره‭ ‬پیامبر‭ ‬،براساس‭ ‬دیدگاه‭ ‬و‭ ‬نگرش های‭ ‬خاص‭ ‬خود‭ ‬بنویسند‮.‬‭ ‬این‭ ‬کارگردانان‭ ‬نیز‭ ‬فیلمنامه های‭ ‬مختلفی‭ ‬را،‭ ‬به‭ ‬رشته‭ ‬تحریر‭ ‬کشیدند. ‮‬‭ ‬‮«‬داریوش‭ ‬مهرجویی‮»‬‭ ‬فیلمنامه‭ ‬‮«‬ملکوت‮»‬‭ ‬را‭ ‬نوشت. ‮‬‭ ‬‮«‬مسعود‭ ‬کیمیایی‮»‬‭ ‬فیلمنامه‭ ‬‮«‬عین القضات‮»‬‭ ‬را‭ ‬تحریر‭ ‬کرد. ‮‬‭ ‬‮«‬ناصر‭ ‬تقوایی‮»‬‭ ‬هم‭ ‬فیلمنامه‭ ‬‮«‬سفیر‭ ‬عرش‮»‬‭ ‬را‭ ‬نوشت‮‬‭ ‬‮. «‬بهرام‭ ‬بیضایی‮»‬‭ ‬فیلمنامه ‭ ‬‮«‬پردیس‮»‬‭ ‬را‭ ‬نگاشت‭ ‬و‭ ‬زنده‮ ‬یاد‭ ‬‮ «‬علی‭ ‬حاتمی‮»‬‭ ‬نیز‭ ‬فیلمنامه‭ ‬‮«‬آخرین‭ ‬پیامبر‮»‬‭ ‬را‭ ‬نوشت‮.‬‭ ‬همگی‭ ‬آنان‭ ‬فیلمنامه هایشان‭ ‬را‭ ‬به‭ ‬‮«‬مرکز‭ ‬طرح‭ ‬پژوهش‭ ‬کاربردی‭ ‬سینمای‭ ‬ایران‮»‬‭ ‬سپردند‮.‬‭ ‬روحانی‭ ‬می‮ ‬افزاید‮:‬‭ ‬‮«‬در‭ ‬حقیقت‭ ‬این‭ ‬فیلمنامه ها‭ ‬به‭ ‬این‭ ‬مرکز‭ ‬تعلق‭ ‬داشت‮.‬‭ ‬اگر‭ ‬هم اکنون‭ ‬نیز‭ ‬این‭ ‬مرکز‭ ‬وجود‭ ‬داشته‭ ‬باشد،‭ ‬چون‭ ‬این‭ ‬فیلمنامه ها‭ ‬را‭ ‬خریده‭ ‬،‭ ‬حق‭ ‬ساخت‭ ‬آنها‭ ‬را‭ ‬دارد‮.»‬
زنده‮ ‬یاد‭ ‬علی‭ ‬حاتمی‭ ‬پس‭ ‬از‭ ‬این‭ ‬که‭ ‬فیلمنامه‭ ‬‮«‬آخرین‭ ‬پیامبر‮»‬‭ ‬را‭ ‬نوشت،‭ ‬آن‭ ‬را‭ ‬به‭ ‬مرکز‭ ‬مذکور‭ ‬تحویل‭ ‬داد‮.‬‭ ‬اما‭ ‬همچون‭ ‬دیگر‭ ‬طرح ها‭ ‬به‭ ‬مرحله‭ ‬ساخت‭ ‬نرسید‮.‬‭ ‬به‭ ‬همین‭ ‬سبب‭ ‬همواره‭ ‬تا‭ ‬آخرین‭ ‬لحظات‭ ‬زندگی‭ ‬پربارش،‭ ‬در‭ ‬پی‭ ‬این‭ ‬بود‭ ‬که‭ ‬دست کم،‭ ‬فیلمنامه اش‭ ‬را‭ ‬به‭ ‬چاپ‭ ‬برساند‮.‬‭ ‬اما‭ ‬متاسفانه‭ ‬خزان‭ ‬زودهنگام‭ ‬زندگی،‭ ‬او‭ ‬را‭ ‬از‭ ‬ما‭ ‬و‭ ‬سینمای‭ ‬ایران‭ ‬گرفت‮.‬‭ ‬فیلمنامه‭ ‬‮«‬آخرین‭ ‬پیامبر‮»‬،‭ ‬از‭ ‬جهت‭ ‬امکانات‭ ‬تولید‭ ‬و‭ ‬ساخت،‭ ‬جزو‭ ‬فیلمنامه های‭ ‬پرهزینه‭ ‬به‭ ‬شمار‭ ‬می‮ ‬آمد‮.‬‭ ‬همان‭ ‬زمان‭ ‬نیز‭ ‬گفتگوهایی‭ ‬با‭ ‬حاتمی،‭ ‬مهرجویی‭ ‬و‭ ‬بیضایی‭ ‬برای‭ ‬ساخت‭ ‬فیلمنامه هایشان‭ ‬شد‮.‬‭ ‬حاتمی‭ ‬پیش بینی‭ ‬می‮ ‬کرد‭ ‬ساخت‭ ‬این‭ ‬فیلم،‭ ‬دست کم‭ ‬‮٤‬‭ ‬یا‭ ‬‮٥‬‭ ‬سال‭ ‬زمان‭ ‬می‮ ‬برد‮.‬‭ ‬زیرا‭ ‬شیوه‭ ‬خاصی‭ ‬که‭ ‬وی‭ ‬در‭ ‬فیلمنامه‭ ‬‮«‬آخرین‭ ‬پیامبر‮»‬‭ ‬دستمایه‭ ‬قرار‭ ‬داده‭ ‬بود،‭ ‬بسیار‭ ‬متفاوت‭ ‬از‭ ‬نگاه‭ ‬‮«‬مصطفی‭ ‬عقاد‮»‬‭ ‬در‭ ‬فیلم‭ ‬‮«‬محمد‭ ‬رسول الله »‬‭ ‬بود‮.‬‭ ‬حاتمی‭ ‬می‮ ‬خواست‭ ‬از‭ ‬سبک‭ ‬اجرایی‭ ‬‮«‬مصطفی‭ ‬عقاد‮»‬‭ ‬بگریزد،‭ ‬تا‭ ‬کارش‭ ‬هیچ گونه‭ ‬شباهتی‭ ‬با‭ ‬اثر‭ ‬او‭ ‬نداشته‭ ‬باشد‮.‬‭ ‬در‭ ‬فیلم‭ ‬‮«‬محمد‭ ‬رسول الله »‬‭ ‬شاهدیم‭ ‬که‭ ‬برای‭ ‬نشان‭ ‬دادن‭ ‬تصویر‭ ‬سیمای‭ ‬حضرت‭ ‬محمد(ص‮)‬،‭ ‬از‭ ‬شیوه‭ ‬دوربین‭ ‬از‭ ‬نگاه‭ ‬پیامبر،‭ ‬که‭ ‬نشانه هایی‭ ‬از‭ ‬حضور‭ ‬ایشان‭ ‬را‭ ‬به‭ ‬تماشاگر‭ ‬منتقل‭ ‬می‮ ‬کند‭ ‬بهره‭ ‬گرفته‭ ‬شده‭ ‬است‮.‬‭ ‬اما‭ ‬تاکید‭ ‬زنده‮ ‬یاد‭ ‬علی‭ ‬حاتمی‭ ‬بر‭ ‬این‭ ‬بود‭ ‬که‭ ‬از‭ ‬این‭ ‬شیوه‭ ‬بپرهیزد‮.‬‭ ‬به‭ ‬همین‭ ‬سبب‭ ‬قصد‭ ‬داشت‭ ‬از‭ ‬سبک‭ ‬نمایش های‭ ‬ایرانی،‭ ‬به‭ ‬گونه ای‭ ‬که‭ ‬اجرای‭ ‬خاص‭ ‬او،‭ ‬این‭ ‬سبک‭ ‬را‭ ‬به‭ ‬‮«‬شبیه خوانی‮»‬‭ ‬ایرانی‭ ‬تبدیل‭ ‬کند،‭ ‬بهره‭ ‬گیرد‮.‬‭ ‬این‭ ‬شیوه‭ ‬خاص‭ ‬علی‭ ‬حاتمی‭ ‬بود‭ ‬و‭ ‬تنها‭ ‬او‭ ‬می‮ ‬توانست‭ ‬‮«‬آخرین‭ ‬پیامبر‮»‬‭ ‬را‭ ‬این گونه‭ ‬بسازد‮.‬‭ ‬او‭ ‬دلش‭ ‬می‮ ‬خواست‭ ‬همچون‭ ‬تمامی‭ ‬آثارش،‭ ‬هر‭ ‬فصلی‭ ‬از‭ ‬‮«‬آخرین‭ ‬پیامبر‮»‬‭ ‬را‭ ‬که‭ ‬می‮ ‬نویسد،‭ ‬نخست‭ ‬آن‭ ‬را‭ ‬دکوپاژ‭ ‬کند‭ ‬و‭ ‬سپس‭ ‬پشت‭ ‬دوربین‭ ‬برود‮.‬‭ ‬درباره‭ ‬چگونگی‭ ‬و‭ ‬نحوه‭ ‬ساخت‭ ‬فیلمنامه هایی‭ ‬که‭ ‬توسط‭ ‬‮«‬مرکز‭ ‬طرح‭ ‬پژوهش‭ ‬کاربردی‭ ‬سینمای‭ ‬ایران‮»‬‭ ‬به‭ ‬کارگردانان‭ ‬مذکور‭ ‬پیشنهاد‭ ‬شد،‭ ‬پیش بینی‮ ‬های‭ ‬خاصی‭ ‬انجام‭ ‬نگرفته‭ ‬بود‮.‬‭ ‬از‭ ‬این رو‭ ‬کارگردانان‭ ‬در‭ ‬ساخت‭ ‬فیلمنامه هایشان،‭ ‬آزادی‭ ‬عمل‭ ‬داشتند‮.‬
زنده‮ ‬یاد‭ ‬علی‭ ‬حاتمی‭ ‬در‭ ‬بخشی‭ ‬از‭ ‬توضیحاتی‭ ‬که‭ ‬درباره‭ ‬فیلم‭ ‬‮«‬آخرین‭ ‬پیامبر‮»‬‭ ‬‮-‬که‭ ‬بخشی‭ ‬از‭ ‬فیلمنامه‭ ‬آن‭ ‬به‭ ‬چاپ‭ ‬رسیده‮-‬‭ ‬آورده‭ ‬است‮:‬
‮«‬شایسته‭ ‬است‭ ‬متن‭ ‬فیلمنامه‭ ‬‮«‬آخرین‭ ‬پیامبر‮»‬‭ ‬به‭ ‬جای‭ ‬‮٢‬‭ ‬بخش‭ ‬در‭ ‬‮٣‬‭ ‬بخش،‭ ‬به‭ ‬ترتیب‭ ‬‮«‬از‭ ‬تولد‭ ‬تا‭ ‬بعثت‮»‬،‭ ‬‮«‬از‭ ‬بعثت‭ ‬تا‭ ‬هجرت‮»‬‭ ‬و‭ ‬‮«‬از‭ ‬هجرت‭ ‬تا‭ ‬رحلت‮»‬‭ ‬تهیه‭ ‬شود‮.‬‭ ‬رحلت‭ ‬حضرت‭ ‬ختمی‮ ‬مرتبت(ص‮)‬،‭ ‬به‭ ‬صورت‭ ‬نمادین‭ ‬آن‭ ‬هم‭ ‬در‭ ‬بخش‭ ‬نخست،‭ ‬طی‭ ‬صحنه ای‭ ‬با‭ ‬خروج‭ ‬‮«‬اسامه‮»‬‭ ‬فرمانده‭ ‬لشکر‭ ‬اسلام‭ ‬وفرد‭ ‬برگزیده‭ ‬رسول‭ ‬اکرم(ص‮)‬‭ ‬از‭ ‬جوار‭ ‬بستر‭ ‬ارتحال‭ ‬و‭ ‬تشرف‭ ‬به‭ ‬بارگاه‭ ‬ملکوتی‭ ‬آن‭ ‬حضرت‭ ‬به‭ ‬نمایش‭ ‬درخواهد‭ ‬آمد‮.‬‭ ‬البته‭ ‬این‭ ‬صحنه‭ ‬،با‭ ‬استفاده‭ ‬از‭ ‬شیوه های‭ ‬نمایشی‭ ‬موردپسند‭ ‬تماشاگر‭ ‬امروزی‭ ‬انجام‭ ‬می‮ ‬گیرد‮.‬‭ ‬برای‭ ‬جذب‭ ‬تماشاگران‭ ‬جوان‭ ‬‮-‬که‭ ‬اسلام‭ ‬حقیقتا‭ ‬دین‭ ‬جوانان‭ ‬است‮-‬،‭ ‬حتی‮ ‬الامکان‭ ‬صحنه های‭ ‬غم افزا‭ ‬و‭ ‬منتج‭ ‬به‭ ‬افسرده حالی‭ ‬با‭ ‬اشاره‭ ‬و‭ ‬نمادین‭ ‬بیان‭ ‬می‮ ‬شود‮.‬‭ ‬در‭ ‬عوض‭ ‬به‭ ‬صحنه هایی‭ ‬که‭ ‬نمایشگر‭ ‬شادی،‭ ‬شادابی،‭ ‬سلحشوری‭ ‬و‭ ‬مصفای‭ ‬دل‭ ‬و‭ ‬جان‭ ‬و‭ ‬روح‭ ‬است‭ ‬بیشتر‭ ‬پرداخته‭ ‬می‮ ‬شود،‭ ‬صحنه هایی‭ ‬که‭ ‬توصیف‭ ‬گر‭ ‬خلق‭ ‬و‭ ‬خوی‭ ‬محمدی‭ ‬است.همچنین‭ ‬به‭ ‬سبب‭ ‬حفظ‭ ‬وحدت‭ ‬مذاهب‭ ‬اسلامی‭ ‬که‭ ‬از‭ ‬اهداف‭ ‬اصلی‭ ‬ساخت‭ ‬این‭ ‬فیلم‭ ‬مبارک‭ ‬است،‭ ‬صحنه‭ ‬پایانی‭ ‬این‭ ‬فیلم،صحنه‭ ‬تاثیرگذار‭ ‬و‭ ‬باشکوه‭ ‬‮«‬حجةالوداع‮»‬‭ ‬است‮.‬‭ ‬صحنه ای‭ ‬که‭ ‬در‭ ‬حقیقت‭ ‬به‭ ‬نوعی‭ ‬یک‭ ‬جمع بندی‭ ‬عینی‭ ‬است،‭ ‬از‭ ‬آنچه‭ ‬در‭ ‬طول‭ ‬‮٣٢‬‭ ‬سال‭ ‬رسالت‭ ‬پیامبر‭ ‬خدا‭ ‬بر‭ ‬اسلام‭ ‬عزیز‭ ‬و‭ ‬ایشان‭ ‬گذشت‮.‬‭ ‬در‭ ‬صحنه‭ ‬پایانی‭ ‬نیز‭ ‬با‭ ‬شیوه‭ ‬نمایشی‭ ‬حرکت‭ ‬به‭ ‬آینده‭ ‬‮(‬فلاش‭ ‬فوروارد‮)‬،‭ ‬عظمت‭ ‬و‭ ‬شکوه‭ ‬اجتماع‭ ‬امت‭ ‬اسلامی‭ ‬متشکل‭ ‬از‭ ‬ملل‭ ‬گوناگون‭ ‬را‭ ‬به‭ ‬نمایش‭ ‬می‮ ‬گذارم‮.‬‭ ‬همه‭ ‬در‭ ‬یک‭ ‬لباس‭ ‬و‭ ‬یک‭ ‬هیئت‭ ‬بر‭ ‬گرداگرد‭ ‬خانه‭ ‬خدا‭ ‬در‭ ‬مناسک‭ ‬حج‮.‬‭ ‬بی‮ ‬تردید‭ ‬پس‭ ‬از‭ ‬‮٤١‬‭ ‬قرن‭ ‬بقا‭ ‬و‭ ‬عالمگیری،‭ ‬این‭ ‬دین‭ ‬مبین‭ ‬را‭ ‬در‭ ‬برابر‭ ‬دیدگان‭ ‬جهانیان‭ ‬‬به‭ ‬نمایش‭ ‬می‮ ‬گذارم‭ ‬انشاء الله»‬‭ ‬از‭ ‬حاشیه نویسی‭ ‬دست نوشته‮  ‬های‭ ‬زنده‮ ‬یاد‭ ‬حاتمی،‭ ‬مشخص‭ ‬است‭ ‬وی‭ ‬علاوه‭ ‬بر‭ ‬قرآن‭ ‬کریم،‭ ‬از‭ ‬منابع‭ ‬فراوان‭ ‬دیگری‭ ‬هم‭ ‬استفاده‭ ‬کرده‭ ‬است‮.‬‭ ‬بدین معنا‭ ‬که‭ ‬با‭ ‬صاحب نظران‭ ‬و‭ ‬اهل‭ ‬دین‭ ‬و‭ ‬عرفان‭ ‬و‭ ‬فلسفه،‭ ‬مشورت ها‭ ‬و‭ ‬مکاتبه هایی‭ ‬داشته‭ ‬است‮.‬‭ ‬بی‮ ‬تردید‭ ‬همان گونه‭ ‬که‭ ‬هر‭ ‬ساله‭ ‬به‭ ‬مناسبت های‭ ‬گوناگون‭ ‬از‭ ‬زنده‮ ‬یاد‭ ‬علی‭ ‬حاتمی‭ ‬به‭ ‬عنوان‭ ‬‮«‬ایرانی‮ ‬ترین‭ ‬کارگردان‭ ‬سینمای‭ ‬ایران‮»‬‭ ‬یاد‭ ‬می‮ ‬کنیم،‭ ‬نمی‮ ‬توان‭ ‬انتظار‭ ‬داشت‭ ‬فیلمنامه‭ ‬‮«‬آخرین‭ ‬پیامبر‮»‬‭ ‬می‮ ‬توانست‭ ‬توسط‭ ‬کارگردان‭ ‬دیگری‭ ‬به‭ ‬جز‭ ‬او‭ ‬ساخته‭ ‬شود‮.‬‭ ‬زیرا‭ ‬این‭ ‬فیلمنامه‭ ‬همانند‭ ‬آثار‭ ‬پیشین‭ ‬حاتمی،‭ ‬از‭ ‬ویژگی‮ ‬هایی‭ ‬که‭ ‬فقط‭ ‬خاص‭ ‬او‭ ‬بود‭ ‬و‭ ‬فقط‭ ‬حاتمی‭ ‬می‮ ‬توانست‭ ‬به‭ ‬آنها‭ ‬بپردازد‭ ‬بهره‭ ‬برده‭ ‬است‮.‬‭ ‬بی‮ ‬شک‭ ‬حاتمی‭ ‬فیلمسازی‭ ‬است‭ ‬که‭ ‬هیچ کس‭ ‬مثل‭ ‬او‭ ‬نبود‭ ‬و‭ ‬همتایی‭ ‬نداشت. اما‭ ‬دریغ‭ ‬که‭ ‬حسرت‭ ‬ساخت‭ ‬فیلم‭ ‬‮ «‬آخرین‭ ‬پیامبر‮»، ‬‭ ‬که‭ ‬همواره‭ ‬از‭ ‬آن‭ ‬به‭ ‬عنوان‭ ‬یکی‭ ‬از‭ ‬بزرگترین‭ ‬و‭ ‬مهم ترین‭ ‬آرزوهایش‭ ‬یاد‭ ‬می‮ ‬کرد‭ ‬بر‭ ‬دلش‭ ‬ماند‮. ‬‭ ‬یادش‭ ‬گرامی‭ ‬و‭ ‬روحش‭ ‬شاد.

منبع




RE: و اما عشق... علی حاتمی - بهزاد ستوده - ۱۳۸۹/۹/۱ صبح ۱۰:۱۴

 [تصویر: 1290405878_85_f1bbe61feb.jpg]

 داریوش مهرجویی - علی افصحی - بهرام بیضایی - مسعود کیمیایی - ناصر تقوایی - علی حاتمی - امیرحسین شریفی




و اما عشق... علی حاتمی - بانو - ۱۳۸۹/۹/۱۱ عصر ۰۸:۵۰

گاهی اتفاقاتی رخ می دهند که کاملا از اراده ما خارجند... خوبی زندگی هم به همین است...غیر قابل پیش بینی... نزدیک 5 سال به دنبال آثار شادروان حاتمی می گشتم به جز یک قلم "خواستگار"، تقریبا مطمئن بودم اگر یافتن بقیه سخت باشد یافتن این یکی از همه سخت تر است... دنبال همین یکی که نبودم از همه ساده تر به دستم رسید... یکی از دوستان عزیزو گرانقدرم، در نهایت محبت مجموعه ای از فیلمهای مورد علاقه خودرا به من هدیه نمودند که خواستگار هم بینشان بود...

به یاد نکته ای از دوست گرامی بچه رزماری که فرموده بودند مهجورترین اثر علی حاتمی.... که خیلی هم به دلم نشست.

از حاتمی طنز دیده ایم، جملات قصاری که انسان را به خنده می اندازد در آثارش کم نیست... اما در این یکی بیش از بقیه به طنز پرداخته است... خلاصه ای از داستان را تقدیم دوستان می کنم...

خواستگار  1351 –  کارگردان و فیلمنامه نویس: علی حاتمی / فیلمبردار: علیرضا زرین دست / سرپرست گویندگان : منوچهراسماعیلی / موسیقی متن : اسفندیار منفردزاده / گریم : رضا هوشمند / تهیه کننده : پرویز صیاد / بازیگران : پرویز صیاد، زری خوشکام، نوذر آزادی، دیانا، رضا کرم رضایی، صادق بهرامی، جمشید لایق، عنایت الله بخشی، جهانگیر فروهر، مهری ودادیان، فرخ لقا هوشمند، محمود بهرامی، رضا هوشمند، باقر صحرا رودی 

در قالب ماجرایی مضحک، عاشق شدن یک معلم خط ساده و عینکی ، تنها و بی عرضه به نام خاوری (پرویز صیاد) را به دخترکی مدرسه ای شاهدیم، مرد از ساده دلی، دختر(زری خوشکام) را پاک و نجیب می پندارد، از یکی از جوانان سوسول یا همان دون ژوآن محله درمورد دختر می پرسد تا مطمئن شود این یکی را از دم تیغ گذرانده یا خیر؟ و وقتی مطمئن می شود که جوان این دختر را هنوز "کشف" نکرده! شادمان برای خواستگاری اقدام می کند، در همین فاصله جوانک سوسول و ملنگ(نوذر آزادی) روح دخترک را با چند شعر و جملات شیرین قاپ می زند و دخترک هم خام می شود و ...؛ در اولین جلسه خواستگاری آقای خاوری، خانواده بسیار سنتی و نادان دختر (فضای حاکم براین خانواده بسیار سطحی کم عمق و بری از فرهنگ و ادب به نمایش گذاشته شده است) شامل پدر وسواسی(وسواس الدوله: صادق بهرامی)، مادر بسیار عامی، مادربزرگ فضول متوجه می شوند که کار از کار گذشته و باید دخترشان را اجبارا ! به عقد همان جوان سوسول درآورند، خاوری شکست می خورد، دون ژوآن هم تو زرد از آب در آمده و طلاق اول دختر، خواستگاری دوم خاوری ، تا بیایند به آشنایی برسند دخترک شیفته اوستا بنایی(رضا کرم رضایی) می شود که برای مهیا کردن خانه برای زوج آینده آمده است؛ اغفال مجدد دختر، شکست دوم مرد، ازدواج دوم هم با سقوط مضحک بنا از داربستی که پایه اش همیشه به جای لوله ، شانه شاگرد بنا است، و مرگ شوهر تمام می شود. خواستگاری سوم خاوری از زری خانوم؛ طی یک بیرون رفتن و گردش در اطراف شهر، زری خانوم با راننده ماشینی(عنایت بخشی) که کرایه کرده اند نرد عشق می بازند، راننده که از طبقه لوطی مسلک و جاهل مآب است ضمن اظهار ندامت از عاشق شدنش بر زری ؛ او را اول به زور و بعد با رضایت ! وادار به ازدواج با خویش می کند، این همسر هم جرمی مرتکب شده و به زندان می افتد، زری برای گرفتن طلاق دست به دامان خاوری می شود، خاوری از یک طرف درگیر مدرسه، از طرف دیگر کارهای زندان و دادگاه، برای بهبود روحیه خانوم یک استاد مفنگی موسیقی(جهانگیر فروهر) را وارد منزل می کند تا مثلا زری از افسردگی دربیاید، این دو در قالب مشق  آواز به تصمیم خواننده شدن زری می رسند... خاوری از تصمیم مطلع شده و رگ غیرتش به جوش می آید.(در این قسمت فیلم، حاتمی با ظرافت اشاره می کند به اینکه معلم خط با وجود هنرمند بودن، خوش غیرت نیست، نمی خواهد صدای زنش هرجایی شنیده شود و می خواهد زری فقط مال خودش باشد ؛جمله ای که از حاتمی شنیده بودیم برای همسرش،" از این پس زری فقط در فیلمهای خودم بازی خواهد کرد...")، زری مقابل خاوری می ایستد و خوانندگی را انتخاب می کند، با استاد ازدواج کرده و می فهمد مردک آه ندارد که با ناله سودا کند! از این به ظاهر هنرمند هم جدا می شود! اینجا دیگر دختر روی بازگشت به منزل را ندارد، خاوری برایش خانه ای متعلق به یک مومن صوری و متاهل پیدا می کند؛ تا می آید دور کلاهش بگردد آقای زاهد زری را صیغه می کند، خاوری زرنگی به خرج داده و همسر مرد را به جانش می اندازد، باز هم زری خانوم طلاق می گیرد! و خاوری باز به خواستگاری معشوق می رود، اینبار دختر پا به سن گذاشته داستان، روحی و جسمی رنجور که سر از بیمارستان در آورده و انگار در حالت احتضار است که خاوری اینجا شهامت به خرج داده عاقد را به بیمارستان می آورد و همانجا با به دست کردن حلقه و نمایش دست رنجور و نیمه جان زری این زوج به هم می رسند و انگار پایان ماجرا با مرگ عروس شکل می گیرد.

-------------------------------------------------------------------

راهی که از حسن کچل آغاز می شود، با طوقی شکل سینمایی می پذیرد، با بابا شمل حالت سعی و خطا پیدا می کند و بسیار نقد می شنود، در خواستگار به یک نقطه عطف زیبا می رسد. حاتمی که به دنبال وارد ساختن فرهنگ مرم خودمان به سینما بود، در هر فیلمش تکه ای از این فرهنگ، آداب، اخلاق، علایق و عادات مردم را به شکلی زیبا با هنر سینما می آمیخت... و جالب اینکه نگاهش نگاهی واقع گرایانه است، نمایش می دهد به نقد و استهزاء نمی نشیند(فرهنگی را رد نکرده و یا بیش از حد نمی ستاید) زمانیکه می گوییم علی حاتمی شیفته موسیقی اصیل است، شوهری هنرمند نام! از وادی موسیقی را وارد زندگی زن می سازد که البته از دسته موزیسینهای پشت منقلیست، بحثی که سالها بین طبقه شبهه روشنفکر آن زمان برای منکوب کردن موسیقی ایرانی باب شده بود و به وادی افیون و دود پیوندش می زدند تا تحقیرش کنند... مذهب را ستایش می کند اما، شوهری از طبقه به ظاهر معتقد و به باطن نان به نرخ روز خور را نیز در میان همسران زن وارد می سازد... شیفتۀ مردانگی است، همسری داش مشتی و لوطی و عاشق پیشه به زن می بخشد که سر از زندان در می آورد و نقشی در خوشبختی زن ندارد... کار باعث سربلندی است، خوردن نان از عرق جبین افتخار است... زن فیلم شوهری می کند که عاشق عنوان معمار است به جای اوستای بنا، هنری به خرج نمی دهد، شاگردش کار می کند، و نالۀ مردم و آخ کمرم و خسته شدمش را او سرمی دهد! خلاصه که از هر طبقه ای نمادی ، مردی، همسری وارد زندگی زن می شوند... و در صحنه وصال نهایی پیر پسر (پیر عاشق) ماجرا در بیمارستان با محبوب، همه این همسران، همه این اراذل و اوباش به شکلی خیالی از میان دستهایی که مثلا برای ابراز عشق زن و مرد، عروس و داماد با دسته گل به سوی یکدیگر دراز شده اند، به داخل صحنه می پرند، و آن سیب معروف دلدادگی زن و مرد، سیب آدم و حوا (که از حسن کچل پا به دنیای سینمایی حاتمی نهاده بود) را از دست عروس و داماد قاپ می زنند؛ هرکدام به سیب گازی زده و آن را به سوی دیگری پرتاب می کنند، که در این میان چند بار این سیب به شکلی مضحک به سر مرد عاشق نیز برخورد می کند و تا به دست داماد برسد یک سیب گاز زده تکه تکه و له شده است...

شادروان حاتمی در مجموع اثری خوب، سهل الحصول  تر و قابل درک برای عموم را تقدیم به سینما کرد. خواستگار از آن دست فیلمهایی است که دلت می خواهد چندبار تماشایش کنی... یکبار خودت تنها برای لمس دنیای پشت فیلم، یکبار با دوستان برای خندیدن و فقط خندیدن به خاطر لحظات نابی که هنر حاتمی اند و بس... صحنه زرگری حرف زدن افراد خانواده وسواس الدوله را به خاطر بیاوریم، یک ابتکار کاملا ایرانی! لحظه ای که پدر دختر فراموش می کند که خاوری از اعضای خانواده نیست و همچنان به زرگری حرف زدن با وی ادامه می دهد و از او می خواهد در را برایش باز کند که بالطبع خاوری هم زبانش را نمی فهمد و خنگ بازی در می آورد، این صحنه واقعا در خنداندن مخاطب موفق است و خوشبختانه این فیلم از این لحاظ فقیر نیست. و یکبار دیگر دوست داری فیلم را ببینی برای تجدید خاطره... برای لذت از دنیای شادروان علی حاتمی... برای شنیدن دیالوگها...شنیدن شعرها، شنیدن موسیقی متن....

امیدوارم هرکدام از دوستان که این فیلم را ندیده اند به زودی موفق به پیدا کردنش شوند...

بامهر... بانو




RE: و اما عشق... علی حاتمی - سم اسپید - ۱۳۸۹/۹/۱۴ عصر ۱۱:۵۷

امروز چهاردهم آذرماه 1389 مصادف است با چهاردهمین سالروز درگذشت علی حاتمی کارگردان صاحب سبک و منحصر بفرد سینمای ایران که قطعا از جایگاه ارزشمندی در بین سینما دوستان ایرانی برخوردار است. هیچ کارگردانی در ایران تا بدین حد در فیلم های خود به فرهنگ و سنن ایرانی نزدیک نشده است. کمتر کارگردانی در ایران سینما را به اندازه او درک کرده است. تمام اجزای فیلم در خدمت اوست و الحق به بهترین شکل از آنها استفاده می کند. حساسیت او در کامل بودن اثرش ستودنیست. دوربین در فیلم های او هیچگاه بیننده را آزار نمی دهد. دیالوگ نویسی و مونولوگ نویسی های خارق العاده که آنقدر سلیس و روان هستند که براحتی با مخاطب ارتباط برقرار می کنند و هیچگاه کهنه نمی شوند. موسیقی اصیل ایرانی جزء لاینفک آثار اوست. اولین و تنها موزیکال ساز واقعی سینمای ایران. طراحی صحنه و لباس به بهترین شکل در آثار او نمایان است. بیش از تمام کارگردانان ایرانی به امر دوبلاژ و شخصیت پردازی توسط گویندگان حرفه ای اهمیت می دهد و اگر ماحصل کار را شاهکار ندانیم قطعا از حد استانداردهای سینمای ایران بالاتر است. دلایل محبوبیت حاتمی بیشتر از آن است که در چند خط بگنجد اما بی انصافیست که از حاتمی بگوئیم و از تک گویی های بی نظیر او مثالی نزنیم:

تک گویی بهروز وثوقی در فیلم طوقی با صدای چنگیز جلیلوند:

http://www.4shared.com/video/uqyY_-tP/YouTube_-_______.html

تک گویی بهروز وثوقی در فیلم سوته دلان با صدای منوچهر اسماعیلی:

http://www.4shared.com/video/ezzIodaT/YouTube_-___________.html

تک گویی محمدعلی کشاورز در فیلم مادر با صدای منوچهر اسماعیلی:

http://www.4shared.com/video/v4-S9NY4/YouTube_-_______.html




RE: و اما عشق... علی حاتمی - رائول والش - ۱۳۸۹/۹/۱۶ عصر ۰۱:۱۸

صحبت های احمد بخشی دستیار علی حاتمی درباره او. این متن پر از نکات تازه است:

http://khabaronline.ir/news-113716.aspx




RE: و اما عشق... علی حاتمی - الیور - ۱۳۸۹/۱۰/۲۷ عصر ۰۸:۱۶

باباشمل

نويسنده و كارگردان: علی حاتمی

مدیر فیلمبرداری: مازیار پرتو

موسیقی متن: مرتضی حنانه

خوانندگان: ایرج، مهتاب

تدوینگر: حسن مصیبی

بازیگران: محمدعلی فردین، فروزان، ناصر ملک مطیعی، محمد همایون، بهمن مفید، ثریا بهشتی، نادره، غلامرضا سرکوب، رضا بانکی، مرتضی احمدی.

سرپرست گویندگان: چنگیز جلیلوند

گویندگان: چنگیز جلیلوند(فردین و ملک مطیعینیکو خردمند(فروزانسیما(ثریا بهشتی) حسین عرفانی(همایونناصر طهماسب(مفیدصادق ماهرو(سرکوب مرتضی احمدی(راوی)، علی تابش.

محصول سییرا فیلم 1350، 116دقیقه

             باباشمل(فردین) بعد از دوستی با لوطی حیدر(ملک مطیعی) دلبسته شوکت‌الملک(فروزان) می‌شود که لوطی از سال‌ها پیش شیفتة اوست. لوطی حیدر تصمیم به ترک محله می‌گیرد تا مانع ازدواج آن دو نباشد. بابا شمل بعد از ازدواج قصد همراهی با لوطی حیدر را دارد، شوکت برای ممانعت از رفتن او به نزد لوطی حیدر می‌رود....

       باباشمل سومین فیلم علی حاتمی و دومین موزیکال او بعد از حسن کچل است. البته هنرپیشه‌ها آواز نمی‌خوانند و دیالوگ‌های آهنگین را همراه با ریتمِ ضرب ادا می‌كنند. خود حاتمی هم در مصاحبه‌ای گفته این موضوع باعث یکنواخت شدن ریتم فیلم و در نتیجه خستگی تماشاگر شده است(فیلم که به صورت رنگی و با هزینه بالا تهیه شده، فروشی پایین‌تر از حد انتظار داشت)

        در باباشمل هم علاقه و دلبستگی حاتمی به گذشته‌ها و فرهنگ فولکلور دیده می‌شود البته قهرمانان و قصه فیلم(در ستایش جوانمردی) متاثر از فضایی است که فیلم قیصر ایجاد کرد.از نکات برجسته فیلم استفاده مناسب حاتمی از رنگ متناسب با فضای داستان و  همینطور طراحي لباس و صحنه‌های فيلم است که باعث خلق تصاویری زیبا و خوش‌رنگ شده است.  جدا از طولانی و کش‌دار بودن برخی صحنه‌ها، ایرداتی در پرداخت برخی شخصیت‌ها و انگیزه‌هايشان هم ديده مي‌شود. باباشمل با اینکه از آثار شاخص حاتمی نیست اما جز معدود تجربه‌ها در گونه(ژانر) موزیکال در ایران است  و در مرتبه بالاتری هم از موارد مشابه قرار می‌گیرد.

     باباشمل سال‌ها پس از ساخت، دو بار از تلویزیون ملی پخش شد(بار اول سوم فروردین 57 و بار دوم هشت تیر 57 )

    حاصل تلاش ستایش‌برانگیز حاتمی برای حفظ سنت، آیین‌ها و ریشه‌های فرهنگی‌مان و تلاش برای ارائه آن به زبان و شکلی ایرانی، میراثی ارزشمنداست.  حاتمی گرچه در دوره حیات،آن‌گونه که باید، قدر ندید و جایگاه گرانقدرش همواره خالی خواهد بود؛  اما بر ارزش میراث گران‌بهایی که به جا گذشته روزبه روز افزوده شده است.   یادش گرامی.

بخش از یک سکانس

(متن کامل فیلم‌نامه درکتاب مجموعه آثار حاتمی، نشر مرکز، 1376 به چاپ رسیده است)

زیربازارچه

{گفتگوی باباشمل و لوطی حیدر}

...

باباشمل                   لوطی حيدر برادر، چه خبر از شهر هشتم چه خبر... تو كه هفت شهرو داداش، زير پات در كردی، پاك ما رو خر كردي , ما پامون تو شهر اول برادر می‌لنگه ، در دروازه به رومون بسته‌اس ، كوچه‌هاشم تنگه، ما كه ديديم آخرش هيچه و هيچ، راهشم پيچ در پيچ، يهو بيراهه زديم. لوطي ما مسافريم، دلم از شادی اون سفر داره پر می زنه. يار آدم شبای جمعه مياد، يك توك پا سر می زنه، نون و حلوا می خورن ، ای، قل هو الله می خونن.

لوطي                    آدم از خاكه و خاك خاك می شه ، اگه ناپاك باشه، وقتي رفت پاك نمی شه.

باباشمل               پشت اون ابرا چيه ، چی چيه، پيچ پيچيه، راستی اونجا كيه، كی نشسته ما رو می‌پاد لوطی.

لوطی                    پشت اون پرده و ديوار خبرهاست كه ما بی خبريم چشم ديدين می خواد، دل بريدن می خواد.

{بابا شمل لوطی حیدر را به ناجوانمری متهم می‌کند-اشاره به اینکه هنوز در پی عشق قدیمی‌اش-شوکت-است)

 

لوطی حيدر که قداره‌اش را بیرون کشیده،  آن‌را در سينه راست خود فرو می‌كند. نوچه‌هايش او را به كنار سقاخانه می‌برند.

لوطی             قصه ني و نيستون و ز هم جدا شدن، قصه يكی شدن، از خود و من رها شدن، مردن در خود و بعد زنده شدن به ديگری، باقي در تن يار، در تن خود فنا شدن، پشت اون پرده و ديوار خبرهاست كه ما بی‌خبريم، چشم ديدن می‌خواد، دل بريدن می‌خواد، حالا بهتر می‌بينم، سينه بي‌كينه شده، مثل آيينه شده، دِ بگو مشكلتو، همه رازِ دلتو.

باباشمل         اگه عشق اين‌طوريه، اينقده بی‌رنگه، عشق ماها ننگه، بذار اون عشق به كامت‌ باشه، بذار اون مرغ به دامت باشه. گر چه ما بی‌خبريم، اما اهل گذريم، ما بازم يه لا قبا، ولو می‌شيم تو كوچه‌ها، چرا ناغافلي موندگار شدی، منو مي‌گفتي برو.

لوطی            اون خواست من بمونم، كه تو پيشش باشی، نوش و نيشش باشی.

باباشمل         لوطی حيدر!

لوطی            ديگه راهی نداره، راه ما جدا شده، راه ما جدا شده.

پ.ن: عکس‌های این پست برای اولین‌بار و در کافه کلاسیک منتشر می‌شود.

تقدیم به "بانو"ی گرامی و همه دوستداران حاتمی




RE: و اما عشق... علی حاتمی - الیور - ۱۳۹۰/۱/۲۳ عصر ۰۵:۴۰

حاجی واشنگتن

نویسنده و کارگردان: علی حاتمی

مدیر فیلمبرداری: مهرداد فخیمی

تدوین: موسی افشار

موسيقي متن: محمدرضا لطفی

بازیگران: عزت الله انتظامي، ريچارد هاريسون، راسل كاس، لودويكو دللو يويو، دينو ماريو، ماريو دوناتون { و اسماعيل محمدي، مهری ودادیان هر دو بدون قید در تیتراژ فیلم)

تهیه کننده: علی حاتمی

محصول شبکه اول سیمای جمهوری اسلامی ایران 1361

 

سرپرست گویندگان: ناصر طهماسب

عزت الله انتظامی حاجی واشنگتن   عزت‌الله انتظامی

لودويكو دللو يويو   میرزا محمود        ناصر طهماسب

؟                          دختر حاجی        زهره شکوفنده  {نام بازیگر در تیتراژ فیلم قید نشده است}

اسماعیل محمدی مرد شهرفرنگی  ناصر طهماسب

ریچار هریسون      رئیس‌جمهور آمریکا ابوالحسن تهامی  (دیالوگ‌ها به انگلیسی)

دينو ماريو             وزیر خارجه آمریکا  عطاالله کاملی  (دیالوگ‌ها به انگلیسی)

و  ژرژ پطرسی دربان (دیالوگ‌ها به انگلیسی)

 

 حاجی واشنگتن روایت سفر بی‌فرجام اولین سفیر ایران در آمریکا-حاجی حسين‌قلي صدرالسلطنه-به واشنگتن در دوره ناصرالدین شاه است.

 

   فیلم با نمایی از بدرقۀ حاجی و مردمی که از سر اجبار- و نه احترام-در بدرقه او شرکت دارند شروع مي‌شود. حاتمی برای نشان دادن مسیر طولانی طی شده سفر تا رسیدن به واشنگتن، از نمای حرکت دوربین روی ریل و صدای انتظامی -که شرح سفر را می‌دهد- استفاده کرده تا ضمن کوتاه کردن این بخش، از نشان دادن شهرها(که مستلزم هزینه زیادی هم بوده) پرهیز کرده باشد.

؟(بازیگردختر حاجی)، مهری ودادیان

 

   حاجی از بدو ورود به واشنگتن مدام گزارش‌هایی اغراق‌آمیز از میزان اعتبار شاه در نزد رئیس‌جمهور آمریکا  و اهمیت و جایگاه سفارت تازه‌ تاسیس ایران(عمارتی مجلل برای محل سفارت تهیه شده) خطاب به شاه می‌دهد. میرزا محمود(مترجم حاجی) که از ایران همراه او آمده به بهانه تحصیل علم طب او را ترک می‌کند. به تدریج و با عدم مراجعه کسی به سفارت توهم و پریشانی حاجی آغاز می‌شود و با نرسیدن مواجب چند کارمند سفارت را مرخص می‌کند. فضای سوت و کور سفارت‌خانه و تنهایی به تدریج حاجی را به سمت جنون سوق می‌دهد. تنها یار و همدم حاجی عکس دخترش  مهرالنساست که او هم از دوری پدر بی‌تاب است.

  در این اوضاع شبی رئیس‌جمهور آمریکا به سراغ حاجی می‌آید، حاجی سر از پا نشناخته لباس رسمی پوشیده و در پذیرایی سنگ‌تمام می‌گذارد، از پختن غذا و مهیا کردن اشربه تا رقص و خواندن ترانه "یه خری داشتم، خاکستری بود  کلب حسن دلال به من فروخته بود!".  در صحنه‌ای حاجی را در حال قرائت گزارش این دیدار  برای شاه می‌بینیم، نمایی محو از حاجی در پشت پرده‌ای لرزان نشانی از متزلزل بودن این موقعیت است. حاجی در بدرقه رئیس‌جمهور می‌شنود هریسون 4 ماه قبل در انتخابات پیروز شده و او دیگر رئیس‌جمهور آمریکا نیست. این موضوع شوک دیگری به حاجی‌ست.

 

     سرخپوستی در فرار به سفارت پناهنده می‌شود. صحنه‌ای که مسئولی از وزارت خارجه برای بازپس‌گیری سرخپوست آمده باورپذیر نیست و حالتی فانتزی دارد که چندان با فضای فیلم سازگار نیست. بی‌حرمتی میرزا محمود در بازگشت نزد حاجی و کشته شدن سرخپوست حین فرار ضربه سختی به حاجی وارد می‌کند. مقرر می‌شود حاجی -درمانده و با حالی- به وطن بازگردد.

 

  بی‌شک انتظامی ستاره اصلی فیلم است که در به تصویر کشیدن استحاله شخصیت و روند جنون حاجی کاملا موفق است. در ورود به آمریکا چهره بشاش و راه رفتن محکم و استوار حاجی به تدریج تبدیل می‌شود  به حالتی پریشان و چهرۀ رنگ‌پریده و بی‌روح و نگاه مات و بهت‌زده (انتظامی در گفتگو با هوشنگ گلمکانی که در کتاب آقای بازیگر-انتشارات روزنه- منتشر شده از زمان ساخت فیلم  شرح مبسوطی می‌دهد و اشاره می‌کند در روزهای ابتدایی سفر به ایتالیا در حالی كه حاتمي روي فيلمنامه كار مي‌كرده و در وقفه‌های بین فیلم‌برداری روزهایی را به تنهایی و با بی‌پولی سر کرده و به قول خودش تنهایی و غربت حاجی را لمس کرده است)

     یکی بهترین صحنه‌های بازی انتظامی سکانس قربان کردن گوسفند است که در یک تک‌گویی(مونولوگ) طولانی شرحی از زندگی خود را می‌دهد. این صحنه گویای اوج تنهایی و درماندگی حاجی‌ست.

 ریچارد هریسون، عزت‌الله انتظامی

 

   همه چیز در بدو ورود حاجی به آمریکا حالتی رویاگونه دارد(چهره بهت‌زده حاجی بعد از رسیدن توسط دود سفید قطار دربرگرفته می‌شود) و در حیاط هتل(که دکور است و در استودیو ساخته شده) چیدمان صحنه-از میوه‌ها گرفته  تا طاووس که از پرندگان بهشتی به حساب می‌آید تا دختری جوان و زیبا و نام هتل(PARADISE HOTEL) همه تداعی مکانی بهشت‌گونه را دارند. در پایان و هنگام بازگشت حاجی همین فضا حالتی غم‌بار دارد و سکوت بر آن حکمفرماست.

 

   حاجی واشنگتن اولین و آخرین تجربه محمدرضا لطفی(آهنگساز و نوازنده معروف تار) در آهنگسازی فیلم است. دربرخی جاها موسیقی تناسب چندانی با تصاویر فیلم ندارد(از جمله قطعه‌ای شادی در دیدار معارفۀ حاجی با رئیس‌جمهور آمریکا، که به طور مجرا شنیدنی‌ست اما متناسب با این صحنه نیست). در صحنه‌های تنهایی حاجی تکنوازی تار و کمانچه در تشدید حال و هوای صحنه کمک موثری کرده. لطفی تصنیفی هم در تیتراژ پایانی با صدای خودش اجرا کرده است.

 

نکاتی درباره فیلم

    حاتمی در بین وقفه‌هایی که در ساخت سریال هزاردستان پیش می‌آمد، برای از هم نپاشیدن گروه چند فیلم ساخت که حاجی واشنگتن اولین آن‌هاست. حاجی واشنگتن حکایت اولین سفیر ایران-حاج حسین‌قلی صدرالسلطنه-در آمریکاست. حاتمی برای نوشتن فیلمنامه عازم ایتالیا شد، در همان حین خبرهایی از ایران مبنی بر تغییر اوضاع سیاسی و اجتماعی شنید که باعث تغییراتی در فیلمنامه شد از جمله موضوع عشق که در آثار حاتمی جایگاه ویژه‌ای دارد، این‌بار تبدیل به عشق پدر و فرزندی شده است. به خاطر شرایط سیاسی آن دوره، امکان کار در آمریکا وجود نداشت و تلاش برای ساخت فیلم در فرانسه هم بی‌نتیجه بود. حاتمی که پیش از این سابقۀ همکاری با ایتالیایی‌ها را داشت{همکاری اتللو فاو در گریم خاص بهروز وثوقی در فیلم سوته‌دلان) و همچنین وجود دکوری از کاخ سفید-که قبل از این برای فیلم دیگری ساخته شده بود-حاتمی را برای ساخت فیلم در ایتالیا مصمم ‌کرد.

علی حاتمی در ایتالیا

 

  حاتمی همراه با عزت‌الله انتظامی راهی ایتالیا شد. ایتالیایی‌ها ابتدا تمایلی به همکاری نشان نمی‌دهند اما با دیدن عکس‌های شهرک سینمایی غزالی و جایزه‌ای که انتظامی برای بازی در فیلم گاو از جشنواره شیکاگو گرفته بود، مشتاق همکاری ‌شدند. فیلمبرداری حدود پنج ماه طول ‌کشید، در حالی که فشار زیادی-به خصوص از لحاظ روحی-بر گروه وارد می‌شد(عزت‌الله انتظامی در کتاب آقای بازیگر در این‌باره شرح کاملی داده است). بعد از بازگشت به ایران بخش‌هایی از فیلم(مربوط به بدرقۀ حاج حسین‌قلی و سکانس‌های دخترش) در شهرک غزالی فیلمبرداری شد. فیلم در اولین جشنواره فیلم فجر(سال 1361) به نمایش در آمد و مورد توجه مهمانان خارجی جشنواره قرار گرفت و حتی صحبت از خرید و اکران فیلم-همراه چند فیلم دیگر-در شوروی شد. پخش فیلم واکنش‌های مختلفی را بر‌انگیخت و عده‌ای فیلم را را تحقیر ایران و ایرانی برشمردند و فیلم به طور غیررسمی توقیف شد، اما وزارت ارشاد علت عدم نمایش فیلم را عدم ارائه آن از طرف تهیه‌کننده(حاتمی و تلویزیون) برای دریافت مجوز نمایش عنوان کرد. با شروع ادامۀ فیلمبرداری هزاردستان، پیگیری حاتمی برای دریافت مجوز نمایش فیلم متوقف ماند و فقط نسخه مخدوش و مثله‌شده‌ای  از فیلم در اکران نوروزی سال 1369-در چند شهرستان- به نمایش در می‌آید.

پشت‌صحنه فیلم در شهرک غزالی

 

    نسخه کامل فیلم زمانی در پایتخت اکران شد که دو سال از مرگ حاتمی می‌گذشت(سال 1377) آن‌هم در کوران بازی‌های فوتبال(جام جهانی) که سینماها دوران رکود خود را می‌گذرانند و این امر بیشتر به رفع تکلیف می‌مانست. با این حال فرصتی پیش آمد تا علاقه‌مندان حاتمی یکی از فیلم‌های مطرح او را روی پرده ببینند، هرچند که این اتفاق در فقدان حاتمی باشد. سال 1381 نسخه ویدئویی فیلم منتشر شد و چند سال قبل در برنامه سینما چهار(با حضور انتظامی و اجرای فریدون جیرانی) فیلم از تلویزیون هم پخش شد.

  عدم اکران فیلم و توقیف غیررسمی آن تا زمان درگذشت حاتمی باعث شد که چیزی در مورد فیلم توسط او گفته نشود. حاتمی در گفتگویی در اوایل دهه هفتاد(که در 13 آذر سال 80 در شماره 37 مجله سینما جهان به چاپ رسیده)حاجی واشنگتن را بهترین کار خود دانسته بود: « وقتي به مجموعه كارهايم نگاه مي‌كنم حاجي واشنگتن را منسجم‌تر از همه مي‌بينم. يعني اين توفيق را داشته كه بهتر از آب درآيد و اهميت آن از ديگران بيشتر باشد.»

 

 

دیالوگ‌هایی از فیلم:

دیلماج من و خدا نباش، خدا به هر سری داناست(حاجی خطاب به میرزا محمود)

شب روشن، شهر تابان، چراغان است انگار هر شب اینجا، عید است همۀ اوقات، مردم تازه از حمام در آمده، پاکیزه، رخت نو بر تن، واشنگتن شهر سور و نور و سرور، اینجا جای دگر است، زندگانی دیگر. (حاجی خطاب به میرزا محمود)

نفوس نباشد،مباشد، قبله عالم که باشد نفوس هم پیدا می شود، همۀ عالم فدای یک تار موی قبلۀ عالم.(تک گویی حاجی با خودش)

آهو نمی‌شوی به این جست و خیز گوسفند، آئین چراغ خاموشی نیست، قربانی خوف مرگ ندارد، مقدر است. بیهوده پروار شدی، کمتر چریده بودی بیشتر می‌ماندی...(حاجی در صحنه قربانی کردن گوسفند)

  فکر و ذکرمان شد کسب آبرو، چه آبرویی، مملکت رو تعطیل کنید، درالایتام دایر کنید درست‌تره. مردم نان شب ندارند شراب از فرانسه می‌آید، قحطی است، دوا نیست، مرض بیداد می‌کند، نفوس حق‌النفس می‌دهند، بارانِ رحمت از دولتی سر قبله عالم است، و سیل و زلزله از معصیت مردم. (حاجی در صحنه قربانی کردن گوسفند)

  روزگار ایران را تباه و سیاه می‌بینم، خدا به همه رحم کند، دنیا محل عبرت است، رفتند همه، ما هم می‌رویم.(تک گویی حاجی با خودش)

 

 

   گویا از حاج حسین‌قلی خان چند نامه‌ای که به ناصرالدین شاه نوشته باقیمانده است. اولین سفیر آمریکا در ایران ساموئل گرین ویلر بنجامین بعد از حضور در ایران(بین سال‌های 1883 تا 1885) خاطراتش از ایران را منتشرکرد. این خاطرات در ایران در سال 1363 با عنوان ایران و ایرانیان منتشر شد(به اهتمام رحیم رضازاده ملک، انتشارات گلبانگ). خاطرات بنجامین در قیاس با خاطرات و سفرنامه‌های که افراد خارجی از آن دوره نوشته‌اند نگاه مثبت‌تر و منصفانه‌ای نسبت به ایران و ایرانی‌ها دارد( شرحی که از برخی بناهای قدیمی تهران و با جزئیات در این کتاب نوشته شده، امروزه از منابع موثق در این زمینه است)

پ.ن: عکس‌های این پست برای اولین‌بار و در کافه کلاسیک منتشر می‌شود.

پوستر فیلم برگرفته از کتاب پوسترهای فیلم(مسعود مهرابی، 1372)




RE: و اما عشق... علی حاتمی - بهزاد ستوده - ۱۳۹۰/۳/۱۳ صبح ۱۰:۱۸

دیروز کانال اصفهان یک برنامه جالب پخش کرد باسم "سریال های خاطره انگیز که اختصاص داشت به سریال "هزار دستان " خیلی آموزنده بود  پنجشنبه هخا پخش می شود




RE: و اما عشق... علی حاتمی - دن ویتو کورلئونه - ۱۳۹۰/۳/۲۸ عصر ۰۹:۳۹

این نوشته رو  در وبلاگ فبلمهای قدیمی خوندمش و با اجازه مسئولینش که متاسفانه حدود 5 سالی هست دیگه وبلاگشون رو به روز نمی کنن ، در اینجا برای دوستانی که مثل من تاحالا  نشنیده بودنش ، می آورم :

(( مسعود کیمیایی: براى على حاتمى

به ياد مى آورم سال هاى دور در خيابان لاله زار كه پر از سينما بود و نئون هاى تازه آمده و صداى موسيقى كه پخش خيابان بود، به باران هاى ريز كه كف خيابان را براق مى كرد و چراغ هاى سبز و سرخ نئون را پس مى داد، مى آمد. دو سينما رو به روى هم بود. سينما ايران كه سال ها فيلم هاى موزيكال كمپانى مترو را نمايش مى داد و سينما ركس كه فيلم هاى وسترن، وحشت آور و گانگسترى نمايش مى داد. فيلم هاى بريگادون و اكلاهاما و ماريو مونتز و استر ويليامز اين سوى خيابان بود و آن سو ماجراى نيم روز و گرى كوپر، حمله به رودخانه، گاى مديسون و خانه وحشت و سلطان اوكيف، برت لنكستر، دزد سرخ پوش با نيك كراوات كه لال بود و با مشعل كه برت لنكستر بود،اين دو سينما سال هاى خوبى با هم زندگى كردند. دلتنگ هم مى شدند و نيمه هاى شب به ديدن هم مى رفتند. بوفه ها پر بود از مسقطى و دوغ عرب و ليموناد كه از هم پذيرايى مى كردند. تا من فيلم قيصر و رضا موتورى را در سينما ركس ساختم و تو آمدى و موزيكال ها را در سينماى ايران ساختى: حسن كچل، بابا شمل و...

ما هر شب در لاله زار تنها مى شديم. مى آمديم سراغ هم و دلتنگى مى كرديم. اول سينما ركس سقف ريخت. بعد از يك هفته دوام سينما ايران در شكسته شد. پنجره ها بسته و آپارات ها خاموش شد. روى صندلى ها سقف ريخته شده، گل شد. باران به سالن و صندلى مى ريخت. سينماى موزيكال، شريف و كودكانه، رفت بهشت زهرا، قطعه هنرمندان. اما مردم ول كن نبودند. نگذاشتند خيابانى خلوت بماند. دور تو بودند و گريستند. سينما متروپل پر بود از فيلم هاى بزرگ و زيبا، نمى دانم چرا اين سينما مال داريوش مهرجويى بود. حساس و خوش دان، صبور و تنها كه پر از دانسته هاى زيبا بود. با فيلم گاو آمده بود. سينما متروپل داشت فيلم پستچى را مى ساخت. متروپل و ركس بسيار براى موزيكال هاى سينما ايران گريستند. آنجا كه خوابيدى، همسايه ها آمدند. جلال مقدم. بهرام رى پور. فردين و روبيك منصورى... و هى آمدند.

آمدند تا لاله زار دوباره در خاك بوى لاله گرفت. على عزيز، من مانده ام تنها در خيابان لاله زار و سينما متروپل كه هنوز فيلم خوب دارد. روزى آپارات من فيلم هاى پرشورى نشان مى داد. چه خوب شد على كه نديدى چطور لاله زار تعطيل شد.

اما هنوز از سينماى متروپل صداى سنتور داريوش مى آيد. من هنوز در متروكه هاى سالن انتظار و جعبه برنامه آينده تو را زير چشم در آن سوى خيابان دارم. هم اكنون در جلو سينماى موزيكال شكلات و ساندويچ مى فروشند. بوفه چى تو مانده است تا اطعام كند. على عزيز، تو گفتى فردين بخواند: خواند. ملك مطيعى بخواند: خواند. سينماى تو مى رقصيد و مى خواند، اما اندوه را فراموش نمى كرد.

من هنوز در آن متروكه سينما ركس با ماجراى نيم روز مانده ام. همه رفته اند. ويل كين بايد تنها بجنگد. در آخرين قطار كه آمد و آخرين تبهكار را آورد، حتى زنش با همان قطار كه آخرين تبهكار را آورده بود، رفت. من مانده ام و اين همه باران زمستانى كه از سقف ريخته ام بر صندلى ها مى بارد. صداى سنتور داريوش از متروپل مى آيد. دلم براى كنارت بودن تنگ است. ))

یا حق ...




RE: و اما عشق... علی حاتمی - MunChy - ۱۳۹۰/۴/۹ عصر ۱۱:۳۲

داشتم "جعفر خان از فرنگ برگشته" از علی حاتمی رو می دیدم که چشمم خورد به قیافه ای آشنا :

حریرچیان,همون بازیگرِ شیرینِ "ساختمان پزشکان" که نقش پدر رو بازی می کنه هست. نقشش دیالوگی نداره و 10,11 ثانیه بیشتر نشونش نمیده. برام جالب بود. گفتم شاید برای شما هم جالب باشه.




RE: و اما عشق... علی حاتمی - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۰/۵/۶ عصر ۰۵:۱۵

"سینما در قاب ایرانی"


اولین باری بود که پا به سینما گذاشته بودم و از تماشای  فیلم، شنیدن گپ و گفت ها، موسیقی، فضا، نماها، قاب بندی ها و چهره ها به وجد آمده بودم،

به وجد آمدنی نه مثل تماشای “بر باد رفته”، و نه “سرگیجه”،  و نه “همشهری کین”، و نه “جاده”،

به وجد آمدنی مثلِ …، مثلِ تماشای خودم بجای شخصیت های فیلم! 

مثل چیزی از درون خودم که حالا در لابلای نور و صدا، جان گرفته بود و این بار،

 این بار صاحب اثر

 هیچکاک نبود، فلینی نبود، جان فورد نبود، ولز نبود، …،

 این بار، در قابِ تصویر به عنوان کارگردان، نام علی حاتمی نقش بسته بود.


ضرب آهنگ قوی فیلم، ادبیات اصیل ایرانی، قاب های تماشایی، قاب بندی های تکرار نشدنی!

انگار تئاتر پوست انداخته و سینما شده بود، همه ی ارزش های تئاتر را داشت اما تئاتر نبود!

همه ی ارزش های سینما را هم داشت، اما سینما را بر نمی تابید،

تو گویی سعدی است که گلستان و بوستان را به تصویر کشیده و یا رودکی چنگ از کف انداخته و دوربین به دست گرفته است، نکند که فردوسی در گوش این کارگردان شاهنامه می خواند و یا نظامی است که در کف او پنج گنج را نهاده،

آخر این که این همه هست و این همه نیست، چیست؟


حس غریبی بود! به تماشای سینما نرفته بودی! تار و پود قالی اصیل ایرانی را به تماشا نشسته بودی که رنگ به رنگ، طرح به طرح، مو به مو برایت قصه می گفت و شعر می سرود.

با چشم هایت در پرتو نور سینما، ردِ شاخه به شاخه، بوته به بوته، گل های قالی را که می گرفتی،

نشسته بر صندلی سینما، اما پا به پای حاتمی، تار و پود قالیِ فیلم را که می پیمودی و به قلب قالی، نقطه ی اوج داستان که می رسیدی، تازه باید سرت را برمی گرداندی و می دیدی که آن بالا، درست بالای دل قالی، از توی دریچه ی کوچک آپارات خانه،  پنجره ای رو به آسمان وا شده است!


و دست و دل حاتمی آن بالا بود، آن بالا بالاها! پشت آن پنجره ی آبی!

او، از پشت دوربین، دستهایت را گرفته بود و پا به پای تو می آمد تا تو را به خودت برساند!


این تویی! تو! این تاریخ تو است! روان تو! فرهنگ تو! گوهر تو!…


ببین! نگاه کن!

از پشت این پنجره ی پر از شیشه های رنگ و وارنگ، کنار آن باغچه، آن فواره ی آب، آن درشکه که چرخ هایش بر سنگفرش زمین ضرب گرفته و می گذرد، او…، او که می گذرد، او که می آید، او که می رود، تویی! خودِ تو… !

*****

و علی حاتمی به من نشان داد که پدرانم، مثل من روی موکت، بزرگ نشده اند، که با گل و بته ی قالی و گلیم مشق راه رفتن داشته اند و با شاهنامه و مثنوی و شربت و سپنج و کاهو، سکنجبین و افشره ی آب انار و مزمزه کردن خنکای آب کنار جوی روان از میان خانه ی دَرَندَشت و شستن سر و صورت در حوض میان باغ، زندگی کرده اند!

آری! زندگی کرده اند!


و این همه ی چیزی بود که من بایستی می دانستم.


حالا علی حاتمی بود و من!

در جعبه ی جادوی شهرِ فرنگش خودم را و هویتم را یافتم،


این که گلستان سعدی یک کتاب آهنگینِ پر از صناعات ادبی نیست، گلستانش و بوستانش، زندگیِ جاریِ مردم این سرزمین بوده و آب رکناباد و گلگشت مصلی یک خاطره ی خیالی، توی دیوان حافظ نیست! افسانه هایی که بر زبان مردم کوچه و بازار جاری می شود، پر از دانش و اندیشه و تجربه است و خاطره هایی که در کتاب ها و دفتر ها نقش بسته اند و روز به روز کهنه تر می شوند می توانند سرمشق های خوبی برای زندگی من و تو باشند.

حاتمی سنگ هایی را که پایه های یک تمدن را شکل می دادند پیدا کرد و آنها را به شکل و صورتی دلنشین تراشید و دوباره سرِ راه ما گذاشت.


  علی حاتمی آموزگار بزرگی بود!

  همو که مرا و ما را به گذشته ی سرشاری که داشته ایم رهنمون شد!

  او که غزل را و قصیده را و ترانه های جاری این سرزمین را به ما بازگرداند،   ادبیات ایرانی را به گپ و گفت های روزانه برگرداند و کاری که هیچکس نتوانست به راستی و درستی به انجام رساند:

    بازگشت ادبی!


بازگشت ادبی اما این بار در دل جعبه ی جادوی شهر فرنگ!

و ما که خیال می کردیم این جعبه فقط می تواند “کازابلانکا” را به نمایش بگذارد یا “همشهری کین” یا “بر باد رفته” را، این بار این جعبه، به دست او، با دستان ظریف و پر مهر او، آینه شد تا بجای فرنگ، گوهر فرهنگ ایرانی را برای ما به تماشا بگذارد.

**********


علی حاتمی به آرمان شهر من، آرمان شهر دانش و فرهنگ، رنگ و بویی ایرانی داد، او، در کنار فردوسی و حافظ و سعدی، در کنار سهراب سپهری و … روی دیواره های این آرمان شهر، طرح و نقش های برجسته ی ایرانی را به تصویر کشید و در پایه های این سرزمین ارزشمند، ریشه های ژرف فرهنگ ایرانی را استوار کرد تا با تمام وجودم ایرانی باشم و با همه ی وجود ایرانی بمانم!


**********

علی حاتمی دیر آمد، زود رفت!

پنجره ای به روی ما گشوده شد!

نوری تابیدن گرفت، روشنی در همه جا موج زد،

و شراره های این نور

هزار دستان، سوته دلان، مادر، کمال الملک، دلشدگان، …

همگان درخشیدند، بازیگران، موسیقی دانان، طراحان صحنه، … تماشاگران!

بعد پنجره، به ناگاه بسته شد!

شراره ها، خاموش شدند.

همه از درخشش افتادند!

همه از تکاپو افتادند!

هر کسی پی کار خود رفت!


علی حاتمی رفت!

پنجره ها بسته شد!

آسمان تعطیل شد!


**********

علی حاتمی را بشناسیم، علی حاتمی را بفهمیم، حاتمی پنجره ای را رو به گوهر ایرانی، سرشت و روح ایرانی گشوده است. پیروز باشید!

متن کامل در وب سایت شخصی کاپیتان

آرمان شهر دانش و فرهنگ




RE: و اما عشق... علی حاتمی - حمید هامون - ۱۳۹۰/۵/۲۴ عصر ۰۹:۰۱

(۱۳۸۹/۵/۲۳ عصر ۰۴:۰۰)بانو نوشته شده:  

امروز سالروز تولد شماست ...ایرانی ترین کارگردان ایران......

سال دیگری هم گذشت و باز هم جای خالی استاد را کماکان کسی پر نکرد.هر چند بارها و بارها دیدم و شنیدم که حسن فتحی را از نظر دیالوگ نویسی با حاتمی مقایسه کردند.اما اطمینان دارم که خود این حضرات هم ته دلشان به حرفی که می زنند اطمینان نداشته باشند.....

نوع کار و سبکی که بعضی از فیلمسازان ما در کارهایشان ارائه می دهند منحصر به فرد است و تقلید از کار آنها گاهی اوقات به مضحکه ای تمام و کمال منجر می شود . امثال حاتمی، کیمیایی و بیضایی در سینمای ما یگانه اند.قدرشان را بدانیم و با تندروی هایمان هویت و آثار این افراد را زیر سوال نبریم.کاری نکنیم که بعدها در نبودشان حسرت جای خالی شان را بخوریم.باور کنید هنوز که هنوز است فیلمهای ایرانی را با این امید می بینم که یک (همه عمر دیر رسیدیم) یا از آن جواهرات ناب (مادرانه ) از دلشان بیرون بیاورم یا آن توجه به جزئیات تهران قدیم به شکلی که استاد در هزاردستان نازنینش بهمان نشان داد.اما....

مورد دیگری که می خواستم در اینجا مطرح کنم دیدگاه و برداشت حاتمی از تاریخ است.اگر ملاک،نوشته های تاریخی باشد همان طور که بارها و بارها گفته شده ایشان به تاریخ مد نظر آقایان وفادار نبود.اما دو مورد جای بحث دارد : یکی اینکه وقتی (تحریف تاریخ) در ((قصه ی)) ما جا افتاده و به داستان ما لطمه نمی زند چرا با آن مخالفت کنیم؟

و دیگر اینکه از کجا معلوم تاریخی که از نیاکان به ما به ارث رسیده، خودش تحریف شده نباشد؟بهرام بیضایی در مرگ یزدگرد به زیباترین شکل ممکن تاریخ را نقد کرد و آن جمله به یاد ماندنی را هم در انتهای اثرش بیان کرد : (تاریخ را پیروز شدگان می نویسند!).

خلاصه اینکه به نظر من چنین ایراداتی به هیچ عنوان وارد نبوده و فقط باعث زایل شدن زحمات هنرمند است.کاری که در طول حیات استاد با آثارش کردند.....

استاد ارجمند:یاد و خاطره شما برای همیشه در حافظه سینمای ایران باقی خواهد ماند

تولدتان مبارک




RE: و اما عشق... علی حاتمی - الیور - ۱۳۹۰/۵/۲۵ عصر ۰۴:۱۱

كمال‌الملك

نویسنده و كارگردان: علي حاتمی

مدير فيلمبرداري: مهرداد فخيمی

تدوينگر: موسی افشار

 موسيقي متن: فرهاد فخرالدينی

طراح صحنه و لباس: علي حاتمی

سرپرست گویندگان: ناصر طهماسب

بازسازي تابلوهای نقاشي: حجت شكيبا

طراح دكور موزۀ لوور: ولی‌الله خاكدان

تهيه كننده: حسين غفوری

بازيگران: جمشيد مشايخی، عزت الله انتظامی، علی نصيريان، محمدعلي كشاورز، داود رشيدی، پرويز پورحسينی، هوشنگ بهشتی، سيروس ابراهيم زاده، سروش خليلی، جهانگير فروهر، اسماعيل محمدی، منوچهر حامدی، عباس مختاری، محمد ورشوچی، حسن بلور، رضا عارفان، اكبر دودكار، نجف علي هادی.

محصول63-1362- 122 دقيقه

    کمال‌الملک دومین فیلمی است که علی حاتمی در وقفه‌هایی که بین تولید سریال هزاردستان پیش آمد، ساخت. بعد از ستارخان(1351) این دومین فیلمی است که حاتمی در مورد یک شخصیت تاریخی ساخته(البته به جز مجموعه سلطان صاحبقران)

   کار فیلم از شروع فیلمبرداری(شهریور 62) تا آماده‌سازی و اکران یک‌سال و نیم طول کشید و در زمستان 1363 اکران و جز فیلم‌های پرفروش آن سال بود.

   حاتمی این‌بار زندگی یک هنرمند را دستمایه پرداختن به دلمشغولی‌هایش قرار داده است، محمد غفاری ملقب به کمال‌الملک. حاتمی ضمن مرور زندگی کمال‌الملک از کودکی تا کهن‌سالی و مرگ، به نحوۀ برخورد و تعامل شاهان قاجار و پهلوی اول با این هنرمند نامی هم پرداخته است. روایت حاتمی از زندگی این نقاش نامدار ایرانی باز باعث بروز بحث‌هایی از جانب مورخین و از سویی منتقدین شد که روایت حاتمی از تاریخ را شخصی و بخش‌هایی را متفاوت با رویدادهای تاریخی می‌دانستند. از طرفی فیلم زمانی ساخته شد که بیش40 سال از مرگ کمال‌الملک(تولد 1227 و مرگ 1319 ش) می‌گذشت و هنوز شاگردانی از او زنده بودند. البته شاهان قاجار چه پیش و چه بعد از انقلاب از سوی حاکمیت مورد تایید نبودند و نمی‌شد به وجوه دیگری از زندگی‌ آن‌ها پرداخت(اینکه ناصرالدین‌شاه گاه شعری هم می‌گفته، عکاسی می‌کرده و به زبان فرانسه آشنایی داشته). از سویی تاریخ سرزمین ما نشان داده تاریخ آنگونه که  خواست حاکمان بوده نوشته شده و نه آن‌چه که واقعا روی داده و در این شرایط متهم کردن هنرمندی نظیر حاتمی به تحریف تاریخ- که هنرمند است و با نمایش و درام سر و کار دارد و مخاطبش طیف گسترده‌ای از مردم‌اند نه دانشجویان تاریخ- به دور از انصاف بوده است.

 

    از نکات بارز فیلم طراحی صحنه و لباس فیلم(کار خود حاتمی) واستفاده خلاقانه از رنگ است. دوربین اغلب ساکن و فاقد حرکت است و قاب‌بندی‌هایی فخیمی را به  تابلوهای نقاشی شبیه ساخته است.  موسیقی فخرالدینی هم به یادماندنی است. همانند دیگر آثار حاتمی نقش دیالوگ‌ها پررنگ و گاه پیش برنده داستان و رویدادهاست. البته ریتم فیلم در بخش‌هایی کند است که شاید خوشایند تماشاگر کم‌حوصلۀ امروزی نباشد.


نکته‌هایی درباره فیلم

کمال‌الملک برای اولین بار در 2 تیر 1370 از تلویزیون پخش و بعد از آن بارها پخش شده است.{بعد از پخش اول تلویزیونی هوشنگ کاووسی، منتقد معروف، طی نقدی در ماهنامه فیلم، هم فیلم حاتمی را زیر سوال برد و هم شخصیت واقعی کمال‌الملک را}

گفتگویی تلویزیونی را در حدود 10سال قبل از جناب مشایخی به یاد دارم که گفتند برای بازی در این فیلم نقاشی آموخته‌اند و بعد از آن هم نقاشی را ادامه داده‌اند.

حاتمی برای نشان دادن دوران مشروطیت از صحنه‌های نبرد فیلم دیگرش، ستارخان، استفاده کرده است.

بازیگر نقش دوران کودکی کمال‌الملک، لیلا حاتمی‌ست.

 

   لیلا حاتمی در وسط کادر دیده می‌شود

    نکته حائز اهمیت دیگر فیلم(به خصوص امروزه) لوکیشن‌های فیلم است. حاتمی در این فیلم تصاویری از سه مجموعه تاریخی را در اوایل دهه 60 ثبت کرده است، کاخ گلستان(لوکیشن رویدادهای دوره ناصرالدین شاه در فیلم)، کاخ صاحبقرانیه(دورۀ مظفرالدین شاه)، کاخ شهوند در سعدآباد(دورۀ رضا شاه) که هر یک طی این سه دهه تغییراتی کرده‌اند.

 

دوبله فیلم

  در این فیلم دوبله، همانند دیگر آثار حاتمی، جایگاه مهم و پررنگی دارد و جلوه و رنگ دیگری به فیلم داده است و حتی برای نقش‌های کوتاه و فرعی هم از گویندگان مطرح استفاده شده است. جدا از کار استادانه منوچهر اسماعیلی، لهجۀ ترکی که ناصر طهماسب برای مظفرالدین شاه(علی نصیریان) ساخت از کارهای شاخص اوست که همچنان در یادها مانده است.

 

سرپرست گویندگان: ناصر طهماسب

جمشید مشایخی    کمال‌الملک       منوچهر اسماعیلی

عزت‌الله انتظامی    ناصرالدین شاه  منوچهر اسماعیلی

محمدعلی کشاورز  اتابک                 احمد رسولزاده

علی نصیریان          مظفرالدین شاه  ناصر طهماسب

داوود رشیدی         رضاشاه              ایرج ناظریان

پرویز پورحسینی     کامران میرزا       سعید مظفری

جهانگیر فروهر        تدیَن                   عزت‌الله مقبلی

سیروس ابراهیم‌زاده وزیر تشریفات    کنعان کیانی

سروش خلیلی       حاجب‌الدوله        اصغر افضلی

هوشنگ بهشتی     عضدالملک         عطا‍‌الله کاملی

اسماعیل محمدی   یارمحمد              ناصر طهماسب

منوچهر حامدی       امام جمعه          اکبر منانی

درباری‌ها: محمدعلی ورشوچی(اصغر افضلیاکبر دودکار(حسین معمارزاده)، نجفعلی هادی(کنعان کیانیعطالله کاملی، سعید مظفری، پرویز ربیعی

صادق ماهرو(دزد جواهراتژرژ پطرسی(خبرنگار فرانسوی/دربانناصر طهماسب(اعلام کننده شروع سال جدیدمحمدعلی دیباج(خدمه دربار)

 


دیالوگهایی از فیلم

اتابک: قلم خسروی نیست، ولی کار شاهکاریه، بی تخت شاهی کار شاهانه کردن چگونه است؟

کمال‌الملک: عاشقان خسروان ملت عشقند، ملتی همه شاه.

 

ناصرالدین شاه(در اشاره به تابلوی تالار آئینه): فرش عظیمی بدین کوچکی بافتن، از کلاف رنگ و سرانگشت قلم، صنعت سحر می‌خواهد، نگارستانی است خلاصه؛ سعدی در گلستان باغ نظر ساخته، استاد در این پرده قصر نظر.

کمال‌الملک خطاب به کامران‌ میرزا: ترس در دل من راه نداره، من دلباخته‌ام، دلم پر از یاد اوست، سرسوزنی جای هراس نیست.

ناصرالدین‌شاه خطاب به عضدالملک: مدرسه هنر، مزرعۀ بلال نیست آقا که هر سال محصول بهتری داشته باشد. در کواکب آسمان هم، یکی می‌شود ستاره درخشان، الباقی سوسو می‌زنند.

کمال‌الملک خطاب به اتابک: من خلاقم، بالاترین منصب را دارم، آرزو طلب نمی‌کنم، آرزو می سازم.

کمال الملک خطاب به مظفرالدین‌شاه: اینکه می‌فرماييد صور قبيحه است. من نقاش‌باشي هستم، نه خواجه‌باشی، معین‌العیش حرمسرا. صاحب عشق در دست‌های من شوری گذاشته که جرات تباه کردنش را ندارم.

کمال‌الملک خطاب به پیرمرد قالی‌باف: استاد تویی. هنر، این فرشه. شاهکار این تابلوست. دریغ همه عمر یک نظر به زیر پا نینداختم. هنر این ذوق گستردست، شاهکار، کار توست یارمحمد، نه کار من.

 


 

سکانسی از فیلم

موزه لوور

كمال‌الملك مشغول كپي كردن يك تابلو است.

مظفرالدين شاه و اتابك مشغول ديدن تابلوهاهستند . اتابك  كمال‌الملك را كه در حال نقاشي است مي‌بيند و به سمت او مي‌روند.

اتابك                    اوا، اعليحضرت،استاد كمال‌الملك خودمون .

مظفرالدين شاه   عجبا ، استاد نقاش در موزه نقاشي. چه با رنگ مي‌كنی ، رنگدان رنگين دست.

كمال‌الملك           پرده مراسم تدفين حضرت مسيح.

مظفرالدين شاه    رحمت‌الله عليه، عليه‌‌السلام .

كمال‌الملك           كار استاد تيسين است. بي‌حضور استاد در مكتبش تعليم مي‌بينم.من راوی شعر اين شاعرم، شعری از پيش سروده.

مظفرالدين شاه    نهايت ،پرده نقاش‌باشی ما هم به همين وجاهت مي‌شود؟

 كمال‌الملك           كمتر از اصل نمی‌شود ، اگر اصلا اصل و فرعی در ميان باشد . همه جلوه عشقه. سر دلبرانه در حديث ديگران. 

مظفرالدين شاه     كه استاد نقاش ما تا اين درجه متعالی شده ، فرنگی‌كار  و بدل‌زن و بديع‌نگار.

 كمال‌الملك            صحبت از مرتبت شاگرديست نه بيش.

اتابك                     حالا وقتی است كه في‌الواقع عرض می‌كنم.

مظفرالدين شاه     عرض بي‌جا نكنی اتابك جان.

اتابك                      من يكی نمی‌گذارم كمال‌الملك ما را اين فرانسوی‌ها لوطی‌خور كنند.

مظفرالدين شاه      بعله، بعله.

اتابك                      در معيت موكب همايونی برمی‌گردونيمش درب‌خانه .

كمال‌الملك             من كه جلای وطن نكردم، هميشه به ياد يار و ديار بودم، با همه تنهايی شاهد دارم،  كار من تمام نشده، حال من، حال تشنه دير به آب رسيده است ، حال فقط شوق نوشيدن دارم. چشمه گوارا كجاست ؟ حديث ديگريست، فرصت بديد، تا اين نادان بداند عسل به خانه می‌برد يا زهر بدتر از ترياك .

مظفرالدين شاه     كار جهان به اعتدال راست مي‌شود، همه چيزمان بايد به همه چيزمان بيايد.  اتابك بدش نيايد ، ما كه صدراعظم مثل بيسمارك نداريم كه نقاش‌باشی‌ آن‌طوری داشته باشيم .بيله ديگ بيله چغندر. برگرديد به ولايت.

كمال‌الملك            با دست خالی بهتر بود ، از اين دستی كه نمي‌دانم تكليفش چيست.

اتابك                     استاد كمال‌الملك شما ايرانی هستيد، و ايرانی هر كجای گيتی باشه ، رعيت شاه ايرانه . توصيه می‌كنم به اميد وساطت فرنگی هم نباشيد، فرانسوی‌های هنرپرور، شاه رو بيشتر دوست دارند تا كمال‌الملك.

مظفر الدين شاه     بعله.


آرامگاه کمال‌الملک در نیشابور




RE: و اما عشق... علی حاتمی - الیور - ۱۳۹۰/۶/۲۹ عصر ۱۱:۵۹

جعفرخان از فرنگ برگشته


کارگردان: کار گروهی{علی حاتمی/ محمد متوسلانی}

فیلمنامه: کار گروهی

مدیر فیلمبرداری: مهرداد فخیمی

تدوین: عباس گنجوی

موسیقی متن: مرتضی حنانه

سرپرست گویندگان: ناصر طهماسب، خسرو خسروشاهی

بازیگران: عزت‌الله انتظامی، محمدعلی کشاورز، حسین سرشار، ارحام صدر، ایرج راد، سرور نجات‌اللهی، جهانگیر فروهر.


      جعفرخان ازفرنگ برگشته دومین فیلم کمدی حاتمی بعد از خواستگار(1351) است، خواستگار داستان معلمی عاشق‌پیشه و ناکام را با طنزی سیاه و گزنده روایت می‌کرد. جعفرخان... حکایت جوانی تازه از فرنگ برگشته و خو گرفته با آدام و رسوم غربیست که همین ویژگی او باعث بروز تقابل‌ و مشکلاتی با جامعه و خانواده سنتی‌اش می‌شود .  

      فیلم برگرفته از نمایشنامه معروف جعفرخان از فرنگ آمده نوشته حسن مقدم است. مقدم خود دانش‌آموخته فرنگ بود و در این نمایشنامه به تضاد و تعارض بین تجدد غربی با سنت‌های ایرانی پرداخته و پیام کلی نمایشنامه در حفظ و پاسداشت سنت‌‌هاست.

ارحام صدر و علی حاتمی در پشت‌صحنه مجموعه

     

   جعفرخان... سومین فیلمی است که حاتمی بین وقفه‌های سریال هزاردستان ساخت. فیلمبرداری فیلم در سال 1363 انجام شد و نسخه اولیه فیلم توسط ادارۀ نظارت وزارت ارشاد به دلیل مبتذل بودن! رد شد. تهیه کننده فیلم(علی عباسی از تهیه‌کنندگان خوش‌نام پیش از انقلاب و تهیه‌کننده فیلم سوته دلان) پیگیر تغییراتی می‌شود تا فيلم قابل نمايش شود، اما حاتمی زیر بار تغییرات نمی‌رود و از طرفی مجددا مشغول پروژه هزاردستان شده است. در نهایت محمد متوسلانی می‌پذیرد تغییرات مورد نظر را اعمال و فیلم را ادامه دهد(در سال 1366).متوسلانی در این‌باره می‌گوید:« ...طرح تازه‌ای نوشته شد و کار را شروع کردیم. از مجموعۀ فیلم که 110 دقیقه بود، تنها 48 دقیقه‌اش را انتخاب کردم و 38 دقیقه دیگر مجددا فیلمبرداری شد. سه شخصیت جدید(ایرج راد، سرور نجات‌اللهی و یک بچه) به فیلم اضافه شد. از بازیگران قدیمی فیلم انتظامی، ارحام صدر و حسین سرشار حاضر به همکاری شدند در حالی که بسیاری از امکانات و حتی لباس‌ها گم و گور شده بود و در دسترس نبود که با هزار مکافات شبیه‌سازی کردیم.

   نسخه‌ای که بازسازی شد، کار ایده‌الی نیست، ولی سعی کردیم فاقد پرسش‌های آزاردهنده‌ای باشد که در نسخه اصلی وجود داشت، اما آنچه به نمایش درآمده، همۀ آن چیزی نیست که من ساخته‌ام. باز هم بخش‌هایی از فیلم حذف و یا جابجا شده است.»(ماهنامه فیلم، شماره 76، اردیبهشت 1368)

    نسخه نهایی فیلم بدون ذکر نام کارگردان(که هم خواسته حاتمی و هم متوسلانی بود) و به عنوان کار گروهی در اسفند 1367 اکران شد.

     با توجه به اینکه نسخه تمام شده فیلم توسط حاتمی وجود داشته(نسخه‌ای در مراحل ابتدایی فنی و بخشی هم دوبله شده بود گویا نزد تهیه‌کننده و نمی‌دانیم هنوز هم وجود دارد یا نه؟) باید منتظر روزی بود تا شاید امکان عرصه آن نسخه فراهم شود.

    به دلیل اینکه این نسخه،  به شرحی که رفت، فیلمی از علی حاتمی به حساب نمی‌آید و از طرفی از تماشای فیلم 10 سالی می‌گذرد و امکان تماشای دوبارۀ فیلم فراهم نبود، صرفا به ارائه مطالب کلی بسنده شد.

    

     طبق توالی زمانی اثر بعدی که باید به آن پرداخت سریال یگانه هزاردستان است. دوستان گرانقدر دیگری در کافه هستند که شایستگی نوشتن در مورد این اثر را دارند و از سویی سال گذشته و در حین تکرار این مجموعه از تلویزیون مطالبی از جانب برخی دوستان در همین تاپیک نوشته شده است. با توجه به در اختیار داشتن مجموعه‌ای ارزشمند از عکس‌های این سریال، در مناسبتی نظیر سالگرد درگذشت حاتمی در کافه قرار خواهد گرفت.

پ.ن: عکس‌های این پست برای اولین‌بار و در کافه کلاسیک منتشر می‌شود.




RE: و اما عشق... علی حاتمی - ایرج - ۱۳۹۰/۷/۴ عصر ۰۴:۲۸

سلطان صاحبقران

علي حاتمي سلطان صاحبقران را در سال 1354 در سيزده قسمت و به تهيه كنندگي تلويزيون ملي ايران ساخت. وي در اين سريال به روابط و درگيريهاي دربار ناصرالدين شاه قاجار پرداخته بود.

سلطان صاحبقران چند موضوع را دنبال مي كرد :

اول : درگيري امير كبير و ميرزا آقاخان نوري

دوم : دوران صدارت اميركبير و قتل او

سوم : قتل ناصرالدين شاه به دست ميرزا رضاي كرماني

چهارم : محاكمه ميرزا رضاي كرماني

اين سريال يكي از پرخرج ترين كارهاي تلويزيون ملي ايران بود. در زمان نمايش آن مجله جوانان نوشت : هر دقيقه اين سريال 2350 تومان خرج برداشته است.

از نكات قابل توجه اين سريال گفتار آن - فيلمبرداري بسيار خوب و بازيهاي درخور توجه ناصر ملك مطيعي - جمشيد مشايخي و پرويز فني زاده است.

  

عوامل - بازيگران و دوبلورهاي سريال سلطان صاحبقران به اين شرح است :

نويسنده و كارگردان : علي حاتمي

تهيه كننده : تلويزيون ملي ايران

فيلمبردار : عليرضا مجاوري

تدوين : موسي افشار

موسيقي : واروژان

مدير دوبلاژ : ناصر طهماسب

بازيگران و دوبلورها

ناصر ملك مطيعي : پرويز بهرام - امير كبير

جمشيد مشايخي : چنگيز جليلوند - ناصرالدين شاه

ايرن : رفعت هاشم پور - مهد عليا ( مادر ناصرالدين شاه )

زري خوشكام : نجمه فروهي - عزت الدوله ( همسر امير كبير )

پرويز فني زاده : حسن عباسي - مليجك

سعيد نيكپور : سعيد نيكپور - ميرزا رضاي كرماني

جهانگير فروهر : ناصر طهماسب

مرتضي احمدي : عزت الله مقبلي

اسماعيل داورفر : حسين معمارزاده

مرتضي احمدي : مرتضي احمدي

مهري وداديان : سيمين سركوب

كنعان كياني : كنعان كياني

صادق بهرامي : ناصر طهماسب

حسين عرفاني - محمد باقر توكلي - مهدي آرين نژاد - ايرج رضايي

    

ناصر ملك مطيعي با ايفاي نقش اميركبير نشان داد كه بازيگر توانايي است و هميشه خواسته خود را در نقشهاي مختلف محك بزند. از نقش اول و دوم گرفته تا نقش كوتاه و حتي

نقشهاي منفي. وي هيچ وقت نخواست فقط در نقش اول ظاهر شود.

زنده ياد علي حاتمي در فيلمهاي طوقي - بابا شمل - قلندر و سريال سلطان صاحبقران با ملك مطيعي همكاري داشت .

در ميان بازيگراني كه در قبل از انقلاب در كارهاي علي حاتمي حضور داشتند ناصر ملك مطيعي بيشترين همكاري را با علي حاتمي داشته است.

اگر ناصر ملك مطيعي اجازه فعاليت در بعد از انقلاب را داشت بدون شك علي حاتمي در آثاري كه بعد از انقلاب ساخت از ناصر ملك مطيعي استفاده مي كرد.

از سيزده قسمت سريال سلطان صاحبقران فقط سه قسمت آن موجود است كه بر اساس سه قسمت اسامي بازيگران و دوبلورها را نوشتم.




RE: و اما عشق... علی حاتمی - بهزاد ستوده - ۱۳۹۰/۷/۸ عصر ۰۶:۵۹

با تشکر  از  ایرج عزیزم  اضافه میکنم

سعید امیر سلیمانی  در دونقش  : فریدون فرح اندوز  و محمدباقر توکلی

مرحوم جهانگیر فروهر  در نقش مفتشنصرت ا... حمیدی




RE: و اما عشق... علی حاتمی - منصور - ۱۳۹۰/۷/۱۰ عصر ۱۰:۳۳

(۱۳۹۰/۷/۴ عصر ۰۴:۲۸)ايرج نوشته شده:  

سلطان صاحبقران

علي حاتمي سلطان صاحبقران را در سال 1354 در سيزده قسمت و به تهيه كنندگي تلويزيون ملي ايران ساخت.

 بازيگران

ناصر ملك مطيعي ، جمشيد مشايخي ،ايرن ،زري خوشكام...

از سيزده قسمت سريال سلطان صاحبقران فقط سه قسمت آن موجود است كه بر اساس سه قسمت اسامي بازيگران و دوبلورها را نوشتم.

1- این سريال در 12 قسمت که هرکدام حدودا 50 تا 55 دقیقه بود به نمایش درآمد

2- موسیقی این سریال کار واروژان بود و فیلمبرداری از علیرضا مجاوری. این سریال به طریقه 35 میلیمتری (سینمائی) تهیه شد و نسخه کامل آن در سیما نگهداری میشود و قابلیت اکران سینمائی دارد. این سریال برای اولین بار سال 54 و  آخرین بار در اوایل انقلاب (سال 57) از تلویزیون پخش شد

3- از دیگر بازیگران سریال که بنظرم جا افتاده اند میتوان به مرحوم محمود نوربخش  و همچنین مرضیه برومند اشاره کرد

4- گویندگی پرویز بهرام بجای امیرکبیر با قدرت بازی ملک مطیعی یکی از کارهای بیاد ماندنی این گوینده قدیمی است (او اخیرا در شبکه خبر اعلام کرد که به این دلیل که شغل وی وکالت بوده و هست از وی تعهد اخذ شد که بازی در تئاتر یا تلویزیون را رها کرده و صرفا  در کار دوبله - علاوه بر وکالت - حضور داشته باشد)




RE: و اما عشق... علی حاتمی - الیور - ۱۳۹۰/۷/۱۵ عصر ۰۴:۴۲

    تکملۀ سریال سلطان صاحبقران

    طبق منابع نوشتاری، در زمان پخش سریال، این مجموعه در 13 قسمت تهیه و پخش شده است. پخش اول سریال از 15 آبان 1354 از رادیو تلویزیون دوم(شبکه دو) و روزهای سه‌‎شنبه بود و دو سال بعد( از هفتم تیر 1356) از سیمای ایران(شبکه یک) و در روزهای پنجشنبه پخش می‌شد.


   

    علی حاتمی بعد از فروش کمتر از انتظار چند فیلم آخرش به سراغ تلویزیون رفت و در سال 1352 مجموعه داستان‌هاي مولوی را ساخت(که سال 1353 از تلویزیون پخش شد). یک‌سال بعد ساخت مجموعه سلطان صاحبقران را آغاز کرد. حاتمی در گفتگویی با مجله ستاره سینما در این باره توضیح بیشتری می‌دهد:« علاقه من به شخصيت (مليجك) از دوره قاجار سبب شد اين فكر به مغزم خطور كند كه زندگي او را مورد مطالعه قرار دهم و بعد به اين نتيجه رسيدم كه انعكاس گوشه‌ای از تاريخ كه شامل زندگی (مليجك) نيز می‌شود، در يك كار نمايشی می‌تواند جالب باشد، ابتدا هدفم اين بود كه يك فيلم سينمائی در اين مورد بسازم، ولي به جهت آنكه می‌دانستم ممكن است در ساختن چنين فيلمی به طريق دلخواه نتوانم با مسايل تجارتی موجود در سينما كنار بيايم، تصميم گرفتم كه يك مجموعه تلويزيونی بسازم چرا كه قبلاً تجربه كرده بودم و می‌دانستم تلويزيون امكانات لازم را دربر دارد و اين بود كه با قصد ساختن يك سريال تلويزيونی، نوشتن سناريوئی مربوط به دوره قاجاريه و زندگی ناصرالدين‌شاه، مليجك و اميركبير و خيلی‌های ديگر را كه همه و همه با يكديگر ربط پيدا می‌كنند را آغاز نمودم و با استناد به كتاب‌ها و نامه‌های مربوط به دوره قاجار و به هم‌چنين نمايش‌نامه‌ها و روزنامه‌هايی كه در دست بود، به نثر دوره قاجار آشنائی هرچه بيشتر پيدا كردم و مسائل فرهنگي و اجتماعي آن دوره را كاملاً بررسی نمودم و با توجه به اين تجربيات بود كه توانستم نوشتن سناريوی (سلطان صاحب‌قران) را به اتمام برسانم». {ستاره سینما، شماره 199}

    سریال در زمان پخشش با حرف و حدیث‌ها زیادی در مطبوعات، دربارۀ خود مجموعه و نوع نگاه و روایت حاتمی از این برهۀ تاریخی همراه بود.

   چند سال بعد از انقلاب، حاتمی دو نسخه سینمایی از این مجموعه برای پخش از تلویزیون آماده کرد، یکی درباره زندگی امیرکبیر و دیگری میرزا رضای کرمانی(نسخه‌ای که هم اکنون در دسترس است). چند سال پیش هم قرار بود بخشی از این سریال در جشن منتقدان و نویسندگان سینمایی پخش شود که به دلیل بدقولی سیما عملی نشد.



             

در سکانسی از سریال که پیکی خبر آورده شاه امیر را بخشیده و قرار است برایش خلعت نو بفرستند،  امیر که به حمام رفته خطاب به دلاک می‌گوید:«مقدر است امروز رخت نو بپوشيم.اگر مي‌توانی درد و غم را هم از تن من بشوی». سواران که می‌رسند امیر می‌فهمند حامل پیام مرگ‌اند. یکی از دیالوگ‌هایی که یادم مانده صحنه‌ایست که رگ دست امیر را زده‌اند و او در حال احتضار خطاب به قاتلین‌اش می‌گوید: «مرگ حق است ،اما مردن به دست شما حقيقتا مشكل است.فقط شوق رفتن از ميان شماست كه مرگ را آسان مي كند».

   مردان بزرگ خواهان مرگی در شأن و منزلت خود هستند، و امیر هم مرگ به دست افردای حقیر و فرومایه را شایسته خود نمی‌دید. خطاب امیر خطاب به حاکمانی هم هست که امیرکبیرها را برنمی‌تابند و خطاب به جامعه‌ای که شایسته و آمادۀ پذیرش امیرکبیرها نیست. 

{علی رضاقلی در کتاب جامعه‌شناسی نخبه‌کشی ضمن مرور زندگی سه شخصیت تاریخی، با سرنوشت‌هایی مشابه در دو سدۀ اخیر؛ قائم مقام فراهانی، امیرکبیر و دکتر مصدق به ریشه‌های تاریخی و احتماعی این موضوع و همینطور استبداد و عقب‌ماندگی در ایران پرداخته است}

* انتخاب ناصر ملک‌مطیعی برای نقش امیرکبیر انتخاب متعارفی نبود، چرا که بیشتر در قالب نقش‌ افراد جاهل و لوطی‌مسلک جا افتاده بود. در این نقش متفاوت، گویندگان ثابت او(ایرج ناظریان و چنگیز جلیلوند)حضور ندارند و صدایی غیرتکراری در آن سال‌ها، پرویز بهرام، گویندگی به جای او را برعهده داشت که در موفقیت این نقش هم موثر بود. شخصیت امیرکبیر فرصتی مناسب برای ملک‌مطیعی جهت ایفای نقشی متفاوت و ماندگار فراهم کرد.




   کمی بعد از انقلاب موسیقی متن این سریال و سریال دلیران تنگستان در یک کاست منتشر شد(که دست‌نویس بودن بخشی از جلد نوار حاکی از حرفه‌ای نبودن عوامل انتشار این کاست است). بر روی یک طرف موسیقی سلطان صاحبقران و طرف دیگر دلیران تنگستان قرار دارد. تصویر زیر جلد این کاست را نشان می‌دهد:



به امید روزی که شاهد پخش این سریال و همینطور نسخۀ کامل هزاردستان از تلویزیون باشیم.





RE: و اما عشق... علی حاتمی - الیور - ۱۳۹۰/۹/۲۴ عصر ۰۸:۰۸

با یادی از علی حاتمی در پانزدهمین سال درگذشتش

مادر   بخش نخست

 با احترام تقدیم  به بانوان گرانقدر کافه کلاسیک


مادر

نویسنده و كارگردان: علي حاتمي

مدير فيلم‌برداری: محمود كلاری

تدوين‌گر: حسن حسن‌دوست

 موسيقی متن: ارسلان كامكار

طراح صحنه و لباس: علی حاتمی

طراح گريم: عبدالله اسكندری

بازيگران: رقيه چهره‌آزاد، محمدعلی كشاورز، فريماه فرجامی، امين تارخ، اكبر عبدی، اکرم محمدی، جمشيد هاشم‌پور، حمید جبلی، حميده خيرآبادی، محبوبه بيات، محمد ابهری، محمود بصيری، ميرصلاح حسينی، محمود لطفی

مدت زمان: 104 دقیقه محصول 1368 (هدایت فیلم)


جوایز فیلم:

از هشتمین جشنواره فیلم فجر 1368

برنده سیمرغ بلورین به عنوان:

 بهترین بازیگر نقش اول زن(رقیه چهره‌آزاد)

 بهترین بازیگر نقش دوم مرد(اکبر عبدی)

 بهترین طراح گریم(عبدالله اسکندری)


و نامزدی در رشته‌های

 بهترین طراحی صحنه، صداگذاری، موسیقی متن

بازیگر نقش دوم مرد(محمدعلی کشاورز) و بازیگر نقش دوم زن( فریماه فرجامی و اکرم محمدی)

 

سرپرست گویندگان: ناصر طهماسب

رقیه چهره‌آزاد         مادر                  بدری نوراللهی

محمدعلی کشاورز  محمدابراهیم     منوچهر اسماعیلی

اکبر عبدی              غلامرضا             منوچهر اسماعیلی

امین تارخ               جلال‌الدین           خسرو خسروشاهی

امین تارخ               حسین‌قلی‌خان(پدر) خسرو خسروشاهی

فریماه فرجامی      ماه‌منیر              زهره شکوفنده

فریماه فرجامی      جوانی مادر         مهین کسمایی

اکرم محمدی          ماه‌طلعت            ژاله کاظمی

جمشید هاشم‌پور   جمال                  منوچهر اسماعیلی

حمید جبلی            استاد مهدی        حمید جبلی

حسین کسبیان      استاد باقر            ایرج رضایی

محبوبه بیات           مهین                   شهلا ناظریان

حمیده خیرآبادی     طوبی                  نیکو خردمند

محمود لطفی         دوست غلامرضا    ولی‌الله مومنی

محمد ابهری           پاسبانِ همراه پدر سیامک اطلسی

صلاح‌الدین میرحسینی  قصاب            سیامک اطلسی

 و فرزندان ماه‌طلعت: علی  نوشابه امیری،  محمود  زهره شکوفنده

 

 

نکاتی درباره فیلم

   مادر اولین فیلمی بود که حاتمی بعد از سریال عظیم هزاردستان ساخت و جزء معدود آثار اوست که در فضای معاصر(اینجا تهران اواخر دهه 60) می‌گذرد.

   از زمان طرح تا ساخت و اکران مادر سال‌ها طول کشیده، حاتمی در گفتگویی با مجله سروش(شماره 528 مهر 1369) در این باره گفته است: «... خیلی مایل بودم که فیلمی درباره‌ی  مادر بسازم و در کنار کلمه مقدس مادر اسم من به عنوان پدیدآورنده‌ی اثر قرار بگیرد و از طرفی فکر می‌کردم غیر از چند خط شعر و یا یک قطعه‌ی ادبی، مقوله‌‌ی مهمی در زمینه‌ی ادبیات و آثار نمایشی خودمان درباره‌ی مادر وجود ندارد و جای خالی این اثر هست و خیلی دوست داشتم سازنده و پدیدآورنده‌ی این اثر خودم باشم... درمورد بازی کردن یکی از هنرپیشه‌ها با مسئولین امور نمایشی به توافق نرسیدیم در نتیجه چون این نقش از اول برای این هنرپیشه خاص تعیین شده بود من از فکر ساختن فیلم منصرف شدم. چند سال بعد تصمیم گرفتم فیلم را بسازم، هنرپیشگان را انتخاب کردم، آمدیم فیلم را جلوی دوربین ببریم که باز زمانی بود که مسئولین قسمت بررسی سناریو، در چند دوره نقطه نظرهایی داشتند که با فکر سازنده‌ی فیلم همراه نبود، در نتیجه از فکر ساختن فیلم صرف نظر کردم تا اینکه در پی اعلام وزارت ارشاد در مورد اجازه ساخت فیلم بدون تصویب سناریو فیلم را جلوی دوربین بردم.»

   

   علی حاتمی و محمود کلاری(پشت دوربین) در پشت‌صحنه فیلم

   محمود لطفی، که با سریال دائی‌جان ناپلئون و شخصیت ساده‌لوح اما پرخاشگر شیرعلی قصاب در خاطره‌ها مانده، در فیلم مادر نقش یکی از دوستان غلامرضا را داشت و در حین فیلمبرداری درگذشت. به گفته علی حاتمی بعد از مرگ او(در صحنه فیلمبرداری و بر اثر سکته قلبی) در جیب او برگه‌ای یافته بودند که نوشته بود انالله و اناالیه راجعون.(در صحنه‌ای از فیلم بی‌آنکه لطفی دیده شود صدای دوبلور او را می‌شنویم و این نشان‌دهنده این است که با مرگ لطفی بازی او ناتمام مانده است)

  لوکیشن فیلم خانه‌ای در خیابان شیخ هادی(بین خیابان ولیعصر و حافظ و موازی این دو) که مدتی بعد از ساخت مادر توسط مالکان تخریب شد.( هنوز دراین خیابان اندک خانه‌های مشابه خانه فیلم مادر- که یادآور طهران قدیم‌اند- به چشم می‌خورد، گرچه در برخی علائمی از سکونت دیده نمی‌شود)

  اوایل دهه 1370 نسخه VHS فیلم توسط موسسه رسانه‌های تصویری منتشر شد. در نوروز 1375 مادر از شبکه 2 و با حذفیاتی پخش شد. در همان روزها ماهنامه فیلم در شماره نوروزی خود(شماره 185) گزارشی از حاتمی منتشر کرده بود که در لندن مشغول مداوا بود، چهره و بدن نحیف حاتمی گویای پیشرفت بیماری بود.  چند ماه بعد در آذر ماه خبر درگذشت حاتمی منتشر شد در حالیکه مشغول ساخت جهان‌پهلوان تختی بود. تلویزیون صحنه‌های از مراسم تشییع کم‌نظیر او را پخش کرد و مادر دوباره پخش شد؛ تماشای مادر، این بار در فقدان حاتمی، تجربه‌ای دشوار بود.

دیالوگ‌هایی از فیلم

جلال‌الدین: تلخی با قند شیرین نمی‌شه. شبو باید بی‌چراغ روشن کرد.

محمدابراهیم: اروای خیکت ما که تو دنیا بز آوردیم. حساب آخرتمونم حکما یازده، یازده‌ست. هر دو سو سوختیم.

سارا(مادر) خطاب به حسین‌قلی‌خان: صاحب منصب بودین، شدین صاحب نام. در همان حمایل غل و زنجیر هم سردارین. حالا ستاره‌های شرف رو بر پیشانی دارین، فقط چند تا پولک را از دوشتون برداشتن.{در اشاره به تمرد حسین‌قلی‌خان از دستور کشتار مردم در مسجد گوهرشاد}

مادر: همه نمیشن مادر. هر کی آدمو واسه وجود خودش می‌خواد. رفیق، آدم، زن، اولاد، همه.{مادر خطاب به محمد ابراهیم}

جلال‌الدین: عشق سپر بلاست. مادر نگاه عاشقارو داره امروز، و امشب امید دیدار یار

غلامرضا: تازه این پلوام، پلوی عروسیشه نه عزا.مادر می‌خواد عروسی کنه، عاشقا عروسی می‌کنن دیگه.

مادر: پُر بیراهم نمیگه بچم. اینم خودش یه وصلته. وعده من با عزیزم امشبه.


مادر: چشم دروغگو رسواست، اما بچه میگه و مادر باور می‌کنه. برین پسرا پیِ برادرتون، خدا پشت و پناهتون. کجاست بره گمشده این گوسفند پیر صحرا، وقت ذبح نزدیکه و قربانی مشتاق و منتظر. برّک پروار من، غلامرضا.

مادر: موقع بدرقه‌اس، البته مونده به اومدن قطار. میگه خوش آن کاروانی که شب راه طی کرد. اول صبح به منزل رسیدن عالمی داره. حال نماز صبح، امید روز تازه، گفتم که من با قطار شب عازمم، صدای پای قطار میاد. بانگ جرس، آوای چاوشی، قافله پا به راهه.

 

سکانسی از فیلم

جاده شمال

ماه‌‌منیر و غلامرضا در یک سفر خیالی با ماشین به طرف تهران می‌آیند

ماه‌منیر  آقاجون پس كي می‌رسيم تهرون؟

غلامرضا  خسته شدی؟

ماه‌منیر  تشنمه

غلامرضا  چشتو ببندی واكنی رسيديم.

ماه‌منير  می‌ترسم از جاده، مادر چشم به راهه.

غلامرضا  شوفری رو از آلمانها ياد گرفتم، تو تسليحات.شوفر كوپنی كه نيستم مال دوره جنگ.

ماه‌منير  گرممه، هوا پر از پشه‌اس.

غلامرضا  برين كنار لشكر وزوزوی پشه و مگس و شب پره، شاه سلطان حسين‌قلی‌خان ناصری می‌آيد.

ماه منير  وقتي رسيديم به گذر من می‌دوم تو كوچه در می‌زنم.

غلامرضا  نه دخترم تو كوچه تاريكه می‌ترسی. 

ماه‌منير  شما كه سر كوچه باشين نمی‌ترسم، می‌خوام داد بزنم مادر، مادر آقاجونو آوردم از تبعيد.

غلامرضا  اگه عمرم به تهرون نرسيد چی؟ اگه نعشمو آوردن تهرون چی؟ 

ماه‌منیر  خاکت کجاست؟ به ماها که نشون ندادن.

غلامرضا  خودتو و غلامرضا رو نيارين سر خاك، بفرستينشون سينما بخندن، از بس كه گريه براشون بده، ناخوش ميشن سر قبر. به محمدابراهيم بگو مراقب خواهر برادراش باشه.

ماه‌منير  چشم 

غلامرضا  جلال ملائكه‌اس. ماه‌منير ماچ بارون كن. از بس كه غلامرضا رو بچلون، آبلمبوش كن.

ماه‌منير  گيس‌های ماه‌طلعتم مي‌بافم. 

غلامرضا  بباف، پاپيون بزن سرخابی، بباف،پاپيون بزن سرخابی 




RE: و اما عشق... علی حاتمی - الیور - ۱۳۹۰/۱۰/۷ عصر ۰۵:۰۷


مادر  بخش دوم


نگاهی به فیلم

    نمای آغازین فیلم تصویری از حیاط خانه سالمندان است، نمایی از فضایی بهشت‌گونه که کات می‌خورد به کبوتری سفید روی ویلچر  و نمایی از مادر روی تخت و در پسزمینه سفید، نشانه‌هایی که همگی دال بر سفریست که مادر پیش رو دارد. تیتراژ ابتدایی نیز روی این تصاویر می‌آید.

   مادر بعد از مرگ هم‌اتاقیش در آسایشگاه سالمندان تصمیم گرفته که روزهای پایانی عمرش را در خانه قدیمی، و حالا خالی، در کنار فرزندانش بگذراند. صحنه ورود مادر از صحنه‌های فراموش‌نشدنی فیلم است، صدای کلونِ در و غلامرضا که سرخوش و شادان در را باز می کند و مادر وارد حیاط خانه می‌شود(همراه با موسیقی شادمانه با صدای دف و همنوازی) و نگاهی پر حسرت به خانه می‌اندازد، غلامرضا که پشت در قایم شده  چادر مادر را گرفته و می‌بوسد.(شکلی برای بیان مهر فرزند به مادر با وجود ممیزی)

   آشنایی با هر کدام از فرزندانِ مادر در محیط کار و زندگی‌شان است، محمدابراهیم(محمدعلی کشاورز) شخصیتی لمپن دارد و در کار روده است؛ برادر کوچکتر جلا‌‌ل‌الدینِ شاعرمسلک(امین تارخ) کارمند بانک است و به دلیل نوع کار همسرش، ارتباط‌شان از طریق نوار کاست است؛ غلامرضا(اکبر عبدی) عقب‌ماندگی ذهنی دارد و در آسایشگاهی به سر می‌برد، ماه‌طلعت(اکرم محمدی) دختر کوچک و آرام خانواده که زندگی شادی با همسر و فرزندانش دارد(و تنها فرزندی که خانواده و زندگی بسامانی دارد)؛ در طی فیلم خواهر و برادر دیگر هم به خانواده ملحق می شوند، ماه‌‌منیر(فریماه فرجامی) که زندگی پرتلاطم گذشته او را به سوی تنهایی و انزوا سوق داده و برادر ناتنی(جمال/ جمشید هاشم‌پور) که حاصل زندگی پدر در  دوران تبعید است.


   هر چند فیلم در فضای معاصر(تهران اواخر دهۀ 1360) می‌گذرد و نشانه‌های از تهران اين دوره ديده می‌شود(میدان آزادی، تاکسی‌های نارنجی، سر در باغ ملی که در آن دوره هنوز باز بود و البته خیابان‌هایی خلوت‌تر!) اما حاتمی همچنان به همان دلمشغولی همیشگی‎اش پرداخته، چه در محتوا(تکریم گذشته و سنت‌های ناب و از دست رفته) و فرم(رنگ‌آمیزی و نورپردازی صحنه و میزانس)؛ و شخصیت‌هایی که با زبانی خاص و شاعرانه(زبانی آشنا در سینمای حاتمی) سخن می‌گویند، فضا و اشیائی که نماد روزگار خوش اما سپری شده گذشته‌اند: خانه سنتیِ حیاط‌دار، با  حوض قلبی شکل در آن، گلدان‌های شمعدانی؛ کاهو و سکنجبین عصرگاهی با خانواده و دور هم، سفره روی زمین و غذای ایرانی و دوغ در تنگ بلور... و اشیائی که هر یک نقشی از گذشته دارند.

  حضور دوباره مادر ،به عنوان نماد خانواده و حافظ  سنت‌ها، فرزندانی که هر کدام اسیر زندگی مدرن شهری شده و از هم دور افتاده‌اند، را دوباره دور هم جمع کرده و باعث نزدیکی‌ و همدلی‌شان می‌شود.

            

   

    یکی از سکانس‌های قابل اشاره فیلم(از لحاظ تکنیکی و اجرا) صحنه ورود ماه منیر به خانه است که طی یک پلان سکانس اتفاق می‌افتد. صدای در که می‌آید دوربین از مادر فاصله گرفته و همراه جلال‌الدین به پنجره نزدیک شده و ماه‌منیر را می‌بینیم که وارد حیاط خانه می‌شود، دوربین به سمت چپ و به جایی که محمدابراهیم ایستاده حرکت می‌کند و کنایه‌هایش به خواهر و برادرهایش را می‌شنویم و دوربین دوباره به سمت چپ و ورودی اتاق حرکت می‌کند، ماه‌منیر در حال بالا آمدن از پله‌هاست و دوربین با حرکت به عقب او را دنبال می‌کند که خود را به تخت مادر می‌رساند و سر در آغوش مادر می‌گذارد.( حرکت 360 درجه و بدون قطع دوربین)

   دو سکانس پایانی مادر از لحاظ پرداخت و اجرا از صحنه‌های موفق و تاثیرگذار فیلم‌اند. اعضای خانواده شادمان دور هم نشسته‌اند، مادر صحبت از رفتن و سفر ابدی می‌کند(موقع بدرقه‌اس، البته مونده به اومدن قطار. میگه خوش آن کاروانی که شب راه طی کرد...)؛ برق می رود در حالی که صدای مضطرب فرزندان، که در جستجوی چراغ‌اند، شنیده می‌شود، در یک قاب‌بندی زیبا مادر را می‌بینم که با چراغی روشن در دست و به آرامی به سمت پله‌ها در حال حرکت است (موسیقی زمینه، در چهارگاه، نوایی خوش از بدرقه را تداعی می‌کند). در سکانس پایانی ماه‌منیر در حال گفتن دیکته به غلامرضاست و جلال‌الدین تخت مادر را که پوشیده از رنگ‌های سفید و روشن است، مرتب می‌کند؛ حرکت کرین دوربین به بالا، هم‌زمان با مادر که به آرامی دراز می کشد، حالتی عروج‌گونه به مرگ مادر داده؛ و دیالوگ غلامرضا که در هر تماشا همچنان تاثرانگیز است: مادر مرد از بس که جان ندارد. پرداخت صحنه و موسیقیِ زمینه تاکیدیست که مادر با خیالی آسوده از جانب فرزندان به آرامشی ابدی رسیده است.

                    



***

   در زمان اکران فیلم نقدهای تندی که بر علیه فیلم نوشته شد کم نبودند* ولی بعد از مرگ حاتمی، سینمایش شد طلایه دار سینمای ملی(و با نوشته‌های ستایش آمیز از جانب همان منتقدینِ دیروز سینمای حاتمی) و هم فیلم‌هایش بیشتر دیده شدند و بیش از همه مادر،  امروز این فیلم تقریبا به یک فیلم کالت تبدیل شده و بسیاری آن را دیده‌اند و معادل سینمایی واژه مادر در سینمای ایران است. البته در جایگاه فعلی فیلم، فقدان حاتمی و سینمای منحصر به فردش، وجه نوستالژیک فیلم و جایگاه مادر در زندگی هر انسانی، نقش پررنگی دارند.

*البته فیلم ایرادتی هم دارد؛ از جمله در شخصیت‌پردازی بعضی نقش‌ها  و دیالوگهای گاه نامتناسب برخی شخصیت‌ها، ساختار چند تکه، اجرای تئاتری صحنه‌ فلاش‌بک طولانی خانه پدری(گفتگوی پدر و مادر) با دوربین ساکن...


   رقیه چهره آزاد که پیش از این در فیلم و سريال‌هاي مختلفي بازي كرده بود، اينجا براي اولين بار نقش اصلي را بر عهده دارد و همراه این فیلم تبدیل به شمایلی از مادر در حافظه تصویری مردم شد؛ مادران سنتی که سمبل مهربانی و از خودگذشتگی بودند. دیگر نماد مادر سینمای ایران زنده‌یاد حمیده خیرآبادی هم حضور دارد البته فقط در یک سکانس آن هم نقش زنی خوشگذران! سال‌ها قبل امیر پوریا در نوشته‌ای در ستایش حمیده خیرآبادی به نکته جالی اشاره کرده بود، اینکه گویی مادران چاق مادرترند و مهربانتر.


   مادر همانند دیگر آثار علی حاتمی دوبله شایسته و ماندگاری دارد. از منوچهر اسماعیلی گرفته که استادانه گویندگی سه نقش را برعهده داشته(محمدعلی کشاورز با گویندگی نزدیک به شعبان استخوانی در هزاردستان، جمشید هاشم پور و اکبر عبدی در نقش و گویندگی مشابه بهروز وثوقی درسوته دلان) تا بدری نوراللهی که کمی بعد از گویندگی در این فیلم از ایران رفت و  نوای مهربان صدایش با بازی و سیمای رقیه چهره‌آزاد  ترکیب دلنشینی ساخته است.

***

                                

                                      عکس روی جلد سی دی موسیقی متن فیلم

   چند ماه قبل موسیقی متن مادر ساخته ارسلان کامکار، 22 سال بعد از ساخت فیلم، منتشر شد. موسیقی و سازبندی بر مبنای موسیقی اصیل ایرانی و متناسب با حال و هوای سنتی فیلم است. در کنسرت که مهرماه سال جاری برادران کامکار برگزار کردند، قطعه‌ای از موسیقی این فیلم نیز اجرا شد.

موسیقی تیتراژ ابتدایی فیلم 

موسیقی بخش دیگری از فیلم(خانواده دور سفره و  بد شدن حال مادر)

***

شهریار شعر معروفی در قالب شعر نو در رثای مادرش گفته که بخشی از آن، به عنوان حسن‌ختام نوشته، در ادامه می‌آید:

این هم پسر، که بدرقه‌اش می‌کند به گور
یک قطره اشک مُزد همه‌ی زجرهای او
اما خلاص می‌شود از سرنوشت من
مادر بخواب، خوش 
منزل مبارکت.

 

باز آمدم به خانه، چه حالی! نگفتنی
دیدم نشسته مثل همیشه کنار حوض
پیراهن پلید مرا باز شسته بود
انگار خنده کرد ولی دل شکسته بود:
بردی مرا به خاک سپردی و آمدی؟
تنها نمی‌گذارمت ای بینوا پسر
می خواستم به خنده درآیم به اشتباه
اما خیال بود
ای وای مادرم...

***

پ.ن: عکس‌های پست مادر برای اولین بار و در کافه کلاسیک منتشر می‌شود.





و اما عشق... علی حاتمی - بانو - ۱۳۹۰/۱۰/۹ صبح ۱۰:۳۴

برای مادر... باید نوشت ...

دبستان می رفتم... پدرم عاشق مرحوم حاتمی بوده و هستند... بردندمان سینما و نمی دانم مادربزرگم را انگار روی پرده می دیدم مقابلم... عاقله زنی به نسبت فربه، سپیدروی و سپیدموی، مهربان، گاه شاعر مسلک.... مادرانی که به معنای واقعی کلمه مادرند؛ انگار بر قامتشان دوخته شده مادر باش، خودرا فراموش کن... زود پیر می شوند، چاق می شوند، شکسته و رنجور، پا درد و کمر درد.... و همه مهربانند و صبور....

عاشق فیلم شدم، بی توجه به صنعت سینما؟ هنر سینما؟! نمی دانستم و مهم هم نبود! (مگر الان می دانم؟!!) یادم است طنین صدای بدری نورالهی(که نامش را هم بعدها یاد گرفتم) مرا شیفته کرده بود، عطوفت و مادری از صدا می بارید... از محمدابراهیم می ترسیدم، خدایا اگر یکی از دایی ها، عموهای آدم اینقدر بدخلق باشد واویلا! جلال الدین برایم جذابیت داشت، اما می گفتم به حتم این یکی دایی را باید در خلوتش تنها گذاشت، یکبار شیطنت، دوبار شیطنت، دفعۀ سوم مرا از اتاق بیرون خواهند انداخت!! غلامرضا، برای من کودک سال، کودک فکر بهترین همبازی می شد! خاله ها را بگو، ماه منیر را نمی توان واداشت قصه بگوید لالایی بخواند نه! این هنر ماه طلعت است.... و آن دایی گمشده ام! باید دهها شبانه روز سوالات کودکانه بپرسم تا بدانم که بوده، تا امروز کجا بوده و اصلا حالا که آمده برای من چه آورده است؟!

در همۀ خانه ها، خانواده ها، هستند خواهران و برادرانی متضاد، مقابل، مکمل.... و مادری باید سایۀ پدری باید که از دل اینهمه تضاد، یک وحدت ناب بیرون بکشد...آه اگر بزرگتری نباشد.... اینک بزرگ شده ام... همۀ مادربزرگها و پدربزرگها رفته اند. خاله ها، دایی ها، عمو ها و عمه ها... پراکنده اند، به محوریت چه بگردند؟! عیدی بیاید دور هم جمع می شوند، عید برود پخشند.....

دایی و خاله قهر می کردند، جوانتر بودند و به نسبت زودتر از کوره در می رفتند، اگر مادر بزرگم فقط و فقط یک نگاه می افکند، برجای می نشستند، آرام می گرفتند... اصلا بر آن نیمکت زیبا عکس یادگاری می انداختند، دست در گردن هم.... پروانه هایی به گرد قامت در حال سوختن یک شمع...نیمه جان و رنجور.... چراغی رو به خاموشی.....

مادربزرگ که  رفت... یک مشاجرۀ ساده می شد قهر... می شد نرفتن، نیامدن، ندیدن سر نزدن، کلام نکردن..... دیگر که بود که بگوید: من مادرم، می بخشم. بترس از آه مظلوم....؟!

و آنگاه که می خندید، آن دندانهای عاریه ای مرتب و آن چشمها که گاه از شدت خنده به اشک می نشست..... همۀ مادربزرگها وقتی می خندند زیباهستند زیباتر می شوند.... آهای جلال الدین، دوری نکن! بیا تو هم بشو هم پالکی طایفۀ چلا!

وقتی مادربزرگ وصیت می کرد، بعد از آن دوبار سکتۀ قلبی... که کجا به خاکم بسپارید، مراسم چگونه باشد..... مادر بود که مقابلم تداعی می شد... مادر بود که باید سر به بالین می گذاشت و می گریستیم.... چون دیگر جان نداشت....

مادربزرگم، تابستانها که پیشش بودم، بافتنی یادم می دادند، برای عروسکهایم لباس گرم زمستان مهیا می کردم پیش پیش و لالایی می خواند...عجب این در فرهنگ کرمان سوزناک بوده و هست ... می گفتند بعد از حملۀ آن خواجۀ قاجار... بعد از آنهمه کشت و کشتار و کورکردن...مردم در خود خزیدند، اشعار رنگ غم گرفت، صداها سوزناک شد... مادر بزرگ شعری داشت....لالا لالا، گل پونه، پلنگ در کوه، چه می خونه؟ پلنگ پیر بی دندون، دری خورده خودِ* دالون، خری خورده خودِ پالون...نه در موند و نه دالونش...نه خر موند و نه پالونش......  می ترسیدم... پلنگ چرا باید بی دندان باشد و چرا باید خانه بخورد؟! چرا باید حیوانِ مردم را بخورد؟! و پلنگ ظلم بود و حیوانیت... مانده بود در سینه ها... رسیده بود به منِ امروز....

دیگر که بخواند...دیگر که ببافد...دیگر که بخندد.... ای وای مادرم.....

*در گویش کرمانی، کلمۀ "خود"، گاه به معنای "با" می آید. دری خورده "با" دالان.

بامهر... بانو




و اما عشق... علی حاتمی - بانو - ۱۳۹۱/۵/۲۳ عصر ۰۳:۳۳

شمارۀ چهارم نشریۀ اینترنتی صبح امید، با موضوع سالروز تولد زنده یاد علی حاتمی منتشر گردید.

اختصاص یک شمارۀ کامل به مرحوم حاتمی، عملی زیبا و ارزشمند است. در کنار این مورد، ذکر این نکته خالی از لطف نیست که در این شماره، عکسهای متعددی از کافه کلاسیک نیز آورده شده است. عکسهایی که مدتها قبل توسط دوست گرانقدر آقای الیور هاردی عزیز و برای نخستین بار در سایت کافه کلاسیک منتشر گردیدند. خوشبختانه، در کنار ذکر منبع، به این مورد (انتشار اول در کافه کلاسیک) نیز اشاره گردیده است. به امید دیدار مجدد این دوست گرانقدر در کافه.

--------------------------------------------------

* سالروز تولد استاد را به دوستداران ایشان تبریک عرض می کنم. *

لینک دانلود نشریۀ صبح امید




RE: و اما عشق... علی حاتمی - زاپاتا - ۱۳۹۱/۵/۲۴ عصر ۰۴:۴۳

(۱۳۹۱/۵/۲۳ عصر ۰۳:۳۳)بانو نوشته شده:  

شمارۀ چهارم نشریۀ اینترنتی صبح امید، با موضوع سالروز تولد زنده یاد علی حاتمی منتشر گردید.

با تشكر از بانوي گرامي

متاسفانه اين سايت در انتخاب عكس مرحوم حاتمي اشتباه فاحشي مرتكب شده و بجاي عكس ايشان تصويري از دوران جواني خواننده فقيد فريدون فروغي در روي جلد مجله اينترنتي خود قرار داده است.

البته اين نوع پوشش و تيپ در آن سالها بين جوانان بويژه هنرمندان فراگير بوده است و عكسي از شادروان علي حاتمي نيز با چنين تيپي ديده ام.اما در ويژه نامه اي وزين اين اشتباه بسيار عجيب است.

زنده ياد فريدون فروغي

فريدون فروغي

زنده ياد علي حاتمي و زري خوشكام




و اما عشق... علی حاتمی - بانو - ۱۳۹۱/۵/۲۴ عصر ۰۷:۳۵

(۱۳۹۱/۵/۲۴ عصر ۰۴:۴۳)زاپاتا نوشته شده:  

با تشكر از بانوي گرامي

متاسفانه اين سايت در انتخاب عكس مرحوم حاتمي اشتباه فاحشي مرتكب شده و بجاي عكس ايشان تصويري از دوران جواني خواننده فقيد فريدون فروغي در روي جلد مجله اينترنتي خود قرار داده است....

البته اين نوع پوشش و تيپ در آن سالها بين جوانان بويژه هنرمندان فراگير بوده است و عكسي از شادروان علي حاتمي نيز با چنين تيپي ديده ام....

با تشکر از دقت نظر زاپاتای گرامی

اتفاقا این قضیه رویت شده و به اطلاع دست اندرکاران نشریه رسیده بود.

طراح جلد در پاسخ پیام بنده این توضیح را نوشته اند:

"درود بر شما!

پیش از پستي که یکي از عزیزان در کافه‌کلاسیک گذاشتند، خبردار شدم که این عکس، متعلق به فریدونِ فروغی ست. اگر هم بیش‌تر جست‌وجو کنید، می‌فهمید که تاریخِ بازگشاییِ وب‌سایتِ ما نیز با تاریخِ پستِ این عزیز، تقریباً مصادف است.همان روزِ انتشار، فهمیدیم.

کافی ست در گوگل و بینگ و آلتاویستا نامِ علیِ حاتمی را بنویسید. مطمئناً یکي از عکس‌هایي که خواهید یافت، همین است. متأسفانه در آن وب‌سایت هم هیچ اشاره‌اي نشده بود که این، عکسِ آقایِ حاتمی نیست. شاید این اشتباهِ ما، سبب شد شباهتي جالب میانِ حاتمی و فروغی بیابیم. از میانِ پنجاه و اندی خواننده که از دیروز تا به حال این مجله را خواندند، تنها شما و دو نفرِ دیگر به این موضوع پی بردید که به زعمِ من، نشان از شباهتِ میانِ آقایان حاتمی و فروغی ست.

همان موقعي که در حالِ طراحیِ جلدِ مجله بودم، متوجه شدم امضایي که در عکسِ اصلی موجود است، ــ طبقِ یادداشت‌ها و دست‌نوشته‌هایي که از آقایِ حاتمی داشتم ــ با امضایِ آقایِ حاتمی در تناقض است؛ ولی گفتم احتمالاً امضایِ کسِ دیگري پایِ این عکس است. در حقیقت، به موتورهایِ جست-‌و-جوگر اعتماد کردم.

دلیلِ سومِ من برایِ دفاع از این خطا، شباهتِ بی‌اندازه‌یِ جوانانِ آن زمان با هم است. همان‌گونه که خواننده‌یِ گرامیِ ما نیز اشاره داشتند.

به هر حال، به دلیلِ خطایِ‌مان پوزش می‌خواهم؛ ولی مقصر، من و صبحِ امید نیستیم!"

******************************************

در حال حاضر لینکها اصلاح و طرح جلد نیز به این شکل تغییر داده شده است:

لینک دانلود نشریۀ صبح امید

نشریۀ صبح امید

با تشکر بسیار از دقت نظر شما.




RE: و اما عشق... علی حاتمی - حمید هامون - ۱۳۹۱/۷/۲۹ عصر ۰۹:۳۸

و بازهم سوته دلان....

اینبار نوشته ای زیبا از پرستو گلستانی بازیگر کم کار سینما و تئاتر:

بیشتر از هشت،نه سال نداشتم،برای اولین بار بود که به سینما می رفتم.البته فیلمی که مخاطبش من نبودم.دست در دست مادرم و همراه با حرفهای بزرگترها، خوشحال بودم، سینما را از کودکی دوست داشتم و احساس آرامش می کردم.

برای چندمین بار اسم فیلم از یادم رفته بود، روی صندلی ام نشستم و چراغها خاموش شد.

سوته دلان : فیلمی از علی حاتمی.اسم آشنایی بود، علی حاتمی را از کودکی می شناختم، مادرم شیفته فیلمهای او بود و من بارها قصه فیلمهایش را شنیده بودم، حسن کچلطوقیستارخان و این بار سوته دلان.

خود را با تمام کودکی به دست لحظات سپردم، تمام مدت وجودم را با صداقت لبریز از وجودش یکی کردم. مردی با چشمان درشت، پشت قوزی و نگاهی صادقانه.

نمی فهمیدم، هیچ چیز را به درستی نمی فهمیدم ولی چیزی از درون مرا می سوزاند، شاید در آستانه کشف عشق، محبت و تنهایی بودم.

احساس می کردم که معنی چشمانش را می فهمم، به او خیره شده بودم، راه رفتنش، خندیدنش و حتی عاشقیتش برایم بزرگ بود، حرفهایش که تا مدتها ورد زبانم بود را دوست داشتم (ماچت کنم، ماچت کنم، ماچت می کنم ها).

سوته دلان برای من مقدس بود، تمام مدت به اشکهای مادرم نگاه می کردم و دگرگون می شدم.دلم برای همه می سوخت، حتی دختر بلیت فروش.

من عاشق حیاطی بودم که گلهایش از فرفره های کاغذی درست شده بود، من عاشق کسی بودم که با دندانهایش ساعت مچی هدیه می داد و عاشق چشمانی بودم که با صداقت عشقش را ابراز می کرد.من همه چیز را با کودکی ام بزرگ می دیدم.

حالا دیگر برای من سوته دلان بزرگتر بود، بزرگتر از قصه حسن کچل یا طوقی، سوته دلان را با چشمان خود دیده بودم.تمام صداقتها – دوستیها – محبتها و حتی تنهایی هایش را.

با تمام وجود دوستش داشتم، زندگیش و حتی مرگش، مرگی که به من عشق را یاد می داد.تمام کودکی ام منقلب شده بود.

پیکر بیجانش در میان کوهها به طرف امامزاده مرا می رنجاند، دیگر تحملش را نداشتم، سرم را روی دست مادرم گذاشتم و گریستم.حیوان پیکر پر از رنج او را می کشاند و صدای آشنای پریسا مرا با احساس های کودکی ام در هم آمیخت.

سوته دلان برای من پرواز کودکی بود ...

مرجع : گزارش فیلم – سال دوم – شماره های پیاپی 23،24 – فروردین 1371

با احترام : حمید هامون

یا حق 




RE: و اما عشق... علی حاتمی - واترلو - ۱۳۹۱/۸/۱۵ عصر ۰۴:۴۸

جعفرخان از فرنگ برگشته و علی حاتمی

 برگرفته از مصاحبه محمد متوسلانی با سایت پرده سینما

-در مورد فیلم جعفر خان از فرنگ برگشته و مشکلاتتان با علی حاتمی برایمان بگویید.

-علی عباسی نمایشنامه «جعفرخان از فرنگ برگشته» را خیلی دوست داشت. در سال های دور ساختن این فیلم را به من پیشنهاد کرده بود. قصه را برای من گفت و من دیدم بی سر و ته است و قبول نکردم. داستان نداشت.

فیلم جعفر خان از فرنگ برگشته را تمام کرده بود و حتی موسیقی آن هم آقای حنانه ساخته بود، اما وزارت ارشاد گفته بود این فیلم قابل نمایش نیست. فیلم یک سال در ارشاد مانده بود. چندین اصلاحیه به فیلم وارد شده بود که حاتمی حاضر نشده بود هیچ کدام از اصلاحیه را انجام دهد. حتی صحبت شده بود که دستیارش آقای بخشی این کار را انجام دهد که حاتمی قبول نکرده بود.

یک روز در دفتر جشنواره فجر آقای جمال امید هم حضور داشت که علی عباسی تهیه کننده فیلم، مرا دید و سر گلایه اش باز شد که آخر این چه وضعیتی است! ما اینهمه سرمایه گذاشته ایم و فیلم همینطوری مانده است. روی سخن اش هم با من بود که در آن زمان در سندیکا رئیس گروه کارگردانان بودم. گفت شما همه اش از هم صنفی های خودتان حمایت می کنید و کسی به فکر تهیه کننده ها نیست.

من پاسخ دادم که چنین چیزی نیست. من طرف حق هستم. فرقی نمی کند که کارگردان باشد یا تهیه کنند. و گفت «تو فیلم را ببین و اگر به ما حق دادی برو فیلم را اصلاح کن.» وقتی آمدم خانه زنگ زدم به جمال امید و ازش خواهش کردم حواس اش باشد پای من وارد این دعوا نشود. امید گفت همان جا فوراً عباسی به سید محمد بهشتی [مدیرعامل وقت بنیاد سینمیی فارابی] زنگ زد و او از این قضیه استقبال کرد. گفتم «قربان شما! من نیستم!» بعد علی اکبر عرفانی که در آن فیلم شریک عباسی بود به من زنگ زد و گفت برو فیلم را ببین.

خب من نسبت به عرفانی هم احساس دین می کردم. چون سینمایی در بابل را با شخصی شریک بودم و در حالی که در شهر سه سالن سینمای دیگر که در مرکز شهر بودند وجود داشت، و تهیه کننده ها معمولاً رغبت داشتند فیلم هایشان را در آن سینماها اکران کنند، اما آقای عرفانی می گفت فیلم ها را باید در سینمای من نمایش بدهند. من یک جوری به ایشان مدیون بودم. به هرحال ایشان به من زنگ زد و اصرار کرد که شش میلیون تومان پول ما روی هواست و شما بیا و فیلم را ببین.

من فیلم را دیدم. به قدری لجام گسیخته و عجیب و غریب بود که بعد از دیدن فیلم 2 قرص آسپرین خوردم. فکر کردم مرحوم حاتمی در چه حالی بوده که این فیلم را ساخته است؟ هیچ چیز فیلم با هم جور نبود. صحنه هایی بود که آقای عزت الله انتظامی و حسین سرشار وارد صحنه می شدند و هرچه دلشان می خواست می گفتند. و یا لباس آتش نشان تن یک عده دهاتی کرده بودند. گاف های عجیبی در فیلم بود، مثلاً تمام مقامات رسمی کشور به استقبال آدمی که از فرنگ آمده می روند. آدمی به صرف اینکه از فرنگ آمده وارد شهر می شود و هرکاری دل اش بخواهد می کند! فیلم بسیار از هم گسیخته بود. حتی بعدها بهرام بیضایی که دوست خانوادگی ما بود یک روز آمد منزل ما. من داشتم روی نوار ویدئو این فیلم را می دیدم. ازم پرسید جریان چیست؟ گفتم این فیلم را انداخته اند گردن من که درست اش کنم. بیضایی گفت «اورسن ولز هم نمی تواند این فیلم را درست کند.» من هنوز نوار بتاماکس آن فیلم را دارم. بعد از دیدن فیلم من رفتم و گفتم حق با شماست و هیچ کاری نمی شود برای این فیلم کرد. اما آنها اصرار می کردند.

-دلیل توقیف فیلم چه بود؟

- دلیل توقیف فیلم تنها کیفیت بسیار پایین و ضعف فیلم بود. فیلم 110 دقیقه بود و آقای مهدی رجاییان هم آن را تدوین کرده بود ولی واقعاً قابل نمایش نبود.

-روایتی وجود دارد که دو نفر از آدم های مورد اعتماد مرحوم حاتمی یعنی آیدین آغداشلو و محمدمهدی دادگو هم نسخه اصلی جعفرخان از فرنگ برگشته  را دیده بودند و گفته بودند فیلم خیلی بد شده است و حاتمی هم پذیرفته که فیلم چیزی نشده که او می خواسته است.

-گویا مرحوم حاتمی در یک فضای دیگر بوده و نمی دانسته چه جور باید کارش را جمع و جور بکند. من آثار حاتمی را دیده بودم وبه توانایی های ایشان واقف بودم. فکر می کنم مقاومت ایشان برای انجام اصلاحات روی فیلم ناشی از این بوده که نمی دانسته با فیلم چه بکند. این طرح را عباسی خیلی دوست داشت و همانطور که سالها قبل به من پیشنهاد ساخت آن کرده بود، حالا شاید در شرایط بعد از انقلاب آقای حاتمی دوره ای بیکار بوده و عباسی به او پیشنهاد کرده و او هم پذیرفته است.

به هرحال مقاومت من در برابر تلفن ها به جایی رسید که روزی صدای همسر من درآمد که این ها همکاران تو هستند و جواب شان را بده. علی عباسی به من گفت خودش اصلاحاتی در فیلم انجام داده اما من قبول نکردم. طرحی نوشتم و در آن آدمی دوست جعفر خان بوده را اضافه کردم که ایرج راد نقش او را بازی کرد. نشان دادم که این شخص هم تحصیلکرده فرنگ است ولی رفتار درستی دارد. اما عملاً کاری نکردم. با مازیار پرتو برای فیلمبرداری صحبت کردم. که گفت تا حاتمی نباشد من فیلمبرداری نمی کنم. من گفتم اگر می خواهید من این فیلم را اصلاح کنم باید علی حاتمی کتباً رضایت خودش از این کار را اعلام کند. رابط ما جمال امید بود. او به من تلفن زد و من گفتم تا حاتمی این نامه را ندهد من کار را انجام نمی دهم. امید به من گفت سید محمد بهشتی حاتمی را خواسته و او موافقت کرده و گفته اشکالی ندارد فلانی این کار را انجام دهد و من نامه را می نویسم و می فرستم. دو سه روز بعد به من پیام دادند که بهشتی گفته به فلانی بگویید مگر حرف مرا قبول ندارد؟! من هم دیدم ایشان رئیس بنیاد سینمایی فارابی است و ما هم کارمان پیش ایشان گیر است! خلاصه قبول کردم و اصلاحات را انجام دادم. یک سری صحنه های طولانی را کوتاه کردم. صحنه هایی را مجدداً فیلمبرداری کردم. من 60 دقیقه از فیلم علی حاتمی را دور ریختم و یک فیلم 85 دقیقه ای آماده کردم بعدها که راش های ایشان را دیدم متوجه شدم چه قیامتی است در راش ها! و حاتمی هرچه دم دست اش آمده را گرفته است.

من جعفرخان از فرنگ برگشته را اصلاح کردم و تحویل دادم و بعد از آن رفتم تا جستجوگر را بسازم. بعد دیدم علی حاتمی جایی گفته که اگر قرار بود کار مرا دستکاری کنند باید به من اطلاع می دادند و یا حداقل فیلم را می دادند یک آدم متعهد بسازد. فحوای کلام ایشان این بود که نسخه اصلی یک فیلم انتقادی بوده و در نسخه فعلی این ماهیت انتقادی از دست رفته است. من فوراً تلفن زدم به عبدالله اسفندیاری که در جریان ماجرا بود. گفتم قرار بود آقای بهشتی به من نامه آقای حاتمی را بدهند که ندادند. حالا اگر من بخواهم جواب آقای حاتمی را بدهم جنجال مطبوعاتی درست می شود و من دوست ندارم در مطبوعات بگویم که ماجرا چه بوده است. گفت «پیشنهاد شما چیست؟» گفتم من خواهش می کنم نسخه ایشان را برای منتقدین و ارباب جراید نمایش دهند تا آن ها گواهی دهند من فیلم را خراب کرده ام یا درست؟ دیگران قضاوت کنند. اسفندیاری به من گفت «باشه قول می دهم این کار را انجام دهم.» اما بعد از چند روز به من گفت حاتمی پیش ما آمده و گفته خواهش می کنم این کار را انجام ندهید. حالا بالاخره حاتمی هم همکار شماست. من گفتم من وضعیت من چه می شود؟ آنجا که آن نامه را به من ندادید و اینجا هم که اینطور می گویید؟ دیگر پشت دست ام را داغ کردم که به حرف کسی اعتماد نکنم.




RE: و اما عشق... علی حاتمی - ناخدا خورشيد - ۱۳۹۱/۹/۲۵ عصر ۱۲:۲۹

چند هفته ی پیش در نشریه همشهری جوان در صفحه ی(اگر اشتباه نکنم)روزها مطلبی کوتاه چاپ شده بود در باره ی زنده یاد حاتمی و چنین بیان شده بود که حسن کارهای او در قبولاندن این دروغ است که گذشته روزگار بهتری بوده است  و حاتمی استاد این بوده که چلو خورش خوردن با دست را نشان دهد و... این تهمت اهانت آلود که گاه به گونه ای تمجید امیز نیز نصیب حاتمی می شود گاه وبی گاه از زبان عده ای به گوش می رسد.احمد رضا احمدی شاعر هم گفته بود((حاتمی عشق این بود که ادم روببره زمان قاجار انگار اون زمان یه چیز بهتری بوده زمانی که مردم را می گذاشتند جلوی  توپ)) اما آیا به راستی حاتمی مادح روزگار پیشین است ؟وبه صرف دوتا گل وبلبل منقوش بر دیوار یا زبانی آرکائیک(زبانی که اصلش از همان دوران قاجار نیز فراتر می رود )می توان هنرمندی را به ارتجاع محکوم کرد؟هرچند نمی توان منکر حس نوستالژی در اثار حاتمی وهمچنین بین مردم ایران شد(دکتر شفیعی کدکنی سابقه ی این حس را در تاریخ در کتاب قلندریه در تاریخ به ما نشان می دهند)ولی آیا هرچه از گذشته در فیلم های حاتمی است در راستای جلوه دادن به این دروغ است که گذشته روزگار ی به از امروز بوده است؟در این چند سال تنی چند از جمله امیر پوریا به زعم من به درستی این مطلب رابیان کرده اند که مرحوم حاتمی نه ستایش گر گذشته که نقاد آن بوده است وگرنه این چه ستایشی است از قاجار که هنرمندش ذلیل است تفریح شاهش سربریدن بیگناهان نخبه گانش محکوم مرگ اند ومردم اش یا به روز خواب اند یا پای بساط.اولین سفیرش در محمترین ماموریت دوران کاریش حمال شراب ها ی شاه است تا وطن و ایران کشوری است چنان گمنام که پستچیآمریکایی گمان می برد ایران بخشی از عثمانی است  (ودر نظیره ای تلخ هنوز بسیاری از مردم جهان فرق ایران وعراق را به دلیل املای لاتین این دو نمی دانند)گفته اند حاتمی خوب بلد است قیمه پلو خوردن با دست را  نشان بدهد بگذریم از این که منتقد ما تمام معانی بلند و پرداخته شده ی آثار حاتمی را ندیده وفقط پلو قیمه خوردن را دیده ولی فراموش نکنیم همان پلو قیمه با دست خوردن نیز بخشی از مراسم سر بران وخون ریزان قبله ی عالم بود در فیلم کمال الملک.حال اگر مطلوب منتقد این است من دیگر چه بگویم

وفراموش نکنیم سکانسی که غلامرضای فیلم مادر(با بازی اکبر عبدی)با شمایل آویخته ی پدر قهرمانش وشمشیر او از کمد بیرون می اید تا بگوید((من آقامم))وهمین دیالوگ کوچک ما را با سر پرت می کند درون حقیقتی که نکند به راستی تبلور آن گذشته ی شکوهمند وقهرمانانه(که باباز ی امین تارخ خوش سیما در نقش پدر در جهان انتزاعی خاطره صورت یافته است)همین مرد ناقصی باشد که شمشیرش را به جای سینه ی دد منشان به روی لشکر مگس وپشه و شپ پره گرفته؟




RE: و اما عشق... علی حاتمی - حمید هامون - ۱۳۹۱/۱۱/۳۰ عصر ۰۶:۰۳

گاهی اوقات تکرار برنامه هایی که دوست داریم و دلمان می خواهد که باز ببینیمشان و تجدید خاطره ای بکنیم منجر به پی بردن به نکات تازه ای می شود :

در پخش قسمت اخیر سریال هزاردستان (که سروان رنوی عزیز قبلا اشاره کرده اند که از Ifilm در حال پخش است) سکانس جالبی را مشاهده کردم:

نقال در حال ذکر حکایت مختار است و طریقه ی انتقام گیری اش از قاتلان امام حسین.شعبان نقال را کنار می زند و می گوید که امشب شخص دیگری، حکایت جدیدی دارد. ابوالفتح صحاف بالا میرود و از پشت پرده مانیفست انجمن مجازات را برای مخاطبینش می خواند.در هنگام خواندن مانیفست، سایه ی ابوالفتح روی پرده ی نقال افتاده است (روی شخص مختار) و کلمه ی (مختار دارالانتقام) به وضوح روی پرده دیده می شود.نظر شخصی ام اینستکه مرحوم حاتمی با این کار به نوعی در حال مقایسه قیام مختار با روش انجمن مجازات است که هر دو، سیاست خشونت چاشنی کارشان بوده و هیچ کدام از این جنبشها با موفقیت همراه نبوده است...

و لذت این سکانس وقتی دو چندان می شود که می بینی ناصر طهماسب عزیز چه تیپ سازی قدرتمندی کرده اند و چه زحمتی برای در آوردن این نقش (خاصه در سکانس مذکور) کشیده اند و به عقیده ی حقیر اگر نقش آقای نصیریان ماندگار است یکی از اصلی ترین دلایلش صدای ایشان می باشد...

با احترام : حمید هامون 

یا حق ... 




نمونه ی دست خط استاد علی حاتمی - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۲/۵/۱ صبح ۰۹:۴۸




RE: و اما عشق... علی حاتمی - الیور - ۱۳۹۲/۸/۲۹ عصر ۰۵:۰۷

دلشدگان

بخش نخست

                         

نویسنده و کارگردان: علی حاتمی

مدير فيلمبرداري: محمود كلاري

تدوين‌: روح‌الله امامي

موسيقي متن و صحنه: حسين عليزاده آواز: محمدرضا شجريان

طراح صحنه و لباس: علي حاتمي

بازيگران: فرامرز صديقي، امين تارخ، اكبر عبدي، محمدعلي كشاورز، جمشيد هاشم‌پور، جلال مقدم، سعيد پورصميمي، حميد جبلي، لیلا حاتمی، رقيه چهره‌آزاد، سعيد اميرسليماني، فتحعلي اويسي، شهلا رياحي، توران مهرزاد، علي اصغر گرمسيري، عطاءالله زاهد، هوشنگ بهشتي، عنايت بخشي، منصور والامقام، مهري وداديان، سرور نجات‌اللهي، آنابور كوفسكا.

محصول 1370

                             

                           پوستر فیلم، برگرفته از کتاب پوسترهای ایرانی، مسعود مهرابی، 1370

داستان سفر تعدادی از موسیقی‌دان‌های ایرانی در اواخر دورۀ قاجار به پاریس برای ضبط صفحه و سختی و ناملایمات این سفر و داستان دل‌دادگی آواز خوان گروه به شاهزادۀ ترک...



بررسی فیلم

  حاتمی از اولین اثرش(حسن کچل) دلبستگی و تعلق خاطرش را به موسیقی ایرانی نشان داده بود. حسن کچل(که به عنوان اولین فیلم موزیکال ایرانی شهرت یافته) با بهره‌گیری از داستان، موسیقی و ترانه‌های فولکلوریک روایت می‌شد. استفاده از موسیقی یا تم‌های ایرانی و آوازهای سنتی(به ویژه صدای قمرالملوک وزیری در آثاری چون خواستگار، قلندر، سوته دلان) در دیگر آثار حاتمی مورد استفاده بوده. حاتمی این بار -و در این آخرین اثر به نمایش درآمده‌اش- به سراغ داستانی درباره تاریخ موسیقی و موسیقی‌د‌انان دوره قاجار رفته تا داستان و موسیقی را در هم آمیخته و روایتگر برهه‌ای از تاریخ موسیقی ایران باشد. طبق مستندات تاریخی در دوره قاجار و پهلوی اول نمایندگانی از کمپانی‌های خارجی برای ضبط صفحه به ایران می‌آمدند یا موسیقی‌دانان ایرانی به کشورهای خارجی سفر می‌کردند(و بسیاری از آوا و نواهای به‌جامانده از آن دوره، مدیون کمپانی‌های خارجی ضبط صفحه است)، البته برخی منتقدین به عدم تطابق تاریخی این سفر- در دلشدگان- در این برهه زمانی خرده می‌گرفتند.

 حاتمی در دلشدگان سفر یک گروه موسیقی را در اواخر دوره قاجار دستمایه پرداختن( و ادی دین به موسیقی ایرانی)قرار داده. داستان در دو بخش(شکل‌گیری گروه موسیقی و در بخش دوم سفر و تلاش‌ها برای ضبط صفحه) روایت می‌شود و در هر دو بخش با فلاش‌بک‌هایی اطلاعاتی از زندگی و پیشینۀ هر یک از شخصیت‌ها بازگو می‌شود. در برخی موارد همانند شخصیت فرج (اکبر عبدی) با جزئیات و پرداخت بهتری همراه است و برخی همانند طاهرخان(و اغلب شخصیت‌ها) به اطلاعات کلی(و گاه ناکافی) بسنده می‌شود. برخی شخصیت‌ها نیز حضورشان در روند داستان تاثیری ندارد(مثل پیشکار عیسی خان وزیر و حضور بیش از اندازه این شخصیت).

                    

کلام همانند دیگر آثار حاتمی نقش پررنگی در این فیلم دارد، البته اینجا دیالوگ‌های حاتمی موسیقی و زنگ دیگر آثارش را ندارد، دلشدگان تنها فیلم حاتمی‌ست که صدابرداری سرصحنه است و دیالوگ‌های شعرگونۀ حاتمی در دلشدگان آن آوای گوش‌نواز دیگر فیلم‌هایش را ندارد، ویژگی که دوبله نقش برجسته‌ای در آن داشت. صدای برخی بازیگران اصلی متناسب با شخصیت‌ تاریخی‌شان بوده و از عهدۀ ادای دیالوگ‌های دشوار و غیرمتعارف حاتمی برآمده‌اند(امین تارخ، سعید پورصمیمی،اکبر عبدی)و اما در مواردی(همچون جلال مقدم ،سرور نجات‌اللهی) صدای بازیگر و بیان دیالوگ‌ها به شکلی است که گویی بازیگر به سختی جملاتی را بیان می‌کند که بیگانه با شخصیت او -در داستان- است و همین نقص، حالتی تصنعی به نقش داده و از تاثیر دیالوگ و صحنه کاسته، مانند سکانس گفتگوی عاشقانه خسرو خان(حمید جبلی) با همسرش(سرور نجات‌اللهی) که نوع ادای دیالوگ بازیگر زن به حس و حال عاشقانه این صحنه لطمه زده.


داستانِ حضور یک گروه موسیقی در فرنگ برای ضبط موسیقی شاید چندان فراز و فرود دراماتیکی نداشته باشد(برای جذب طیف گسترده‌تر تماشاگر) و حاتمی با وارد کردن یک داستانه عاشقانه و بی‌فرجام، به موازات داستان اصلی، بر بار دراماتیک داستانش افزوده. شاهزادۀ نابینای ترکی که برای درمان در پاریس است و صدای آوازخوانی طاهر او را مجذوب می کند و طاهر در دیدارهای بعدی شیفته و دلباخته شاهزاده ترک می‌شود، عشقی که همانند داستان‌های عاشقانه در متون کهن ایرانی، عشقی بی‌فرجام است. 

حاتمی برای معرفی شخصیت شاهزاده و شکل‌گیری عشق طاهر به او و سرانجام تراژیک آن، ابتدا  تابلوی نقاشی از شاهزاده نشان می‌دهد،با بلبلی که در فرهنگ ایرانی به آواز خوش شهره است و گلی در دست؛ و پس از شکل‌گیری رابطه طاهر و شاهزاده بار دیگر تابلو را در نمایی نزدیکتر(با صدای آواز طاهر در پسزمینه) می‌بینیم و این بار ترک‌های تابلوی نقاشی دیده می‌شود. قاب‌های فیلم نیز بی‌شباهت به تابلوهای نقاشی نیست(حرکات دوربین کم و عموما ساکن است) با صحنه‌پردازی پرکار و مملو از رنگ و جزئیات و ظرایف بسیار. حاتمی در مقام طراح صحنه و لباس فیلم سعی کرده با تصاویر پرجزئیات و رنگ‌های متنوع، تصاویری نزدیک به مینیاتور و نگارگری ایرانی خلق کند حتی ابایی نداشته تا درخت و میوه‌ها را رنگ کند تا تصویری نزدیک به آنچه در ذهن داشته بیافریند.

                     

یکی از سکانس‌های قابل ذکر فیلم تمهید تصویری حاتمی(ترکیبی از اجرا در زمان فیلمبرداری و مرحله تدوین) برای فراگیری تنبک فرج(اکبر عبدی) پیش عیسی‌خان وزیر(جلال مقدم) است. با حرکت تراولینگ عیسی‌خان و فرج در حال نواختن موسیقی به صورت موازی(و شانه به شانه) در حال حرکت به سمت جلو هستند، جامپ‌کات بین نمای هر دو شخصیت، گذر زمان را تداعی می‌کند تا لحظه‌ای که عیسی‌خان متوقف می‌شود و حرکت  فرج ادامه می‌یابد، تمهید تصویری زیبایی برای نشان دادن پیشی گرفتن شاگرد(در نواختن تنبک و مرتبه هنری) بر استاد.


فیلمبرداری دلشدگان -بنا به یاداشت حاتمی در شماره ویژه جشنواره ماهنامه فیلم- از مرداد 69 آغاز و دو ماه ادامه داشت. پس از وقفه‌ای گروه برای فیلمبرداری صحنه‌های مربوط به پاریس عازم مجارستان شد و فیلمبردای این بخش 15 روز طول کشید. مراحل فنی و آماده سازی فیلم تا سال 1370 ادامه داشت و نخستین نمایش فیلم در بهمن 1370 و در دهمین جشنواره فیلم فجر بود که در رشته موسیقی متن، صدابرداری و صداگذاری و طراحی صحنه کاندید دریافت سیمرغ شد. دلشدگان از 6 ابان 1371 به نمایش عمومی درآمد.

        

                        

                         پشت‌صحنه فیلم، حاتمی سمت راست، نشسته با پیراهن سفید

حاتمی پس از دلشدگان در تدارک ساخت چند طرح و فیلمنامه بود و در نهایت جهان پهلوان تختی به مرحله ساخت و اجرا رسید اما با بیماری سرطان و سپس مرگ حاتمی در آذر 1375 این فیلم ناتمام ماند.


***

دیالوگ‌هایی از فیلم:

احمدشاه: کاش این دنیا هم مثل یک جعبه موسیقی بود، همه صداها آهنگ بود، حرف‌ها ترانه.

طاهرخان بحرنور: اولین مرتبت راه ما، تردامنی‌ست و آدم خیس، هراس بارون نداره.

استاد دلنواز: وقتی هوای شَهرت مطلوب نیست، داشتن خانه‌ای که دلتنگ حصارش نشی نعمته و ما شاکر به این نعمتیم.

استاد دلنواز: نوبت هجرانه، موسم عشق و کار، هرسال از عمرم رو به هوای یک روز تندرستی می‌فروشم.

***

همسرو خسروخان: این جامه‌دان، فقط رخت‌ها رو ازاین خونه می‌بره، یا همه خاطرات رو.

خسروخان: دلم گرو، برای بردن این چند جامه.

همسرو خسروخان: دلِ باخته رو کی گرو بر می‌داره؟

خسروخان: صاحب‌دل، جانم اینجاست، من فقط تنم رو می‌برم.




سکانسی از فیلم

    

                   

منزل طاهرخان بحر نور

دایه طاهرخان مشغول بستن وسایل سفر طاهرخان است

طاهرخان:  صندوق تو چی می‌خواد پیش صندوق من؟

دایه:  منم بار سفر رو بستم، من گیس‌سفید طایفه شماها بودم

طاهر:  خب؟

دایه:  همه عمرم به دایگی تو و مادرت گذشته، حالا که طاهر می‌خواد بره، منم می‌رم پیش عزیز

طاهر:  عزیز که دیگه به تو نیازی نداره

دایه:  تلخیش به همینه، منم که محتاج دایگی‌ام

طاهر:  نترس، خودم برمی‌گردم و بازم می‌شی دایه خودم

دایه:  اما طاهر دلم گواهی می‌کنه که این سفر دیگه به دیدن تو نایل نمی‌شم

طاهر:  نترس، من که سفر اولم نیست مادر

دایه:  تو زیاد سفر کردی، منم کم دوری نکشیدم

طاهر: تو همین دنیا واست از پاریس سوغاتی می‌آرم مادر، بازم عطرِ گل سرخ

دایه:  پس تا آوردن عطر منم می‌رم پیش عزیز که بوی گلاب رو از گل بشنفم

طاهر:  شال و تنپوش گرمم که برام گذاشتی مادر؟

دایه:  هوای فرنگستون موذیه

طاهر: منم که نازک‌تن

دایه: تا باد بهت بخوره...

طاهر: می‌چام

دایه:  می‌چایی

طاهر:  اگه دل ناگرونی می‌خوای قنداقم کم، نه؟

دایه: اگر می‌تونستم می‌کردم، پاتو می‌بستم که نتونی بری سفر، من پیرزنِ بدبخت رو این آخر عمری خون‌جگرِ دربه‌در کنی

طاهر: اه بیا فکر نکنیم امشب شب وداعه، بیا مثل هر شب کتابمون‌رو بنویسم

دایه:  گرچه خیال بافتن معصیته، اما گناهش کمتر از اونه که هنوز غم نیومده آدم غم بخوره


پ.ن: عکس‌های این پست برای نخستین‌بار و در کافه کلاسیک منتشر می‌شود


با یادی از دوست ارجمند کافه دلشدگان گرامی




RE: و اما عشق... علی حاتمی - زبل خان - ۱۳۹۲/۹/۱۴ عصر ۱۱:۵۵

بزرگداشت علی حاتمی در خانه هنرمندان (عکس)


عصر ایران - مراسم بزرگداشت علی حاتمی سینماگر فقید عصر پنجشنبه در خانه هنرمندان ایران در تهران برگزار شد.











RE: و اما عشق... علی حاتمی - زبل خان - ۱۳۹۲/۹/۱۵ عصر ۰۶:۰۹

ایرادی که حاتمی از لباس امیرکبیر گرفت
تاریخ انتشار : جمعه ۱۵ آذر ۱۳۹۲ ساعت ۱۶:۳۰
«من خلاقم، در دیار کلام غریبم. آرزو طلب نمی‌کنم، آرزو می‌سازم!» این دیالوگ از «کمال الملک» را که می شنویم پیش از هر چیز تصویر صاحب اثر در ذهنمان نقش می بندد که بیش از هر کس مصداق این کلام است.

به گزارش جهان به نقل از شبکه ایران امروز هفدهمین سالمرگ کارگردان مانای سینمای ایران علی حاتمی بود؛ فیلمسازی که عشق، آزادمنشی، مهرورزی، پایمردی و اصالت را با آثار و زندگی‌اش معنا کرد. سعید نیک‌پور بازیگر توانای سینما و تلویزیون ایران که رفیق و هم‌کلاسی مرحوم حاتمی بود و در آثاری همچون «سلطان صاحبقران» و «سوته دلان» هم بازی داشت در گفت وگویی با شبکه ایران از این کارگردان بی‌جایگزین گفت که یادش همواره در میان اهل سینما و هنر زنده خواهد ماند. متن گفته‌های نیکپور را در ادامه می‌خوانید.

در کلاس های شبانه هنرستان دراماتیک با حاتمی آشنا شدم

شاید ۱۶ یا ۱۷ ساله بودم که با علی حاتمی آشنا شدم. هر دو به دلیل علاقه‌ای که به تئاتر داشتیم در کلاس‌های شبانه هنرستان دراماتیک ثبت نام کردیم و در این کلاس‌ها با هم آشنا شدیم. ۲ سال بعد که دانشگاه هنرهای دراماتیک تاسیس شد در آزمون ورودی شرکت کردیم و به عنوان دانشجویان اولین دوره این دانشگاه پذیرفته شدیم. دوستی ما در دوران دانشگاه ادامه پیدا کرد تا زمانی که هر دو وارد کار حرفه‌ای شدیم. اولین بار در سریال «سلطان صاحبقران» به کارگردانی علی حاتمی در نقش میرزا رضای کرمانی بازی کردم البته پیش از آن هم چندین فیلم سینمایی کار کرده بودم. پس از آن در سال ۱۳۵۵ فیلم سینمایی «سوته دلان» را در کنار هنرپیشه‌های مطرح آن دوران کار کردیم. این دوستی و همکاری ادامه داشت تا بعد از انقلاب. در دوران بعد از انقلاب به دلیل رکودی که در دهه ۶۰ دامن‌گیر سینما شد من دربست در تلویزیون بودم و حاتمی هم مشغول ساخت «هزاردستان». البته این دوستی‌ها محدود به فضای کار نبود و دوستان خانوادگی بودیم.

خاطرات دوران کودکی و آنچه بر خانواده‌اش گذشته بود را با جزئیات به خاطر داشت

زمانی که تلویزیون ملی ایران می‌خواست افتتاح شود حاتمی اولین نمایش‌نامه‌های تلویزیون را نوشت و برای نخستین بار در نمایشنامه‌های صحنه‌ای محتوای افسانه‌های ایرانی را به کار گرفت. یکی «قصه حریر و ماهی‌گیر» که عباس جوانمرد کارگردانی کرد و دیگری «چهل گیس» که من در آن حضور داشتم و هر دو را بر اساس قصه‌های فولکلوریک ایرانی نوشته بود. در واقع از همان دوران جوانی دغدغه‌ها و علاقمندی حاتمی به ارزش‌های ملی و سنتی، ادبیات و نمایش ایرانی مشخص بود. منتهی نه نمایش ایرانی مشتق از تعزیه بلکه نمایش‌های ایرانی که نمونه خیلی کمرنگ آن را در نمایش‌های روحوضی می‌شد دید، در بازی‌هایی که به طور کلی معروف به نمایش معرکه است و یک نفر نمایش می‌دهد و یک عده دور آن به تماشا می‌ایستند.

از تمام بازی‌های سنتی استفاده می‌کرد و بر اساس آن نمایشنامه می‌نوشت. در تداوم کار وارد تاریخ ایران شد و علاقه‌اش بیشتر به تاریخ معاصر بود به خصوص قاجاریه که به واسطه مطالعه و پرس‌وجو و دید و بازدید از بزرگان فامیل و آشنایان به این دوره مسلط شده بود. حاتمی ذهنی عجیب باز و توانمند نسبت به وقایع گذشته و تمام خاطرات دوران کودکی و آنچه بر خانواده‌اش گذشته بود داشت. همه چیز را با جزئیات در خاطر داشت و در کارهایش استفاده می‌کرد.

سینمای حاتمی ساخته خودش بود و از هیچ کس یاد نگرفت

این‌که کدام ویژگی آثار حاتمی را ماندگار و جزو شاخص‌ترین‌های سینما و تلویزیون کرده است باید بگویم کار او با تمام کسانی که سینما کار می‌کردند یک تفاوت عمده داشت. کارگردان‌های زیادی در سینمای ایران داریم که کارهای درخشانی انجام داده‌اند و در برخی از آثار اخیر سینمایی نشانه‌هایی از نبوغ فیلمساز به چشم می‌خورد اما کار حاتمی چیز دیگری بود چرا که سینما را از هیچ‌کس نیاموخت. سینما آموختنی است با دیدن فیلم، ارتباط با حرفه‌های این حرفه و رفتن به دانشگاه و مرور و مطالعه تاریخ گذشته سینما شما علم به سینما پیدا می‌کنید اما علی حاتمی هیچکدام از قوانین کلاسیک سینما را از جهت کارگردانی نه قبول داشت و نه رعایت می‌کرد. برای این‌که خودش برای خودش تصویرسازی می‌کرد و آنچه را که ذهنش تصویر می‌کرد تبدیل به فیلم می‌کرد نه آن چیزی که قاعده سینما تعریف می‌کرد. سینما یک سری قوانین دارد و رسیدن به یک سوژه در یک سکانس قواعد کارگردانی دارد که در اغلب فیلم‌ها رعایت می‌شود به جز برخی کارگردان‌های موج نو. علی حاتمی ذهنش را مقید به هیچکدام از قوانین نمی‌کرد و وقتی تصویر قصه‌ای که داشت در ذهنش می‌نشست همان نشست تصویری ذهنش را تبدیل به پلان‌هایی می‌کرد و کنار هم قرار می‌داد و آن قصه را می‌ساخت.

در واقع سینمای حاتمی ساخته خودش بود و از هیچ کس یاد نگرفت. نه آن دانشکده‌ای که رفتیم و نه هنرستان و نه ارتباط با اساتید و کارگردان‌ها و...هیچکدام تاثیری بر فیلمسازی او نگذاشت. تاثیر فرهنگی داشت و ذهنش را ذهنی فرهیخته و با اطلاعات دقیق تاریخی کرد؛ بله دانشکده این را بهش داد اما فیلمسازی یادش نداد و او خودش یاد گرفت. به همین دلیل است که فیلم‌هایش خاص و شاخص است و هیچ ربطی به فیلم‌های دیگران ندارد، سینمای خودش است و باید با ابزارآلات و دید حاتمی به آن نگاه کرد تا نهایت لذت را برد.

حاتمی ایده را از خود زندگی می‌گرفت در حالی که تمام فیلم‌های ما قلابی بود

سال ۱۳۵۲ بود و هر دو خیلی جوان بودیم و حول و حوش ۲۷-۲۸ سال سن داشتیم. حاتمی داشت فیلم سلطان صاحبقران را فیلمبرداری می کرد. سکانس مسجد سپه‎سالار تهران و اتاق میرزا رضای کرمانی در زاویه حضرت عبدالعظیم. میرزا رضا کمین کرده بود و منتظر برای کشتن ناصرالدین شاه. روی پشت بام مسجد سپهسالار قدم می‌زدیم و از آن بالا سرچشمه پیدا بود. حاتمی با دست‌هایش یک کادر درست کرد و گفت: از این کادر این تابلو را که مردم دارند خرید و فروش می‌کنند را ببین (آنجا قبلا بازار میوه بود) گفت: من الان ۵ دقیقه است از این کادر نگاه می‌کنم مردم از جایشان تکان نمی‌خورند. یعنی اینقدر زندگی ما بی‌تحرک است اما دیدی فیلم‌هایمان (منظورش فیلم‌فارسی‌های پرتحرک آن دوران بود) چه ریتم تندی دارد و همه به دنبال هم می‌دوند و ماشین‌ها تصادف می‌کنند و... من که هیچ‌کدام از این اتفاقات را در سرچشمه نمی‌بینم مردم خیلی آرام حرکت می‌کنند، یکی نشسته کنار دیوار و چپقش را می‌کشد و ...آن وقت من اگر این را نشان بدهم همه ایراد می‌گیرند که چرا سکانس‌هایش ساکن و ساکتند، در حالی که زندگی واقعی همین است.

توجه می‌کنید که چقدر نگاهش به زندگی در سینما واقعی بود، حاتمی ایده‌هایش را از خود زندگی می‌گرفت اما مثل خودش و بر اساس نگاه خودش می‌ساخت. در حالی که تمام فیلم‌های ما قلابی بود البته حالا هم خیلی متفاوت از آن دوران نیست. من که زیاد به سینما نمی‌روم اما آنونس‌هایی از فیلم‌ها را که در تلویزیون می‌بینم، می‌بینم که ربطی به زندگی واقعی مردم ندارد.

اگر حاتمی زنده بود کاری به این مسائل نداشت و فیلم خودش را می‌ساخت

تصور من این است که حاتمی اگر زنده بود و این دوران را درک می‌کرد همچنان فیلم می‌ساخت و هنوز بهترین فیلمساز ما بود. او سینما را غیر از آن چیزی که دیگرانی که حالا نمی‌توانند کار کنند یا نمی‌گذارند کار کنند و من نمی‌دانم کدام یک از این موارد درست است می‌دید. او کاری به این مسائل نداشت و فیلم خودش را می‌ساخت. حاتمی آدم سینما بود و اگر فیلم نمی‌ساخت می‌مرد. بنابراین فکر می‌کنم او فیلم خودش را می‎ساخت حتی اگر اجازه نمایش نمی‌گرفت. اگر حاتمی بود همان فیلم‌ها را با شرایط جدید می‌ساخت. شما به یاد دارید که چه فیلم روزی ساخت؟ تختی هم فیلم روز نبود. آن تختی‌ که نمایش داده شد اصلا فیلم حاتمی نبود. اگر علی حاتمی می‌خواست تختی را بسازد همان تختی‌ را می‌ساخت که در دوره دبیرستان ما بود؛ یعنی آن زمان را می‌گرفت. حاتمی اگر الان هم فیلم می‌ساخت تفکرات امروز را در قالب گذشته نشان می‌داد همان طور که در فیلم‌های قبلی‌اش هم کار کرد یعنی همین لاله‌زار را می‌گرفت اما شما که نگاه می‌کردی می‌دیدی قدیمی است و این هنر علی حاتمی بود.

اولین عکس «امیر کبیر» را که دید گفت "چرا اینقدر اینها رنگی است"

به واقع تمام دوران در کنار علی حاتمی بودن خاطره است. خیلی طناز هم بود، محال بود با او صحبت کنی و نخندی. یادم هست تازه سریال «امیر کبیر» را تمام کرده بودم و هنوز به پخش نرسیده بود. یک روز در طبقه نهم سازمان که مربوط به فیلم و سریال بود همدیگر را دیدیم. پرسید چطور شد؟ کار به کجا کشید؟ من هم که آلبوم کار زیر بغلم بود عکس‌ها را نشانش دادم. عکس‌ها را که دید اولین چیزی که گفت این بود "چرا اینقدر اینها رنگی است". چون خودش امیرکبیر را سیاه و سفید می‎دید و قبلا هم در «سلطان صاحبقران» امیرکبیر را با بازی ناصر ملک مطیعی سیاه و سفید کار کرده بود اولین تصویر را که دید گفت چرا اینقدر این لباس‌ها رنگی است. آلبوم را هی ورق زد و گفت من نمی‌توانم رنگی نگاه کنم و همه اینها را سیاه و سفید می‌بینم کاش حداقل در پخش کمی رنگش را کم کنید. گفتم ما کلی زحمت کشیده‌ایم که رنگی باشد. بعد حرف خیلی درستی زد. گفت می‌دانستی در زمان قاجاریه اصلا لباس‌ها رنگ نداشتند و فوقش قهوه‌ای و خاکستری بودند. اینقدر قرمز و سبز و ... نداشتند. من هم توضیحات خودم را داشتم و گفتم تلویزیون است و خواهان خوش آب و رنگی. ولی حاتمی مخالف بود و همان زمان گفت که کاش همه را قهوه‌ای یا خاکستری و سیاه می‌گرفتی و با توجه به تراژدی بودن داستان عکس‌ها اینقدر خوش آب و رنگ نمی‎شد، جواهرات مهدعلیا با بازی خانم خوروش و... توی چشم است.

از فخری خوروش بی‌خبرم/ احوال این هنرمندان که به واقع هنرنمایی کردند را جویا شوید

مدت زمان زیادی است که از فخری خوروش خبر ندارم. از آخرین خبرهایی که درباره‌ی او منتشر شد این است که در سال ۲۰۱۰ در سومین دوره جشنواره «فیلم‌های ایرانی سانفرانسیسکو» از فخری خوروش برای ۵۰ سال فعالیت هنری تقدیر شد. می‌دانستم که برای دیدار فرزندانش گاهی به آمریکا می‌رود اما این‌که الان در چه وضعیتی است متاسفانه بی‌خبرم. مطبوعات باید پیگیر باشند و احوال این هنرمندان که به واقع هنرنمایی کردند را جویا شوند. خانم خوروش یک فرهنگی قدیمی است. معلم بود و از طریق آموزش و پرورش وارد کار تئاتر شد و دوره تئاتر دید. هنرپیشه درجه یک تئاتر بود و وقتی هم وارد سینما شد در دوران قبل از اتقلاب بهترین فیلم‌ها را بازی کرد و بعد از انقلاب هم برای اولین‌بار در سریال «امیرکبیر» ایفای نقش کرد. اگر اشتباه نکنم آخرین فعالیتش هم «شازده احتجاب» بهمن فرمان‌آرا بود که بعد از «سوته دلان» حاتمی برای دومین بار با جمشید مشایخی همبازی شد.

اسم هر کسی را می‌آوری همه مدعی می‌شوند

دوره‌ای که به کشور بازگشتم خیلی سرحال بودم و تصور می‌کردم می‌توانم پروژه‌هایم را راه بیاندازم؛ همان طرح‌های گذشته در مورد تاریخ معاصر ایران و مشروطه و ستارخان که هنوز به شکل جدی کار نشده است. آن دوران تلاش‌هایی کردم و خودم را به آب و آتش زدم و کار که داشت سروسامان می‌گرفت باز دیدم موانعی سر کار هست. آخر اینجا اسم هر کسی را که می‌آوری همه مدعی می‌شوند. تا بگویی قائم مقام فراهانی ده نفر از سران قوم مدعی می‌شوند که ما قائم مقام را می‌شناسیم و باید نظر همه را جلب کنی. کافی است نامی از ستارخان ببری دیگر همه ستارخان شناس می‌شوند و ۴ ورق تاریخ خوانده‌اند و می‌گویند ستارخان این نبوده. همین جور تا آخر کار درگیر هستی که نظرات متفاوت است راجع به شخصیت‌ها. ما از اول انقلاب این مشکل را داشتیم تا الان.




RE: و اما عشق... علی حاتمی - برو بیکر - ۱۳۹۳/۲/۲۴ عصر ۰۵:۳۶

سلام بر عاشقان ایرانی ترین کارگردان ایرانی

مدتهاست این تاپیک در حال خاک خوردن است و فکر کردم اکنون موقع غبار رویی از این تاپیک است و بیش از این عشق به این کارگردان فقید را در پستو نهان نکنیم.

مطالب این تاپیک را واو به واو خواندم و جای دارد از تمام دوستانی که در این جستار یادگاری را از خود بجای گذاشتند تشکر و قدر دانی نمایم.

مطالب در خصوص فیلمهای فاخر حاتمی فقید بسیار جامع و کامل بود. اما از سالها پیش یک موضوع در خصوص آخرین اثر نیمه تمام حاتمی ذهن مرا مشغول ساخته بود که در این جستار کمتر به آن پرداخته شده بود و بجز پستی که منصور عزیز در خصوص سکانسی از فیلم ارسال نمودند نوشته دیگری در این جستار نیافتم.

پس از وفات حاتمی فقید تا مدتها منتظر بودم تا ببینم چه کسی عاقبت پروژه ناتمام او را به پایان خواهد رسانید. در مستندی که سالها پیش درباره مرحوم حاتمی از صدا و سیما پخش گردید ناگفته هایی از فیلم را عزت الله انتظامی روایت نمود. عزت الله انتظامی در آن برنامه روایت می کند که مرحوم حاتمی بسیار علاقمند بود که قبل از فوتش جهان پهلوان را به اتمام برساند.

عزت الله انتظامی بعنوان یکی از دوستان نزدیک علی حاتمی حتی او را نزد پزشک مخصوص خود می برد. همه می دانستند که وقت بسیار تنگ است. شاید یکماه کمی بیشتر یا کمی کمتر.

عزت الله انتظامی می گوید علی به من گفت ببین نمی تونن کاری کنند تا حداقل تا این فیلمو تموم کنم منو زنده نگهدارند ......

تا جایی که خاطرم هست حتی او نقل کرد در سکانسی که در جلوی سقاخانه مشغول شمع روشن کردن بودم با توجه به اینکه می دانستم فیلم دوبله میگردد دیالوگهای خود را نگفتم. پس از پایان فیلمبرداری علی از من پرسید چی داشتی میگفتی. عزت الله انتظامی نیز با بغض گفت داشتم برای سلامتی شما دعا میکردم .....

بگذریم. سرانجام تصمیمها گرفته شد و این پروژه به بهروز افخمی واگذار گردید. افخمی جوان بعد از میرزا کوچک خان نشان داده بود از پس کارهای بزرگ بر می آید.

مدتها گذشت تا سرانجام جهان پهلوان روی پرده ها آمد. من هنوز نمی دانستم چه خبر است و فکر میکردم بزودی فیلمی را با حال و هوای هزار دستان و یا مادر مشاهده خواهم کرد. و یا در بد بینانه ترین حالت منتظر فیلمی بودم که بوی علی حاتمی را بدهد .

آوردن نام فریبرز عرب نیا من را دچار ابهام نمود. فریبرز عرب نیا !!!!! نیکی کریمی !!!!!! محمد رضا شریفی نیا ؟؟؟؟!!!!!!!!! هنر پیشه های علی حاتمی همیشه از قبل مشخص بودند. فریبرز عرب نیا هیچوقت نمی توانست در قاب تصویری علی حاتمی جایگاهی داشته باشد.  حتی اگر عرب نیا و نیکی کریمی جایی داشته باشند این آخری (شریفی نیا) حتی آوردن نامش در فیلمی از علی حاتمی می توانست معجزه باشد . تا سرانجام فیلم را دیدم.

بسیار متعجب شدم. روایتی از نحوه ساخت جهان پهلوان. !!!!!! برایم جای سوال داشت که براستی چرا کسی فیلمی را که او آغاز نموده بود به اتمام نرسانید.؟

چرا روایتی متفاوت از این فیلم ساختند؟

مگر مرحوم حاتمی فیلمنامه را کامل نکرده بود؟ و صدها اگر و امای دیگر ....

نمی دانم شاید برخی نظرشان این باشد که همان بهتر که هیچکس این اثر را کامل نکرد. اما شخصا معتقدم ایکاش کسی پیدا میشد تا آن فیلم را به سبک و روش حاتمی فقید به اتمام می رساند. هرچند هیچکس نمی توانست مانند او فیلم بسازد اما حداقل همین که رد پایی از او را در یک فیلم میدیدیم خودش کلی صفا داشت.

یادش همیشه گرامی باد




RE: و اما عشق... علی حاتمی - منصور - ۱۳۹۳/۲/۲۵ صبح ۱۰:۱۸

(۱۳۹۳/۲/۲۴ عصر ۰۵:۳۶)برو بیکر نوشته شده:  

چرا روایتی متفاوت از این فیلم ساختند؟

مگر مرحوم حاتمی فیلمنامه را کامل نکرده بود؟ و صدها اگر و امای دیگر ....

نمی دانم شاید برخی نظرشان این باشد که همان بهتر که هیچکس این اثر را کامل نکرد. اما شخصا معتقدم ایکاش کسی پیدا میشد تا آن فیلم را به سبک و روش حاتمی فقید به اتمام می رساند. هرچند هیچکس نمی توانست مانند او فیلم بسازد اما حداقل همین که رد پایی از او را در یک فیلم میدیدیم خودش کلی صفا داشت.

تا آنجا که میدانم پسر مرحوم غلامرضا تختی ( بابک) و بازمانده های ایشان اجازه ساخت فیلمی بر اساس زندگی تختی را صرفا به علی حاتمی داده بودند و پس از ایشان این اجازه از طرف خانواده تختی به کسی داده نشد (حتی افخمی). بهروز افخمی براساس طرحی جدید که اصولا ارتباطی به خود تختی و زندگی وی هم نداشت در واقع یک فیلم شبه مستند داستانی ساخت که فاقد ارزش هنری بود و بهتر بود چنین کاری نمیکرد.

عطاالله بهمنش (که از نظر من بزرگترین و بهترین و زبده ترین کارشناس ورزشی کل تاریخ تلویزیون است) در ويژه نامه ای که به مناسبت فیلم تختی در ماهنامه فیلم منتشر شد در یک مقاله اصرار عجیبی داشت که تختی به واقع خودکشی کرده است و وصیت نامه وی حقیقی است و با توجه به روحیات اواخر عمر ایشان کاملا با روحیه افسردگی ایشان تطابق داشت.. . در فیلمنامه ای که مرحوم حاتمی برای فیلم تختی نوشته بود و در همان شماره از فیلم منتشر شد حوادث طوری پیش میرود که فردی با نردبان از پنجره اتاقی که تختی در آن استراحت میکند وارد اتاق میشود و چند نفر دیگر هم داخل میشوند. او را وادار به نوشتن وصیت نامه کرده و بطریقی خاص (با قرص) وی را از پای درمی آورند....

مراسم تشییع جنازه تختی

اهدا جایزه به تختی از طرف شاه و دستبوس نبودن او

ازدواج تختی

روزنامه ها و توجیه مرگ تختی بخاطر اختلافات خانوادگی




RE: و اما عشق... علی حاتمی - اسکورپان شیردل - ۱۳۹۳/۲/۲۵ عصر ۱۲:۳۷

چند خط انتهایی فیلمنامه ی علی حاتمی که چگونگی مرگ تختی را بازگو میکند ( در همان شماره ی مجله ی مورد اشاره ی جناب منصور ، فیلمنامه ی اصلی و کامل جهان پهلوان تختی منتشر شده است و به نظر من اگر ساخته میشد یکی از شاهکارهای سینمای ایران شکل می گرفت. حیف که مرگ به زنده یاد علی حاتمی فرصت نداد و فیلم به آن شکل مثله شده و افتضاح ساخته شد.) :

. . .

جهان پهلوان: من تختی هستم. یه آقایی به خونه من تلفن کرده...

صدای تلفن: من بودم آقا، دست شما رو می‌بوسم. من عنصری هستم. کار هنری می‌کنم.

جهان پهلوان: موفق باشید، امری با من داشتید؟

صدای تلفن: یه عرض مختصر. ما یک فیلم تبلیغاتی داریم برای تبلیغ تیغ ریش تراشی. خواستم شما نقش اول اونو بازی کنید. پلان درشتی از صورت شماست که یک دست زیبای زنانه به اون دست می‌کشه و شما این شعر ریتمیک رو می‌خونید. اجازه بدید شعرو پخش کنم:


صدای زدن دکمه ضبط صوت. ضرب نواخته می‌شود. بعد یک صدای نتراشیده نخراشیده می‌گوید.


صدا: رو صورتم مورچه بیاد لیز می‌خوره. ریشام هر روز دو دست تیغ تیز می‌خوره.


ضبط صوت خاموش می شود. صدا ادامه می دهد


صدای تلفن: جالبه، نه؟ واقعا با مزه‌اس قبول می‌کنید؟

جهان پهلوان: نخیر آقا. بنده اهل این کارا نیستم.

صدا: اجازه بدید بگم تا صد هزار تومان اسپانسر حاضره به شما برای این چند ثانیه بده.

جهان پهلوان: خیر آقا. انگار شما عقل و بار درست و حسابی ندارین

صدا: صد هزار تومان به راحتی می‌تونه همه مشکلات شما رو حل کنه.

جهان پهلوان: مشکلات منو پول حل نمی‌کنه.

صدا: به هر حال بازی کردن در این فیلم تبلیغاتی همه مشکلات شما رو حل می‌کنه. مشکلاتی که در چند روزه اخیر دارید. پذیرفتن این کار در حقیقت تنها راه ازادی شماست. تحمل چند لحظه رفتار مبتذل به یک عمر زندگی کردن می‌ارزه. شما هنوز 36 سال دارید. نصف عمرتون فرصت دارید. حتی می‌تونید اعلامیه‌ها رو به هزینه خودتون چاپ کنید و پخش کنید. به هر تقدیر هر وقت تغییر عقیده دادید و خواستید ظرف این چند روز به ساز ما برقصید آن هم فقط برای چند ثانیه بیایید جلوی پنجره اتاق، پنجره را باز کنید و یک نفس عمیق بکشید. ما با دوربین شما رو زیر نظر داریم. 


تلفن قطع می‌شود. جهان پهلوان با تعجب گوشی را می‌گذارد. کاغذی از زیر در به داخل فرستاده می‌شود. جهان پهلوان کاغذ را باز می‌کند. این متن روی آن نوشته شده است:

 " این نامه را به خط خودتان بنویسید: "حضور مبارک آقای دادستان، این ورقه وصیت نامه اینجانب است. تمنایی که از جنابعالی دارم این است که اولا مهریه زنم هر چه هست بدهید. بیشتر راضی نیستم. ثانیا از هیچ کس گله و شکایت و ناراحتی ندارم. خودم این تصمیم را گرفتم و احدی در کار من دخالت ندارد. غلامرضا تختی 46/11/16" 


برای خودکشی قرص داخل کشوی میز است و آب از دست شویی بردارید. لیوان کنار شیر آب است."


جهان پهلوان به طرف میز می‌رود. لوله قرص را برمی‌دارد و کف دستش می‌ریزد. دوباره در قوطی خالی می‌کند. به طرف توالت می‌رود که لوله را بیندازد. آب باز است. لیوان آب را پر می‌کند و آب می‌خورد. می‌آید طرف پنجره شیشه را پرت کند. متوجه می‌شود ممکن است ماموران را به اشتباه بیندازد. پنجره را به سرعت می‌بندد. تلفن زنگ می‌زند. گوشی را بر می‌دارد. صدای قبلی است.



صدا: آیا تغییر عقیده داده‌اید یا ما دست به آن عمل بزنیم که آبروی هرچه پهلوان است بر باد برود؟


جهان پهلوان در دهنی تلفن تف می‌اندازد. می‌نشیند روبه روی آینه به خودش، قرص‌ها و شیرآب باز نگاه می‌کند.

جهان پهلوان روی تشک خودش را مشاهده می‌کند. با خودش در حال کشتی گرفتن است. خودش را به پل برده و در لحظات جان فرسای مقاومت مرگبار است. در این لحظه برق اتاق قطع می‌شود. تاریکی و سکوت حاکم است. پس از مدتی صدای باز شدن شدید پنجره شنیده می‌شود و صدای گذاشتن چند نردبان و بالا آمدن چندین نفر...


به تماشای ورزش زورخانه‌ای مشغول است و تنه‌اش تا نیمه از سوراخ نورگیر بیرون آمده و به طرف پایین آویزان است. برای آخرین بار میل منقش به پرچم ایران به طرفش می‌آید. میل را می‌گیرد و می‌خواهد نگه دارد اما موفق نمی‌شود. پدرش پشت سرش در عبای سفیدی ظاهر شده و پایش را نگه داشته تا مانع سقوط او شود. ولی جهان پهلوان با میل منقش به پرچم ایران به کف گود سقوط می‌کند و درهم می‌شکند و غرقه به خون می‌شود.


چند مامور کلانتری در اتاق شماره 23 باز می‌کنند و داخل می‌شوند. جسد تختی روی تخت افتاده و شیشه قرص طرف دیگر. شیر آب باز است. پاسبانی آن را می‌بندد. وصیت نامه به خط جهان پهلوان روی میز قرار دارد.



مامور دادستانی: خودکشی کرده.


عارفی دف زنان وارد می‌شود و دور گود کنار بدن خونین و پاره و شکسته جهان پهلوان می‌چرخد و اشعار عارفانه می‌خواند.


عارف: گرد مرد رهی میان خون باید رفت...

خسرو نظافت دوست کشتی گیر قدیمی که قرار بود ایفاگر نقش تختی در فیلم مرحوم حاتمی باشد 




RE: و اما عشق... علی حاتمی - زبل خان - ۱۳۹۳/۲/۲۶ صبح ۰۹:۲۳

(۱۳۹۳/۲/۲۵ صبح ۱۰:۱۸)منصور نوشته شده:  

(۱۳۹۳/۲/۲۴ عصر ۰۵:۳۶)برو بیکر نوشته شده:  

چرا روایتی متفاوت از این فیلم ساختند؟

مگر مرحوم حاتمی فیلمنامه را کامل نکرده بود؟ و صدها اگر و امای دیگر ....

نمی دانم شاید برخی نظرشان این باشد که همان بهتر که هیچکس این اثر را کامل نکرد. اما شخصا معتقدم ایکاش کسی پیدا میشد تا آن فیلم را به سبک و روش حاتمی فقید به اتمام می رساند. هرچند هیچکس نمی توانست مانند او فیلم بسازد اما حداقل همین که رد پایی از او را در یک فیلم میدیدیم خودش کلی صفا داشت.

تا آنجا که میدانم پسر مرحوم غلامرضا تختی ( بابک) و بازمانده های ایشان اجازه ساخت فیلمی بر اساس زندگی تختی را صرفا به علی حاتمی داده بودند و پس از ایشان این اجازه از طرف خانواده تختی به کسی داده نشد (حتی افخمی). بهروز افخمی براساس طرحی جدید که اصولا ارتباطی به خود تختی و زندگی وی هم نداشت در واقع یک فیلم شبه مستند داستانی ساخت که فاقد ارزش هنری بود و بهتر بود چنین کاری نمیکرد.

عطاالله بهمنش (که از نظر من بزرگترین و بهترین و زبده ترین کارشناس ورزشی کل تاریخ تلویزیون است) در ويژه نامه ای که به مناسبت فیلم تختی در ماهنامه فیلم منتشر شد در یک مقاله اصرار عجیبی داشت که تختی به واقع خودکشی کرده است و وصیت نامه وی حقیقی است و با توجه به روحیات اواخر عمر ایشان کاملا با روحیه افسردگی ایشان تطابق داشت.. . در فیلمنامه ای که مرحوم حاتمی برای فیلم تختی نوشته بود و در همان شماره از فیلم منتشر شد حوادث طوری پیش میرود که فردی با نردبان از پنجره اتاقی که تختی در آن استراحت میکند وارد اتاق میشود و چند نفر دیگر هم داخل میشوند. او را وادار به نوشتن وصیت نامه کرده و بطریقی خاص (با قرص) وی را از پای درمی آورند....

مراسم تشییع جنازه تختی

اهدا جایزه به تختی از طرف شاه و دستبوس نبودن او

ازدواج تختی

روزنامه ها و توجیه مرگ تختی بخاطر اختلافات خانوادگی

سلام منصور عزیز...

ممنون بابت توضیحات زیباتونmmmm:

فقط یه نکته رو بگم که اینکه اون عکس که درباره نبوسیدن دست شاه هست که توسط تختی صورت گرفته به کل مردود هست و اتفاقا من کلیپ این مراسم رو دارم و می تونم براتون آپلود کنم...

اتفاقا تختی هم سر تعظیم جانانه ای جلوی شاه فرود میاره...

توی سایت"گمانه" درباره این عکس توضیحات زیادی داده...

////////////////////
سری به این لینک بزنید...هم کلیپ این عکس موجوده و هم توضیحات داده..
http://www.gomaneh.com/1625/%D8%A2%DB%8C%D8%A7-%D8%A8%D9%87-%D8%B1%D8%A7%D8%B3%D8%AA%DB%8C-%D8%AA%D8%AE%D8%AA%DB%8C-%D8%B3%D8%B1-%D8%AE%D9%85-%D9%86%DA%A9%D8%B1%D8%AF%D8%9F/


RE: و اما عشق... علی حاتمی - شیخ حسن جوری - ۱۳۹۳/۲/۲۹ صبح ۰۱:۱۷

جسارت شیخ را ببخشائید

ضمن تشکر از بروبیکر محترم از بابت مطرح کردن این موضوع و جناب منصور از بات توضیحشان. یک سوالی ذهن مرا مشغول ساخته است:

یعنی آیا برای ساختن هر فیلمی در خصوص قهرمانان و یا اندیشمندان این مملکت باید رضایت خانواده های آنان جلب گردد؟ مگر نه آنکه حضرات می فرمایند قهرمانان و اندیشمندان وقتی تبدیل به نماد کشور می شوند دیگر متعلق به خود نیستند؟

این پروسه آیا برای سایر فیلمها رعایت شده است؟ آیا سریالی که اتفاقا اینروزها از شبکه تماشا در خصوص زندگی استاد شهریار در حال پخش است دارای مجوز از خانواده شهریار است؟




RE: و اما عشق... علی حاتمی - منصور - ۱۳۹۳/۳/۱ صبح ۱۰:۵۱

(۱۳۹۳/۲/۲۹ صبح ۰۱:۱۷)شیخ حسن جوری نوشته شده:  

 یک سوالی ذهن مرا مشغول ساخته است:

یعنی آیا برای ساختن هر فیلمی در خصوص قهرمانان و یا اندیشمندان این مملکت باید رضایت خانواده های آنان جلب گردد؟ مگر نه آنکه حضرات می فرمایند قهرمانان و اندیشمندان وقتی تبدیل به نماد کشور می شوند دیگر متعلق به خود نیستند؟

این پروسه آیا برای سایر فیلمها رعایت شده است؟ آیا سریالی که اتفاقا اینروزها از شبکه تماشا در خصوص زندگی استاد شهریار در حال پخش است دارای مجوز از خانواده شهریار است؟

ماده 13 و 14 و 15 قوانين وزارت ارشاد اسلامی:

ماده13:حقوق مادی اثرهایی که در نتیجة سفارش پدید می‌آید تا سی سال از تاریخ پدید آمدن اثر متعلق به سفارش دهنده، است مگر آنکه برای مدت کمتر یا ترتیب محدودتری توافق شده باشد

ماده14:انتقال گیرنده حق پدیدآورنده می‌تواند تا سی سال پس از واگذاری از این حق استفاده کند مگر اینکه برای مدت کمتر توافق شده باشد.

ماده15:در مورد مواد13و 14 پس از انقضای مدتهای مندرج در آن مواد استفاده از حق مذکور در صورت حیات پدیدآورنده متعلق به خود و در غیر اینصورت تابع ترتیب مقرر در مادة 12 خواهد بود

مطابق با قوانین وزارت ارشاد تا 30 سال از تاریخ پدید آمدن یک اثر (بطور مثال یک فیلمنامه یا فیلم) مولف آن و یا هرشخص حقیقی و یا حقوقی که بشکلی با ذات وجودی اثر نسبتی داشته باشد بعنوان مدعی میتواند درخصوص اثر یا هرگونه تحریف و تبدیل و یا بخشهای مالی اثر اقامه دعوی کند...

در کل دنیا هم چنین قوانینی وجود دارد و صاحب اثر یا وراث آنها به نوعی صاحب امتیاز اثر محسوب میشوند. اثر میتواند کتاب ، نقاشی ، فیلم ، موسیقی و یا هر اثر هنری دیگری باشد.

درخصوص کسب اجازه از خود شخص یا وراث وی که قرار است داستان زندگی وی بشکل فیلم یا سریال ساخته شود مطابق با قانون فوق الذکر خانواده شخص (حتی آخرین بازمانده باقیمانده دودمان وی تا دومین نسل- یعنی فرزندان) میتواند درخصوص تحریفها  و یا منابع اقتصادی اثر مدعی گردد. این به آن معنی نیست که رضایت تک تک خانواده وی جلب گردد. و راه فرار کارگردانان ما همین جاست. بطور مثال سریال شهریار را مثلا با کسب یک امضا از یکی از بازماندگان آن مرحوم میسازند و اگر بعدها کس دیگری از بازماندگان مدعی شد به استناد آن امضا ، وقعی به ادعای نفر دوم نمیگذارند.

در مورد سریال شهریار اصولا این سریال یک سریال بی سروته است که در شان شاعری چون شهریار نیست. مرحوم شهریار 30 سال کارمند بانک فلاحتی (کشاورزی) بود. اصولا درآمد و رزق وی از همین محل تامین میشد. کوچکترین اشاره در یک سریال که قرار است بیوگرافی شهریار را بیان کند به این مهم اشاره نشده اما از مریضی یک دوست مسلول ده ها دقیقه داستان سازی میگردد... شخصیت عارف قزوینی شخصیتی بزرگ در تاریخ ایران است. در این سریال ، عارف اشاره میکند که حضور رضاشاه در آن مقطع زمانی به مثابه وجود یک نیاز برای ایران است که غده های چرکین آن زمان توسط وی از ریشه برکنده شود و شهریار در اینخصوص موضعگیری میکند! اینکه ما عقاید و خواسته های خود را از زبان شهریار ، از زبان هر بزرگ دیگر بیان کنیم این یک تحریف تاریخی است. مرحوم شهریار اهل سیاست نبود. گاهی بررای خوشایند کسی شعری گفت اما هیچگاه جانب کسی را در تقابل با دیگری نگرفت. یک عاشق بود. عاشق اهل بیت. عاشق خدا. عاشق قران، عاشق حافظ و عاشق عشقی زمینی که هرگز به آن نرسید. حال آنکه در سریال ، وی را در رودخانه پرتلاطم زد و بندهای سیاسی و در میان سیاستگران و سیاست زدگان می بینیم که حیران است و گاه آنسوئی میدود که کارگردان دوست دارد یا به وی سفارش گردیده... واقعه ای که مرحوم مرعشی نجفی از خواب دیدن علی بن ابیطالب در شبی که وی شعر "علی ای همای رحمت..." را می سروده و خود شهریار اسرار داشت تا قبل از مرگش این راز برملا نشود نیز در سریال گنجانده نشده و اشعاری که ازو نقل میشود مطابق با وقایع عمدتا احساسی یا سیاسی است ولاغیر... بنظر میرسد بازماندگان مرحوم شهریار در خصوص تحریف آشکار زندگی وی در اولین پخش آن تعلل کردند. شاید بخاطر خرسندی از ساخته شدن یک سریال بنام پدر آنقدر خوشحال بودند که نتوانستند به روی خود بیاورند که چقدر تحریف در سریال صورت گرفت و انها غافل بودند... بنظر میرسد درخصوص سریال دکتر قریب کارها با نظارت بسیار بیشتری صورت گرفت. حتی درخصوص زندگی کشوری و شیرودی و بابائی بطور جدی با خانواده های ایشان مشورت شد.

بطور کل ، در ایران چیزی بنام حق کپی رایت وجود ندارد. ایران از اعضای انجمن جهانی کپی رایت نیست . امیر نادری تنگسیر را بدون کسب اجازه از صادق چوبک ساخت و چوبک نه بخاطر کسب اجازه بلکه بخاطر تحریف حتی زبان فیلم انتقادات گزنده ای کرد که بجائی نرسید. کارگردانان ما نه تنها به خودی رحم نکردند بلکه گاه از غریبه ها هم دزدی کردند. مهرجوئی تا توانست دزدی کرد بدون اینکه حتی بشکلی وفادارانه نامی از خالقان اصلی اثر ببرد (پستچی ، دایره مینا ، سارا ، پری  که بترتیب توسط وویتسک ، گئورگه بوشنر ، هنریک ایبسن ، دیوید سالینجر نگاشته شده بودند)، کیمیائی غزل را ساخت با الهام از خورخه لوئیس بورخس ، فرزاد موتمن شبهای روشن را از داستایوسکی کش رفت ، محمد رضااعلامی نقطه ضعف را از روی آنتونی ساماراکیس برداشت کرد ، سیف الله داد بازمانده را از روی داستان غسان کنفانی الگو گرفت ، ناصر تقوائی ناخدا خورشید را از اثر ارنست همینگوی به وام گرفت و ... مهم نیست اینها در فیلم خود نام نویسندگان اثر را بردند یا نبردند ، مهم اینست که ریالی بابت حق تالیف به بازماندگان و خالقان اصلی اثر پرداخت نکردند چراکه به لطف همان عدم عضویت در سازمان کپی رایت از هر گزندی در داخل کشور در امان بوده و هستند... وقتی قوانین خود ما جائی در این وادی ندارد چگونه میشود به قوانین آنسوی آبها وفادار ماند؟!




و اما عشق... علی حاتمی - بانو - ۱۳۹۳/۳/۵ عصر ۰۷:۰۶

سلام.

تصادفا به این بریدۀ روزنامه برخورد کردم که در ف.ی.س.ب.و.ک قرار داده بودند... روزنامه فاخر نیست و نوع مطلب هم نه چندان در شان استاد و هنرش اما.... بد نیست گهگاه بزرگان را از دریچۀ مطبوعات تقریبا زرد هم به تماشا نشست....!

با مهر... بانو




گلچهره مپرس! - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۳/۴/۶ عصر ۰۵:۳۸

با دیدن این فیلم حس کردم بار یک دنیا ایرانی بودن، روی دوش های علی حاتمی سنگینی می کند.




RE: و اما عشق... علی حاتمی - Classic - ۱۳۹۳/۵/۲۳ عصر ۰۵:۳۸

هفتاد سالگی سعدی سینمای ایران

سینما را هنر شخصیت پردازی و فضا سازی خوانده اند اما علی حاتمی را بیشتر با نوع گفتار بازیگران و متونی که می نوشت و کلماتی که بر دهان شخصیت های مختلف داستان های خود می نشاند، می شناسیم و به همین خاطر در فستیوال های جهانی و بیرون از این مرزها ستایش نشد چون سینمای او کاملا ایرانی بود اما ایرانیان او را دوست می داشتند و در آن روز غمبار پاییزی در سال 1375 با پیکر او شکوه مندانه وداع کردند.

به مناسبت سالروز تولد علی حاتمی عزیز , مطلب کامل را از سایت عصر ایران بخوانید.

http://cdn.yjc.ir/files/fa/news/1392/9/14/1809821_286.jpg




RE: و اما عشق... علی حاتمی - حمید هامون - ۱۳۹۳/۵/۲۳ عصر ۰۶:۲۶

پس از تلخی رفتن دو بزرگ از سینمای جهان، چه دلنشین است یادآوری زادروز ایرانی ترین کارگردان سینمایمان.استاد !تولدتان مبارک...




کارت هنرجویی علی حاتمی - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۳/۶/۱۷ عصر ۱۲:۳۳

... و سینمای از نفس افتاده ی ما، امروز چقدر به نفس گرم و اندیشه ی پویا و خیالپردازی های شگرف او نیازمند است!




RE: و اما عشق... علی حاتمی - زاپاتا - ۱۳۹۳/۱۰/۲ عصر ۰۷:۰۱

سال 1376 مجموعه آثار زنده یاد علی حاتمی توسط نشر مرکز در دو جلد به چاپ رسید . این کتاب شامل فیلمنامه های سینمایی و تلویزیونی ،نمایش نامه ها اجراء شده و نشده اوست . این کتاب مورد تائید کارشناسان و خانواده ایشان نیزقرارگرفت.

وبسایت جامع دانلود کتاب و مقاله ،این دوجلد را جهت دانلود در سایت خود قرارداده است . دوستداران سینمای حاتمی اگر این دو کتاب را تاکنون مطالعه نکرده اند حتمااز مطالعه آن دریغ ننمایند.

http://readbook.ir/2801//%D8%B3%DB%8C%D9%86




RE: و اما عشق... علی حاتمی - rahgozar_bineshan - ۱۳۹۳/۱۰/۴ عصر ۰۶:۲۱

...ظاهرا شبکه آی فیلم از روز  سوم دیماه اقدام به بازپخش مجموعه دیدنی هزاردستان کرده است!

ساعت   21:30

بازپخش : 13:30





RE: و اما عشق... علی حاتمی - دکــس - ۱۳۹۴/۱/۹ صبح ۰۸:۳۰

دو عکس از آن مرحوم




RE: و اما عشق... علی حاتمی - مگی گربه - ۱۳۹۴/۴/۱۸ عصر ۰۸:۵۸

این روزها فیلم در دنیای تو ساعت چند است؟ (ساختۀ فردین صاحب زمانی) با حضور زری خوشکام (زهرا حاتمی) پس سالها انزوا و دوری از سینما، بر پرده نقرهای نقش بسته که اتفاقاً بازیش مورد توجه نیز قرار گرفته. ماهنامه سینمایی فیلم (شماره 493 - تیر 1394) به بهانه اکران این فیلم با این ستارۀ اسبق سینمای ایران و همسر باوفای زنده یاد علی حاتمی گفتگویی جالب و خواندنی ترتیب داده که در خلال مصاحبه زری به خاطرات گذشته نقب زده و از پیش تولید فیلم ناتمام مترسک که منجر به ازدواجش با علی حاتمی گردید، توافق دوجانبه اش با مرحوم حاتمی برای محدود شدن حضورش تنها در فیلم های او، مسیر فیلمسازی حاتمی در سینما و تلویزیون، مصائب هزاردستان، ممنوع الفعالیتش، قضیۀ واگذاری تختی و نیز دربارۀ نام خود توضیحاتی ارائه کرده است که من این بخش ها را از لابه لای متن مصاحبۀ چاپ شده در مجله و نیز تلفیق آن با متن منتشر شده در وب سایت مجله و نیز مصاحبۀ دیگری که از وی در وب درج شد، در نظر گرفته ام.

زری خوشکام : «علی حاتمی آنطور که بعدها تعریف می کرد برای ساختن فیلم مترسک دنبال بازیگر میگشته. با احمد شیرازی فیلمبردار کلبه ای آن سوی رودخانه صحبت می کرده اند که عکس من را روی جلد مجلۀ ستارۀ سینما می بیند. به آقای شیرازی گفته بود: من برای مترسک همچین بازیگری می خواهم. این که ایرانی نیست، ولی دنبال همچین چهره ای در یک بازیگر ایرانی می گردم. که آقای شیرازی می گویند: نه! او ایرانی است و من را معرفی می کنند. من برای بازی در تپلی شمال بودم که از دفتر آقای فردین با من تماس گرفتند و گفتند علی حاتمی دنبال چهره ای می گردد که نقش اول مترسک را بازی کند و من رفتم و تصمیم همان جا گرفته شد که فیلم را بازی کنم. لوکیشن ما در شمال یک کارخانۀ چوب‌ بری‌ بود نزدیک آستارا. آقای فردین هم تهیه‌کنندۀ دو فیلم بودند به نام‌های راز درخت سنجد و همین مترسک که هر دو گروه در شمال و بندر انزلی مشغول کار بودند. یک روز آمدند دنبال من که برویم دربارۀ فیلمنامه صحبت کنیم. ما از آستارا به انزلی آمدیم و صحبت‌ ها را انجام دادیم. همان موقع‌ هم با آقای میرلوحی کارگردان تپلی صحبت شد و قرار شد ایشان کمک کنند که من در حین بازی چند سکانس باقی‌مانده از آن فیلم به بازی در مترسک هم برسم. حدود یک ربع از فیلم را فیلمبرداری کرده بودیم که یک روز آقای حاتمی نیامدند و گفتند قرار است با آقای شیرازی کار کنیم. به من برخورد و من هم آن روز کار نکردم. شب که آقای حاتمی آمدند گفتم: چرا نبودید؟ که گفتند با تهیه کننده بحث شان شده. خلاصه من هم دلخوری ام را گفتم و تا دیروقت کنار دریا مشغول صحبت بودیم. صبح ساعت پنج از هتل رفتیم برای فیلمبرداری. داشتیم برای کار آماده می شدیم که یادم افتاد کلاه گیسی را که باید در آن صحنه استفاده می کردم در هتل جا گذاشته ام. تا بروند و کلاه گیس را از هتل بیاورند آقای فردین رسیدند سر فیلمبرداری و دیدند ما بی کاریم. گفتند: پس چرا کار نمی کنید؟ قضیۀ کلاه گیس را گفتیم. همین که این را گفتیم آقای فردین عصبانی شدند و گفتند: بله، وقتی کارگردان عاشق بازیگر فیلم بشه و تا ساعت یک بعد از نصف شب برن باهم لب دریا، همین میشه! و کار را تعطیل کردند. آنجا بود که فهمیدم این آمدن و رفتن ها و نگاه های آقای حاتمی چه معنی ای می داده. ما برگشتیم هتل و فیلم بهم خورد. آقای فردین می گفتند: وقتی کارگردان عاشق بازیگرش بشود این فیلم دیگر فیلم بشو نیست! و کار را تعطیل کردند.

ما با ماشین آقای کامران قدکچیان راه افتادیم به سمت تهران. علی همان توی راه در ماشین به من پیشنهاد ازدواج داد و من هم همان جا قبول کردم. خلاصه آمدیم تهران و سر یک هفته مراسم عروسی برگزار شد! سینمایی ها اصلاً بایکوتمان کردند؛ چون همۀ قراردادهایم را فسخ کردم و کار نکردم و همۀ پیش قسط هایی را که گرفته بودم پس دادم و کلی فیلم بهم خورد و در مواردی مجبور شدند بازیگر دیگری جایگزین کنند. چون در غیر آن صورت نمی توانستیم به زندگیمان برسیم. به خصوص که من سه ماه پس از ازدواجم باردار شدم و دیگر عملاً نمی توانستم بازی کنم. دیدیم نمی‌شود هم به زندگی شخصی‌مان برسیم هم به کار فیلمبرداری و سینما که کار سختی هم هست. اصلاً نمی‌توانستیم همدیگر را ببینیم. علی حاتمی زرنگ‌ تر از این حرف‌ ها بود که بخواهد چیزی را به من تحمیل کند. شاید به شکلی نامحسوس و غیر‌مستقیم این کار را می‌کرد اما این خواسته‌ای بود که خودم هم به آن تن دادم و ناراضی هم نبودم. کاری کرده بود که خودم هم نخواهم در فیلم کسی به غیر از او بازی کنم. علی هم بیکار شده بود و کلی هزینۀ ازدواج کرده بودیم و دیگر آه در بساط نداشتیم. این شد که تصمیم گرفت خواستگار را بسازد. نیمی از صد هزار تومان هزینۀ فیلم از سرمایۀ ما بود، ما و پرویز صیاد هر کدام پنجاه هزار تومان آوردیم، و خواستگار شکست تجاری سختی خورد. ماه های آخر بارداری ام بود که رفته بودم سینما برای تماشای فیلم، تماشاچی ها با غیظ و خشم دنبالم کرده بودند و می خواستند من را بزنند! می گفتند چرا در این مدت فیلم بازی نکرده ای و چرا این فیلم را بازی کرده ای؟ فیلم را دوست نداشتند. به هر حال مخاطب فیلمفارسی آن زمان چنین فیلم هایی را خوش نداشت. مطبوعات و اهل سینما هم وضع بهتری نداشتند؛ آنها هم کلاً ما را کنار گذاشته بودند و روی خوش نشان نمی دادند.

بعد از خواستگار علی و پرویز صیاد رفتند سراغ ستارخان که آن هم وضع بهتری پیدا نکرد. این شد که علی مجبور شد برای تلویزیون کار کند و قرارداد داستان های مثنوی بسته شد که شرایط خیلی عالی ای هم برایش به وجود آورد و خیلی به ما کمک کرد. خدا بیامرز خانم آتش خیّر در چند قسمت از آن کار حضور داشتند و من هم در تمام کار به عنوان طراح لباس حاضر بودم و خرید پارچه و حتی خیاطی را هم خودم انجام دادم. کار با آقای رضا قطبی هم فوق‌العاده بود. بعد از این بود که خود تلویزیون هم پیگیر این همکاری بود. به همین دلیل هم علی سلطان صاحبقران را نوشت و به تلویزیون برد که خیلی هم با استقبال روبه رو شد. زمان پخشش خیابان ها خالی می شد و حتی پس از انقلاب هم قسمت های امیرکبیر که بیشتر با بازی من و آقای ملک مطیعی بود یکی دو بار بازپخش شد. یک بارش را که خودم خوب به خاطر دارم اما بعد از آن نفهمیدم چه‌طور شد که سر هزاردستان ممنوع‌ از کار شدم. در سلطان صاحبقران من نقش عزّت الدوله همسر امیرکبیر را داشتم و علی می خواست سوته دلان را بسازد. خیلی دلم می خواست نقش اقدس را بازی کنم اما او می گفت: بیننده الان دارد تو را در نقش همسر امیرکبیر می بیند و تو را در این نقش پذیرفته، نمی تواند در نقش اقدس هم ببیند و بپذیرد. به نظرم استدلالش هم درست بود.

بعد از انقلاب ممنوع از کار شدم و حتی در فیلم های همسرم هم نتوانستم حضور داشته باشم. اما در این سالها همیشه در حاشیۀ سینما در کنار همسرم حضور داشتم؛ حتی در کمال الملک برای غذای صحنه آشپزی کردم. حدود سه سالی بود که ما سر کار هزاردستان می‌رفتیم که ناگهان نامه‌ ای آمد که ایشان نمی‌تواند کار کند. آقای حاتمی هم جواب داد که نه چون این خانم نسبتی با من دارد، ولی کار از نیمه گذشته و من دیگر نمی‌توانم بازیگر دیگری جای ایشان بگذارم. از سال 61 یا 62 ممنوع التصویر شدم. حتی یک نامۀ ‌خیلی مفصل هم آقای رضا براهنی برایم نوشتند که کسی در تلویزیون به آن اهمیتی نداد و گشایشی حاصل نشد. در بیش از یازده قسمت هزاردستان حضور داشتم و نقش مقابل خان مظفر با بازی عزت الله انتظامی بودم که کل قسمت هایی که مربوط به من بود همان موقع دچار ممیزی شد. البته حضورم اینطور نبود که به عنوان یکی از شخصیت های اصلی باشم و نقش چشمگیری باشد اما در نقش امینه اقدس عروس خان مظفر در طول سریال حاضر بودم که کلاً حذف شد. یک‌ جورهایی قصه اصلا از بین رفت. طفلک علی اصلا نمی‌دانست چطور سروته قصه را بهم وصل کند. ما از زمان سلطان صاحبقران و بعد هم سر هزاردستان پانزده میلیون تومان آن موقع از تلویزیون طلبکار بودیم و تلویزیون هم پول ما را نمی‌داد. حتی یک بار در جریان ساخت شهرک سینمایی غزالی، علی به من زنگ زد و خواست یک کامیون آجر از جایی که مشغول ساختن خانه‌ ای برای خودمان بودیم، بفرستم شهرک سینمایی. پول آن کامیون آجر را هم حتی به ما ندادند! این بود که علی قبل از فوت‌شان با آقای محمد‌مهدی دادگو قرار گذاشتند و مجوز گرفتند که دو فیلم سینمایی (کمیتۀ مجازات و طهران روزگار نو) از این سریال تدوین کنند و به این طریق پول ما هم اعاده شود اما نفهمیدم این فیلم‌ها کی تدوین و پخش شدند و عواید حاصل از فروش‌شان به جیب کی رفت. علی چه زحمتی برای ساخت شهرک و این سریال کشید و بعد هم این‌طور با او و اثرش برخورد کردند و حتی حاضر نشدند نام این شهرک را «شهرک سینمایی علی حاتمی» بگذارند! او همیشه می‌گفت: من به‌قدری مشغول کار بودم که بزرگ‌شدن و رشد دخترم را ندیدم؛ ده دوازده سال بچه‌ام را ندیدم. او به‌خاطر ساخت شهرک از سر صبح سر کار بود و از بیل‌ و کلنگ زدن و سنگ‌ فرش‌ کردن تا مدیریت کلی را برعهده داشت و آخر هم دستمزد کارش تکه‌ تکه‌ شدن هزاردستان بود.


علی حاتمی هفت سال مشغول تحقیق و نوشتن تختی بود. در این سالها او دو طرح دیگر داشت که همزمان سعی می کرد آنها را هم جلو ببرد. یکی از آنها آخرین پیامبر بود که گرفتار دست اندازهای اداری شد و به سرانجام نرسید و دیگری ملکه های برفی که به سه همسر شاه اختصاص داشت که در حد یک طرح ماند و علی جهان پهلوان تختی را جلوی دوربین برد که آن هم مصادف شد با بیماری اش. با این حال او دست از کار نکشید. زمانی کار متوقف شد که برای معالجه رفته بودیم لندن. آنجا هم که دکترها جوابمان کردند و برگشتیم ایران همچنان دست از کار نکشید تا بالاخره آن اتفاق افتاد... بعد هم دیگر من در جریان نیستم که چطور فیلم را واگذار کردند به آقای افخمی تا تمامش کند. فیلم متعلق به برادران شایسته بود و آنها هم می خواستند در هر صورت فیلم را تمام کنند. بعد نفهمیدم چه اتفاقی افتاد که سر جهان پهلوان تختی توانستم در نقش خودم ظاهر شوم. شاید به این دلیل که ده پانزده روز در خانۀ من بودند و آنجا فیلمبرداری می کردند، خواستند که خودم نقش همسر علی حاتمی را بازی کنم. به لیلا هم این پیشنهاد را دادند ولی او نپذیرفت. من هم در رودربایستی قرار گرفتم و از طرفی هم امیدوار بودم حضورم در این فیلم بتواند به رفع ممنوع از کاری ام کمک کند.

سر سیمای زنی در دوردست مشکلات حل شده بود فقط زمانی که آقای مصفا اسم من را داده بودند برای استعلام، گفته شده بود که برای بازی ایشان مشکلی نیست ولی فقط با اسم "زهرا حاتمی". نام شناسنامه ای من زهرا خوشکام است که از کودکی زری صدایم می زدند. ایرادش شاید این بود که من از اول هم اسم مستعار نداشتم. زنده یاد خسرو هریتاش کارگردان اولین فیلمم آدمک (1349) بود که به من گفت اسم مستعار خیلی چیز زشتی است. آن وقت ها رسم بود که بازیگرها و خواننده ها برای خودشان اسم مستعار می گذاشتند و من هم بدم نمی آمد اما آقای هریتاش گفتند نه!. اینطوری شد که من به همان نامی که از کودکی در خانه و خانواده صدایم می کردند، وارد سینما شدم.

اکثر فیلم‌های علی حاتمی را به‌ شدت دوست دارم اما شاید سوته‌ دلان، حاجی واشنگتن، کمال‌ الملک و مادر برایم رنگ‌ و بویی دیگر دارند.

وقتی فیلم آقای فرهادی رفت اسکار و لیلا هم دعوت شد آنجا، نمی‌دانید چه حالی شدم و چقدر جای خالی علی را احساس کردم. چون آرزوی علی حاتمی این بود که سینمای ایران به اسکار راه پیدا کند و همیشه می‌گفت فیلم ایرانی باید خصوصیات فرهنگی ما را داشته باشد و کپی از روی فیلم‌های خارجی هم نباشد. اگرچه خودش آن زمان نبود تا موفقیت سینمای ایران را ببیند، ولی خوشبختانه دخترش آنجا حضور داشت.

سینما نیاگارا که آتشش زدند، یادگار علی حاتمی است. نام او پشت آنجاست. دلمان می‌خواهد یک سالن خوب بسازیم و درستش کنیم و کاری کنیم که آنجا به نام و یاد علی حاتمی ماندگار شود.

برای من اول دوتا نوه های کوچولویم، مانی و عسل، مهم هستند، بعد دخترم لیلا و بعد هم دامادم علی. این چهار نفر تمام زندگی من هستند و حاضرم جانم را برای هر کدام از آنها بدهم...»





RE: و اما عشق... علی حاتمی - rahgozar_bineshan - ۱۳۹۴/۵/۲۳ صبح ۱۲:۳۳

چیزهایی که در مورد هزاردستان، سوته‌دلان، مادر، دلشدگان و ... نمی‌دانید / بازخوانی تاریخ


فرهنگ > سینما - درباره علی حاتمی در همه سال‌هایی که از مرگ او می‌گذرد،حرف‌های بسیاری گفته شده اما احمد بخشی،دستیار او، حرف‌هایی دارد که کمتر شنیده شده یا تاکنون ناگفته مانده است.

علی اناری:امروز روز تولد مردی است که حافظه دیداری و شنیداری ما پر از تصاویر و دیالوگ‌هایی است که از ذهن خلاق او سرچشمه‌ گرفتند و همراه ما شدند. علی حاتمی کارگردان سینمای ایران اگر 19 سال پیش با زندگی خداحافظی نکرده بود، امروز 71 ساله‌ می‌شد. کسی که هم در تلویزیون سریال سازی درخشید و هم در سینما و فیلمسازی. در چهاردهمین سالگرد درگذشت این سینماگر همراه احمد بخشی دوست صمیمی و دستیار این کارگردان شدیم تا ناگفته‌هایی از زندگی این سینماگر را بشنویم. احمد بخشی سینما را با دستیاری مسعود کیمیایی در فیلم «خاک» آغاز کرد و از سال 56 با فیلم «سوته دلان» در کنار علی حاتمی قرار گرفت و تا آخر ماند. متن زیر حاصل گفت و گوی پنج ساعته ما با دستیار مورد علاقه علی حاتمی در کافه خبر است. بخشی در این پنج ساعت از حاتمی گفت. ما شنیدیم و شما بخوانید.مطلب که پیش روی شماست بازخوانی مجدد همان گفت‌وگو است:

تقوایی گفت به علی بگو سمت تختی نرود
برای ایفای نقش غلامرضا تختی خیلی‌ها تست دادند. یکی از این اشخاص فرامرز قریبیان بود. حاتمی یک عکس از پوریای ولی با خود داشت که بعد از تست گریم و عکاسی از چهره بازیگر مورد نظر، عکس پوریای ولی را با آن مطابقت می‌داد. در واقع یک چیزی در ذهنش بود که دوست داشت به آن برسد.

قریبیان دو سه بار تست داد، اما نشد. خیلی‌ها به حاتمی گفتند که سمت تختی نرود. بسیاری قبل از او قصد این کار را داشتند، اما هر کدام به نحوی از کار باز مانده بودند. همان روزها ناصر تقوایی من را دید و گفت به علی بگو این کار را نکند. نهایتاً هم دیدیم که نتوانست آن را به سرانجام برساند. بعد از حاتمی تعداد زیادی کاندیدای ساخت این فیلم بودند.

من تقوایی را پیشنهاد دادم. آمد صحبت کرد و و آن بیست دقیقه‌ای را هم که علی گرفته بود دید. بعد از یک هفته آمد و گفت در صحنه‌ای از فیلم رادیو در قهوه‌خانه اعلام می‌کند که در بوئین‌زهرا زلزله آمده است و من اگر قرار باشد این فیلم را بسازم باید واقعه زلزله را بطور کامل فیلمبرداری کنم؛ اینجا بود که فهمیدیم تقوایی قصد ساخت «تختی» را ندارد.

ماجرای بازیگری حاتمی در برنامه کودک
علی و نعمت حقیقی خیلی با هم دوست بودند و دقیقاً به همین دلیل علی دوست نداشت در فیلم‌هایش از نعمت به عنوان فیلمبردار استفاده کند. عقیده‌اش این بود که در صورت همکاری دوستی‌شان به هم می‌خورد. علی و همسر نعمت، یعنی لیلی گلستان در تلویزیون همکار و هم دوره بودند. علی حتی سابقه بازیگری هم دارد و در برنامه‌هایی که برای کودکان در تلویزیون ساخته می‌شد، بازیگری هم کرده است.

او در برخی برنامه‌های تلویزیونی پرویز صیاد هم سابقه بازی داشت. البته اصلاً بازیگر خوبی نبود و خودش هم این را می‌دانست. علی آن زمان یک شرکت تبلیغاتی داشت که با مهرداد فخیمی و جواد طاهری آگهی‌های تبلیغاتی برای پخش در سینماها می‌ساختند. آن زمان آگهی‌ها تیتراژ نداشت و معلوم نبود چه کسی آن‌ها را ساخته است اما آگهی‌های تبلیغاتی حاتمی همان زمان هم امضا خاص او را بر خود داشتند.

«سوته‌دلان» و اولین همکاری با حاتمی
خانه ما واقع در کوچه کنار دانشکده هنرهای دراماتیک بود. پاتوق حاتمی و بچه‌های دانشکده طی اوقاتی که کلاس نداشتند یک قهوه‌خانه در چهار راه آب‌سردار بود. من در این قهوه‌خانه برای اولین بار علی را دیدم. این قهوه‌خانه مثل باقی قهوه‌خانه‌ها نبود و بیشتر هویتی دانشجویی داشت. سعید نیک‌پور، منوچهر عسگری نسب، فریما فرجامی، ژیلا سهرابی و بسیاری دیگر از جمله کسانی بودند که این قهوه‌خانه پاتوق‌شان بود. چای و دیزی  می‌خوردند و حرف می زدند.

من آن زمان در گروه هنر ملی زیر نظر عباس جوانمرد کار تئاتر می‌کردم و البته قبل از آن هنرستان موسیقی هم می‌رفتم. این وقایع برای حوالی سال‌های 42 و 43 بود. از آشنایی با حاتمی تا اولین همکاری ما چند سالی طول کشید. طی این مدت من در «تنگسیر»، «خاک»، «گوزن‌ها»، «همسفر» و «ماه عسل» به عنوان منشی صحنه و دستیار حضور داشتم و علی هم در این مدت «طوقی»، «حسن کچل»، «سلطان صاحبقران»، «مثنوی معنوی» و چند فیلم دیگر را مقابل دوربین برده برد.

همکاری جدی من و حاتمی از «سوته‌دلان» شروع شد. علی توسط محمود بصیری برای من پیغام فرستاد و یک روز به دیدنش رفتم. همان جا پیشنهاد همکاری در «سوته‌دلان» مطرح شد و من پذیرفتم. بعد از «سوته دلان» هم دیگر از هم جدا نشدیم. علی دوست نداشت من با کارگردان دیگری کار کنم و من هم پذیرفتم. البته اینطور نبود که بگوید کار نکنید و بعد ما را عاطل و باطل رها کند. کار ایجاد می‌کرد و نمی‌گذاشت کسی بیکار بماند.

اکسسوار‌های «هزار دستان» چگونه از بین رفتند
هنگام ساخت «سوته‌دلان» علی مشغول روتوش اولیه سریال «هزاردستان» بود؛ البته آن زمان اسمی که حاتمی برای این مجموعه در نظر داشت «جاده ابریشم» بود. یادم می‌آید علی مواقع بیکاری و در ساعت‌های استراحت خود، به عتیقه‌فروشی‌ها می‌رفت و اجناس و اسباب قدیمی می‌خرید. آن زمان قطبی رئیس تلویزیون قسط اول ساخت سریال را به علی داده بود و او از بابت خرید این چیزها مشکل مالی نداشت.

بیشتر اجناس عتیقه‌ای که علی در طی چند سال خریداری کرد بعدها در «هزار دستان» به کار گرفته شد. زمانی که علی مریض شد و لازم بود برای درمان به انگلستان برود آقای لاریجانی رئیس سازمان صدا‌و‌سیما «دل‌شدگان» را پنج میلیون خرید که برای آن دوران قیمت خوبی. محمدمهدی حیدریان هم کل اکسسوار‌های «هزار دستان» را اعم از عتیقه‌ها و باقی چیزها 8 میلیون خریداری کرد.

مدتی بعد هنگام ساخت لوکیشن‌های محله خانی آباد که قرار بود در «جهان پهلوان تختی» مورد استفاده قرار بگیرد، من درگیر ساخت یک سریال تلویزیونی بودم و برای یکی از صحنه‌ها تعدادی لباس مشکی لازم داشتیم. وقتی برای تهیه لباس‌ها به انبار شهرک رفتم متوجه شدم تمام عتیقه‌ها و اسبابی که در «هزاردستان» استفاده شده بود و علی آن‌ها را به حیدریان فروخت در انبار خرد شده و از بین رفته‌اند.

علی و «هوالعلیم»
می‌گویند علی حاتمی هیچگاه با فیلمنامه کامل سر صحنه نمی‌آمد و فیلمنامه‌هایش را سر صحنه می‌نوشت؛ حالا جالب اینجاست این را کسانی که با حاتمی کار کرده و او را می‌شناختند شایع کرده‌اند. فیلمنامه اولیه مجموعه «هزار دستان» یعنی همان «جاده ابریشم» را من دارم. به جرات می‌توانم بگویم از این فیلمنامه می‌توان چند فیلم و سریال مستقل ساخت کما اینکه خود من قصد داشتم سریال و البته فیلم «کمیته مجازات» را از روی بخشی از همین فیلمنامه‌ای که علی نوشته بود بسازم.

در این فیلمنامه کلی داستان و اتفاق و ماجرا وجود دارد که به تصویر کشیده نشده است. علی بدون فیلمنامه سر صحنه نمی‌آمد، اما نکته‌ای در فیلمنامه‌های او وجود داشت؛ حاتمی در فیلمنامه اولیه دیالوگ‌ها را خلاصه می‌نوشت؛ دلیلش هم این بود که می‌گفت وقتی من هنوز نمی‌دانم چه کسی قرار است این نقش را بازی کند و دیالوگ‌ها را بگوید، لزومی ندارد همه چیز را از همین حالا مشخص کنم.

حال اگر قول برخی دوستان فراموشکار را هم جدی بگیریم و قبول کنیم که او دیالوگ فیلم‌هایش را سر صحنه فیلمبرداری می‌نوشت، این را باید به پای قوت و قدرت او بگذاریم و نه ضعفش. برخی دوستان هم زمانی گفتند علی در فیلم‌هایش دکوپاژ نداشت؛ یک بار عزیز ساعتی (فیلمبردار)، از انبارهای شهرک غزالی چند تکه از برگه دکوپاژهای «هزار دستان» را با خط حاتمی پیدا کرد و این برگه‌ها تا مدت‌ها در یکی از ویترین‌های موزه سینما در معرض نمایش بود. علی همیشه با مداد می‌نوشت و فقط بالای صفحه با خودکار سبز می‌نوشت «هوالعلیم».

حاتمی را ممنوع‌الفعالیت کردند
بعد از پایان ساخت «جعفرخان از فرنگ برگشته» ارشاد 20 دقیقه از فیلم را درآورد و به علی گفتند این 20 دقیقه را دوباره بگیر. علی زیر بار نرفت و به همین دلیل ممنوع‌الفعالیت شد. داستان از این قرار بود که از ارشاد علی را احضار کرده و برگه دستورالعمل حذف 20 دقیقه از فیلم و فیلمبرداری مجدد را دستش می‌دهند. علی هم برگه را پاره می‌کند و از ارشاد خارج می‌شود.

فردای آن روز یداله صمدی از ارشاد به من زنگ زد و گفت روی دیوار یک برگه زده‌اند که رویش نوشته علی حاتمی به دلایل فلان و فلان تا اطلاع ثانوی ممنوع‌الفعالیت است. این اتفاق برای حوالی سال‌های 65 و 66 است. بعد از آن من را از ارشاد خواستند و گفتند این 20 دقیقه را شما بساز. من آن زمان فیلم «جمیل» را تازه ساخته بودم. گفتم من به فیلم علی دست نمی‌زنم مگر اینکه نامه بنویسید و من را ملزم به این کار کنید؛ گفتند ایرادی ندارد.

بعد از مدتی علی عباسی تهیه‌کننده «جعفرخان...» نامه‌ ارشاد را برای من آورد با این مضمون که آقای احمد بخشی، چنانچه شما تمایل به ساخت 20 دقیقه پایانی فیلم «جعفرخان از فرنگ برگشته» داشته باشید از نظر ما بلامانع است! من دیدم ارشاد با این کار توپ را به زمین انداخته و به نوعی پای خودش را کنار کشیده است. من هم به عباسی گفتم این‌ها نوشته‌اند اگر دوست داری بساز و اگر دوست نداری نساز. اگر می‌نوشتند باید بسازی، من نامه را به علی نشان می دادم و می‌گفتم مجبورم کردند. ولی حالا که این را نوشته‌اند من دیگر الزامی به ساخت 20 دقیقه باقی مانده «جعفرخان ...» ندارم.

این جوری شد که من هم بعد از حاتمی ممنوع‌الکار شدم و «جمیل» هم توقیف شد. بعد از این جریانات از یداله صمدی خواستند فیلم را تمام کند که او هم نپذیرفت و دست آخر محمد متوسلانی «جعفرخان ...» را به اتمام رساند.

9 پرده از دلشدگان حذف شد
حاتمی هنگام نوشتن فیلمنامه زمان از دستش در می‌رفت و به قول معروف زیاد می‌نوشت. بطور مثال «دلشدگان» چهار ساعت فیلمنامه بود که اتفاقاً همه‌اش هم فیلمبرداری شد. هنگام مونتاژ تا جایی که می‌شد از فیلم کوتاه کردیم و تازه بعد از این همه تلاش فیلم شد 19 پرده. علی دیگر دلش نمی‌آمد از فیلم کم کند.

قرار شد با ارشاد و سینمادارها صحبت کنند تا به ازای یک سانسی که از جدول نمایش روزانه کم می‌شود به قیمت بلیت اضافه کنند، اما این پیشنهاد را نپذیرفتند. نتیجه اینکه «دلشدگان» در 10 پرده به اکران درآمد رفت. خودتان حساب کنید اگر از فیلمی 9 پرده کم شود چه اتفاقی برایش می‌افتد.

روی دیالوگ‌هایی که می‌نوشت حساس بود
علی روی دیالوگ‌های فیلم‌هایش خیلی حساس بود و دوست نداشت بازیگرها از خودشان چیزی به متن گفت‌و‌گوها اضافه کنند. اگر متوجه می‌شد ادای جمله‌ای برای بازیگر سخت است و حرف در دهانش نمی‌چرخد خودش آن را درست می‌کرد. از طرف دیگر چون معمولاً با یک گروه خاص کار می‌کرد، همه این اخلاق او را می‌دانستند و کسی بدون هماهنگی قبلی و مقابل دوربین کلمه و جمله‌ای را به اختیار خود عوض نمی‌کرد.

اگر هم کسی جدید به گروه اضافه می‌شد، بازیگرهای قدیمی‌تر گوشی را دستش می‌دادند تا حواسش به این موضوع باشد. من نثر حاتمی را در هیچ کجای دیگر ندیدم. بعضی مواقع به این فکر می‌افتادم که شاید او یک دوره‌ای را در زمان قاجار زندگی کرده که اینقدر به زبان آن روزگار مسلط است.

قرار بود «مادر» در شمال ساخته شود
فیلمنامه «مادر» پنج سال قبل از زمان ساخت نوشته شد و کل داستان در شمال ایران می‌گذشت. در آن ورسیون همه در ویلای پدری در شمال کشور جمع می‌شوند و مادر آنجا از دنیا می‌رود. علی بعد از مدتی آن فیلمنامه را به من بخشید و گفت تو این را بساز. البته من تهیه‌کننده‌ای برای ساخت آن پیدا نکردم. حاتمی بعد از مدتی «مادر» را بازنویسی کرد و داستان را به تهران آورد.

حتی از یک دکمه هم نمی‌گذشت
می‌گفتند حاتمی به تاریخ وفادار نیست، اما موضوع اینجا بود که بخش دراماتیک و زیبایی‌شناسی داستان بیش از ملزومات تاریخی برای علی اهمیت داشت. نمایشگری برای او مهم تر از هر چیز دیگری بود. در «هزار دستان» ما ریل واگن اسبی را در سریال می‌بینیم اما اگر به تاریخ رجوع کنیم این ریل و واگن در زمان رضاشاه و سال‌ها پیش از وقوع داستان «هزار دستان» جمع‌آوری شده بودند. اما علی این را در سریال می‌آورد چون جلوه تصویری آن برایش بیش از هر چیز دیگری اهمیت داشت.

از طرف دیگر همان زمان ما را فرستاد تا برای دکمه پیراهن مفتش شش انگشتی از لاله‌زار دکمه‌های قدیمی بخریم. من گفتم کسی این دکمه را در تلویزیون نمی‌بیند، اما علی نگران بود که نکند در یک نمای کلوزآپ دکمه امروزی و جدید مفتش توی چشم بزند. حالا کسی که از یک دکمه نمی‌گذرد به نظرتان می‌تواند واگن اسبی به آن بزرگی را نادیده بگیرد.

حمله روس‌ها به شهرک سینمایی غزالی
زمان ساخت شهرک ولی‌اله خاکدان مشغول ساخت دکورهای مربوط به لاله زار بود و اسماعیل ارحام صدر هم دکورهای مربوط به بازارچه را می‌ساخت. روزی که عراق به ایران حمله کرد ما مشغول ساخت شهرک بودیم. هواپیماهای عراقی که برای بمباران مهرآباد آمده بودند درست از بالای سر ما رد شدند. خاکدان بلافاصله بعد از دیدن هواپیماها، میگ‌های آن‌ها را شناخت و گفت این هواپیماها روسی هستند.

خدابیامرز می‌گفت روس‌ها به ایران حمله کرده‌اند. از آن به بعد دیگر صدای پرواز هواپیماها قطع نشد و علی که تصمیم داشت «هزار دستان» را به شیوه صدا سر صحنه فیلمبرداری کند از این کار منصرف شد و به سمت دوبله رفت که البته ضرر هم نکرد.

به دلیل نبود بودجه علی شهر را تعطیل کرد
صحنه سرشماری در فیلمنامه اولیه «هزاردستان» وجود نداشت. بعد از اتمام ساخت شهرک زمین و در ودیوار شهرک را گازوئیل پاشیدند تا چرک شده و از آن حالت نو بودن خارج شود. حالا دیگر فقط مانده بود کلید زدن سریال. اما مشکلی که وجود داشت این بود که ما برای پر کردن ویترین مغازه‌های بازسازی شده خیابان لاله‌زار بودجه نداشتیم و به نوعی معطل قسط بعدی تلویزیون بودیم.

حاتمی وضعیت را که دید با موافقت تلویزیون تاریخ کلید زدن «هزار دستان» را یک هفته عقب انداخت و به بچه‌های گروه دکور گفت ویترین تمام مغازه‌های لاله زار را با چوب پوشانده و به پنجره‌ها رودری بزنید؛ شهر تعطیل است. هیچ کس نمی‌دانست در ذهن علی چه می‌گذرد. خلاصه که طی سه چهار روز سکانس سرشماری را که در آن کل شهر تعطیل است و هیچ کس در خیابان‌ها نیست نوشت و ما هم فیلمبرداری کردیم.

دزد فیلمنامه «هزار دستان» را با خود برد
قبل از کلید زدن «هزار دستان» صدا و سیما به برخی صحنه‌ها در فیلمنامه ایراد گرفته بود و تاکید داشتند این‌ها باید عوض شود. من به همراه علی یک هفته رفتیم شمال و علی همه آن صحنه‌ها را بازنویسی کرد. موقع برگشت بعد از تونل کندوان یک جا اتومبیل را متوقف کردیم تا ناهار بخوریم. بعد از صرف ناهار وقتی به سراغ اتومبیل آمدیم دیدیم دزد شیشه ماشین را شکسته و کیف علی را که فیلمنامه بازنویسی شده هم داخلش بود با خود برده.

برگشتیم تهران و قضیه را گفتیم ولی کسی باور نکرد. آن موقع فکر می‌کردند حاتمی می‌خواهد سیاه‌شان بکند. علی کل آن چیزی که دزدیده شده بود را سه روزه نوشت؛ در واقع همه آن را از حفظ بود.

«هزاردستان» را با 90 میلیون تومان ساختیم
سکانس پایانی و فینال «هزاردستان» این چیزی نیست که در نسخه پخش شده می‌بینیم. در این نسخه حسین گیل (سیدمرتضی) چشم‌های جمشید مشایخی (رضا تفگنچی) را که روی سنگفرش خیابان سقوط کرده می‌بندد و به بالا نگاه می‌کند. این اتفاق روز هفتم محرم رخ می‌دهد؛ یعنی سه روز مانده به عاشورا.

فینالی که علی برای «هزار دستان» در نظر گرفته بود به این شکل بود که روز عاشورا سران کشور - از جمله خان مظفر - در میدان توپخانه و ایوان شهرداری حضور دارند و کارناوال عزاداران که صحنه‌های روز عاشور را به شکل تعزیه بازسازی کرده‌اند از مقابل این‌ها می‌گذرند. در این صحنه حسین گیل که نقش حر را در تعزیه بازی می‌کند، با اسب به خان مظفر نزدیک شده و با شمشیر سر او را قطع می‌کند. این صحنه به خاطر نبود بودجه کافی گرفته نشد.

برآورد ما حدود سه و نیم میلیون تومان بود اما تلویزیون این پول را به ما نداد. هزار دستان به طریقه 35 میلی‌متری فیلمبرداری شد. ما در حدود 28 قسمت فیلمبرداری کرده و تحویل تلویزیون دادیم اما فقط 15 قسمت آن به روی آنتن رفت. دلیل اصلی این حذف‌ها حجاب بازیگران زن بود. کل مخارج مجموعه با توجه به 13 قسمتی که هرگز از تلویزیون پخش نشد چیزی در حدود 90 میلیون تومان شد.

دعوای علی و لیلا
علی حاتمی با دو طیف از بازیگرها مشکل داشت؛ اول بچه‌ها و بعد پیرمردها و پیرزن‌های فرتوت. کلاً حوصله کار کردن با آن‌ها نداشت. بطور مثال لیلا دختر خودش در چند فیلم او بازی کرده است؛ هنگام فیلمبرداری داستان اینجوری شروع می‌شد که علی با خوش رویی به لیلا می‌گفت لیلا جان دیالوگ‌هایت را حفظ کرده‌ای دیگر؟ لیلا هم می‌گفت بله. فیلمبرداری صحنه که شروع می‌شد لیلا برخی توصیه‌های پدرش را عمل می‌کرد و برخی را با بازیگوشی انجام نمی‌داد. خلاصه که بعد از دو برداشت کار پدر و دختر به دعوا می‌کشید و لیلا از صحنه بیرون می‌رفت.

از شدت درد فریاد می‌زد
حاتمی از سرطان لوزالمعده در گذشت. آن اوایل که درد داشت همه فکر می‌کردند زخم معده است و جالب است بدانید دست آخر فردین سبب شد تا نوع بیماری علی شناخته شود. فردین دوست دکتری داشت که در یک مهمانی بعد از شنیدن جریان دردهای علی از فردین می‌خواهد به علی پیشنهاد کند تا آزمایشی خاص را پشت سر بگذارد.

فردین با من تماس گرفت و بعد از پرس و جو از همسر حاتمی، وقتی مطمئن شدیم او قبلاً این آزمایش را انجام نداده، صبح روز بعد همراه علی و فردین و داود رشیدی به بیمارستان دی رفتیم. او این آزمایش را به انجام رساند و عصر آن روز معلوم شد این درد او از سرطان لوزالمعده است. درد علی با یک کمر درد شروع شد. دکترها گفته بودن باید پیاده‌روی کنی. بعد از آن راه رفتن در استخر را توصیه کردن اما کمر درد او خوب نشد. کار به انرژی‌درمانی هم کشید تا اینکه بعد از چهار ماه داستان فردین پیش آمد و همه چیز روشن شد.

علی ده روز در بیمارستان خوابید و طی آن ده روز در اتاقش هر شب برنامه بود. دوستانش با کمانچه و تنبک و سایر ابزار آلات موسیقی به سراغش می‌رفتند و خلاصه نمی‌گذاشتند تنها بماند. بعد از آن بود که دردهایش شدیدتر شد. این درد به قدری شدید بود که بعضی شب‌ها از شدت درد سرش را از پنجره خانه‌اش بیرون می‌آورد و بی‌انقطاع فریاد می‌زد.

علی را بیهوش کردیم تا سوار هواپیما شود
از هنگام تشخیص بیماری تا زمانی که برای درمان تکمیلی به انگلستان رفت حدود هفت هشت ماه دیگر گذشت. علی از پرواز با هواپیما می‌ترسید و این ترس به قدری شدید بود که هنگام پرواز امید روحانی که تخصص اصلی‌اش دکترای بیهوشی است به فرودگاه آمد و علی را با آمپول بیهوش کرد تا بعد از آن ما بتوانیم علی را سوار هواپیما کنیم. هنگام فیلمبرداری «تختی» هم به شدت درد داشت و البته در آن دوران یک روز در میان هم شیمی‌درمانی می‌کرد. با تمام دردی که داشت توانست 20 دقیقه از «تختی» را فیلمبرداری کند.

داستان دلخوری حاتمی از اکبر عبدی
حاتمی فیلمنامه‌ای داشت به اسم «گاردن‌پارتی» که برای نقش اول آن روی اکبر عبدی حساب کرده بود. قرار بود اکبر در این فیلم زن‌پوش شود. یک بار هم عبداله اسکندری در خانه حاتمی یک تست گریم روی چهره اکبر اجرا کرد که دیدند خیلی خوب شد و در واقع روی چهره او جواب داد.

داستان «گاردن پارتی» در دوره رضا شاه و زمان کشف حجاب می‌گذشت. آن زمان عبدی و اسکندری با میرباقری سر صحنه سریال «امام علی» (ع) بودند. ظاهراً آنجا داستان زن‌پوش شدن اکبر را برای میرباقری تعریف می‌کنند و نتیجه اینکه او هم «آدم برفی» را بر پایه زن‌پوش شدن عبدی ساخت. علی سر این جریان خیلی از دست اکبر و اسکندری دلخور شد.

من بعد از ساخته شدن «آدم‌برفی» به علی گفتم که داستان آن با داستان «گاردن‌پارتی» کاملاً متفاوت است اما او گفت همین که عبدی در فیلم زن‌پوش می‌شود کافی است تا من «گاردن پارتی» را نسازم. علی «گاردن پارتی» را بعد از آن جریان به من بخشید.

روزی که اکبر عبدی علی را روی تخت ندید
روزهای آخر زندگی علی، یک روز اکبر عبدی برای دیدن او و آشتی‌ به خانه‌اش آمد. علی آن روزها بیهوش بود؛ نه چیزی می‌دید و نه چیزی می‌شنید. اکبر اصرار داشت حاتمی را ببیند. علی در اتاقش روی تخت خوابیده بود و یک شمد سفید سر تا پای او را پوشانده بود. به اکبر گفتیم علی روی تخت خوابیده.

اکبر وارد اتاق شد، اما بعد از لحظه‌ای خارج شد و گفت روی تخت که کسی نیست. ما با تعجب وارد اتاق شدیم و شمد را کنار زدیم. علی هنوز روی تخت بود اما در آن روزها به قدری لاغر و نحیف شده بود که اکبر او را زیر شمد تشخیص نداده بود. اکبر به سرش کوبید و زد زیر گریه. علی همان شب تمام کرد.

http://www.khabaronline.ir/detail/446039/culture/cinema




RE: و اما عشق... علی حاتمی - دکــس - ۱۳۹۴/۵/۲۸ صبح ۰۹:۳۹

زنده یاد علی حاتمی بعد از سخنرانی در جشنواره هنرصنعت در فرهنگسرای بهمن

منبع: اینستاگرام آقای عباس یاری




RE: و اما عشق... علی حاتمی - زبل خان - ۱۳۹۴/۶/۲۴ صبح ۰۵:۱۸

عکس علی حاتمی و حسین علیزاده 24 سال پیش پشت صحنه‌ «دلشدگان»


فرهنگ > سینما - زنده‌یاد علی حاتمی و حسین علیزاده سال 1370 در فیلم «دلشدگان» با هم همکاری کردند.

به گزارش خبر گزاری خبرآنلاین، حاتمی کارگردان این فیلم بود و حسین علیزاده هم آهنگسازی آن را انجام داد.

داستان فیلم به دوره قاجار باز می‌گشت و سفر یک گروه موسیقی سنتی ایران به فرنگ را برای ضبط موسیقی روایت می‌کرد. محمدرضا شجریان هم به عنوان خواننده با این فیلم همکاری داشت. پس از اکران فیلم «دلشدگان» آلبوم موسیقی آن‌هم روانه بازار شد.



امین تارخ، اکبر عبدی، جلال مقدم، فرامرز صدیقی، سعید پورصمیمی، حمید جبلی، محمدعلی کشاورز، فتحعلی اویسی، جمشید هاشم‌پور، رقیه چهره‌آزاد، شهلا ریاحی، لیلا حاتمی، توران مهرزاد، علی اصغر گرمسیری، منصور والامقام و سرور نجات‌الهی بازیگران این فیلم بودند.

حاتمی نویسنده و طراح صحنه‌ی این فیلم هم بود.

http://khabaronline.ir/(X(1)S(ex4d2npbycq0iey0pm4fn4ps))/detail/456943/culture/cinema




RE: و اما عشق... علی حاتمی - زبل خان - ۱۳۹۴/۹/۱۲ عصر ۰۶:۲۵

همانطور که می دانید استاد علی حاتمی در واقع موسس شهرک سینمایی هستن و به همت ایشون بود که شهرک ساخته شد تا امروزه خیل عظیمی از سریال های تاریخی در ان ساخته شود..

 این عکس که مربوط به  صحفه ای از مجله ای قبل از انقلاب هست و اون کادر قرمز رنگ به خوبی بیان می کنه که استاد قبل از انقلاب به فکر چنین شهرکی بودن...

البته این نکته رو بگم که منبع این عکس در خاطرم نیست ولی مجلات قبل از انقلاب واقعا مطالب و عکس های جالبی از هنرمندان ایرانی در خود جای داره..




RE: و اما عشق... علی حاتمی - پیر چنگی - ۱۳۹۴/۹/۱۵ عصر ۰۶:۳۰

«آیین چراغ، خاموشی نیست»

امروز پانزدهم آذر نوزدهمین سالروز درگذشت کارگردان صاحب سبک ایرانی- شادروان علی حاتمی است؛ که نام بلند آوازه اش با آثار جاودانه اش نظیر «بابا شمل»، «قلندر»،«ستارخان»، «سوته‌دلان»، «کمال‌الملک»، «مادر»، «دلشدگان»، «سلطان صاحبقران» و بالاخره «هزاردستان»- در سینمای ایران ماندگار شد. این روزها مقارن با همین رویداد تلخ، عباس بهارلو تاریخ نگار سینمای ایران کتابی درباره مرحوم حاتمی منتشر و روانه بازارکتاب کرده است که مشروح چندوچون آن را میتوانید در مصاحبه ایسنا با بهارلو مطالعه نمایید.

http://isna.ir/fa/news/94091508566/-%D8%B9%D9%84%DB%8C-%D8%AD%D8%A7%D8%AA%D9%85%DB%8C-%D9%87%D9%85-%D8%AA%D8%A7-%D9%88-%D8%B1%D9%87%D8%B1%D9%88-%D8%AC%D8%AF%DB%8C-%D9%86%D8%AF%D8%A7%D8%B4%D8%AA

 




RE: و اما عشق... علی حاتمی - زبل خان - ۱۳۹۴/۹/۱۷ عصر ۰۷:۲۳

خاطره منوچهر آذری از «هزار دستان»/ گفتم آقا همین نقش دربان را هم نتوانستی برای ما ببینی؟


فرهنگ > تلویزیون - منوچهر آذری، بازیگر سینما و تلویزیون مهمان کافه خبر شد تا درباره کارنامه کاری و خاطراتش از سال‌ها فعالیت هنری سخن بگوید. 

 به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین، او درباره همکاری مشترکش با علی حاتمی در سریال «هزار دستان» گفت: «من سریال هزار دستان را با زنده یاد علی حاتمی کار کردم و واقعا یکی از افتخارات زندگی ام همکاری با ایشان بود. دیگر کسی مثل علی حاتمی از مادر زاییده نخواهد شد و چقدر حیف که زود از بین ما رفت.»

او افزود: « یادم می آید حدود سه ماه به خصوص شبها در شهرک سینمایی واقع در 15 کیلومتری جاده کرج کار می‌کردیم زمان موشک باران بود. یک وقتی ما نورافکنهای بزرگ برای فیلمبرداری روشن می‌کردیم. اسب‌ها با کالسکه از شهرک سینمایی رد می‌شدند و من به عنوان هتل گراند هتل جلوی در می‌ایستادم.»

آذری ادامه داد: «هنرمندان زیادی در این کار بودند. از بزرگترین آنها آقای انتظامی و آقای رشیدی ، جهانگیر فروهر و خدا بیامرز فرهنگ مهرپرور و خانم خوشکام بودند. من علی حاتمی را هم رده با کارگردان بزرگ سینمای جهان می دانم، هم تراز کارگردان فیلم بن هور و اسپارتاکوس، حتی به نظرم علی حاتمی بالاتر از اینها بود.»

او با ذکر خاطره‌ای از جریان فیلمبرداری «هزار دستان» اظهار داشت:« خاطرم می آید یک روز زنده یاد حاتمی همه ما را جمع کرد و گفت فردا شب ما مهمانی بزرگی در شهرک سینمایی داریم تمام اهالی هنر و جراید و رسانه ها را دعوت کرده ایم تا شام را با هم بخوریم اما قبل ازآن یک سکانس از سریال را فیلمبرداری میکنیم تا همه حضور داشته باشند و کار را ببینند بعد میآییم سر میز شام .همه گروه خوشحال بودند. بالاخره فردا شب رسید فیلمبردار کار آقای مازیار پرتو از بالای ترابلینگ پرت شد پایین چون نورافکن چشم یکی از اسبها را اذیت کرده بود و اسب رم کرد و شیهه کشید و پای اسب رفت روی ماشین آقای داوودی رشیدی و آقای پرتو از آن بالا پرت شد پایین و دوربین شکست. خدا رحم کرد اتفاق بدی برایشان نیفتاد.

بگذریم آن شب من با لباس صحنه نگهبانی سریال در میز شام حاضر شدم. مهمانها آمدند یکی از مدعوینی که آنجا بود که خودش هم هنرمند بود به نام نصرت کریمی، او با صدای بلند رو به آقای حاتمی کرد و گفت: من از اینکه همه هنرمندان و خبرنگاران را دعوت کرده اید تشکر می‌کنم چقدر همه چیز عالی ست دکور، فیلمبرداری همه چیز خوب است اما من ناراحتم چرا من در این سریال نقشی ندارم ای کاش آقای علی حاتمی من را دعوت می‌کرد حتی برای نقش این دربان گرند هتل. من همانجا بلافاصله کلاهم را از سرم برداشتم کوبیدم روی میز گفتم آقای نصرت کریمی شما این رل رو هم نتوانستی برای من ببینی، همه زدند زیر خنده مجلس بهم ریخت گفتم آقا چرا نگفتی میخواهم نقش عزت لله انتظامی یا داوود رشیدی را بازی کنم چسبیدی به منی که آمده ام نقش یک دربان را بازی می‌کنم آقای حاتمی به من گفت این را می‌گویند طنز. آن شب خاطره ای شد در ذهن همه ما.»




RE: و اما عشق... علی حاتمی - زبل خان - ۱۳۹۴/۹/۲۴ عصر ۱۲:۵۹

تصاویر زیر به خوبی بیانگر همه چی هست..

cryyy!

میراث علی‌حاتمی در گراند هتل به گل نشست

اگر در ژانر سریال‌های تاریخی ایران قرار است به سریالی بنازید، آن سریالی نیست جز هزاردستان؛ هزاردستانی که مولود 8 سال تلاش شبانه روزی علی حاتمی بود. سریالی که حتی منجر به تولید شهرک سینمایی شد که بعدها آن را شهرک سینمایی غزالی نامیدند. شهرک سینمایی که این روزها دارد بسیاری از بخش‌های قدیمی خود را از دست می‌دهد. ترس این است که سرانجام به این جمله برسیم که «همه عمر دیر رسیدیم.»

گراند هتل واقعی اگر چه در لاله زار است اما وقتی نام گراند هتل می‌آید در ذهن بیشتر افراد گراند هتل شهرک سینمایی جان می‌گیرد. گراند هتلی که ایرانی‌ها با شهرک سینمایی می‌شناسند. شهرک سینمایی اما این روزها به بد دردی دچار شده؛ فراموشی و بی توجهی. دو دردی که اگر تصمیمی برای اتمام آن اتخاذ نشود، تا جان مبتلایش را نگیرد، آرام نمی‌شیند.

 


شهرک غزالی در چند سال گذشته میزبان گردشگران بسیاری بوده، اما با این حال نتوانسته میراث خود با حفظ کند

 
به گزارش خبرگزاری میراث فرهنگی، مسئولان شهرک سینمایی به رغم تماس‌های بسیار پاسخی به شرایط موجود نمی‌دهند. هر چند که شهرک سینمایی غزالی، میراثی که علی حاتمی به جای گذاشت و در مورد آن گفت: وقتی که شهرک سینمایی را ساختم جوان بودم اما وقتی با پایان هزار دستان از آنجا بیرون آمدم دیگر پیر شده بودم؛ حالا منبعی برای درآمدزایی هم شده است. تورهای گردشگری به آنجا می‌روند و مجالس عروسی و عزا هم برگزار می‌شود و هنوز هم بهترین شهرک برای ساخت فیلم‌های سینمایی است.

این شهرک همچنان پیشانی بلند، بزرگراه شهید لشگری، کیلومتر 15 خیابان 55 ام روبروی شرکت سایپاست. این شهرک درست است که به بهانه سریال هزاردستان ساخته شد اما بعدها لوکیشن فیلم‌ها و سریال‌هایی نظیر هزاردستان، شیخ مفید، سربداران، هشت بهشت، کاراگاه علوی، کفش‌های میرزا نوروز و ... شد. در این شهرک قسمتی از کوفه  برای بخش‌هایی از سریال‌های امام علی (ع) و تنهاترین سردار ساخته شد. در دل خیابان لاله زار کوچه‌ای برای فیلم تختی ساخته شد که نشانگر محله قدیمی خانی‌آباد است.
 
علی‌حاتمی سال 1358، در ایتالیا با همکاری یکی از بهترین دکوراتور های ایتالیایی ماکتی از شهرک ساخته و به ایران بازگشت: «در هنگام تولید هزاردستان فکر می‌کردم آن آخرین سریال تلویزیونی‌ام باشد، برای همین تمام توان و نیرویم را برای تولید آن گذاشتم. پس از فراهم شدن لباس و وسایل صحنه نوبت به ماکت و اجرای دکور رسید. برای ساختن شهرک سینمایی تلاش کردم جایی را انتخاب کنم که بعدها بشود آن را گسترش داد. نباید درانتخاب خطر می‌کردم. اگر ما زمینی به وسعت 120 هزار متر داشتیم، می توانستیم ایده آل‌های‌مان را در آن پیاده کنیم.»

بقیه متن و تصاویر رو توی لینک زیر مشاهده کنید...

http://www.tabnak.ir/fa/mobile/338364#

 منبع: تابناک




RE: و اما عشق... علی حاتمی - زبل خان - ۱۳۹۴/۱۰/۶ عصر ۰۸:۵۸

پشت صحنه فیلم "مادر"

منبع: عصر جوان




RE: و اما عشق... علی حاتمی - زبل خان - ۱۳۹۵/۲/۳۰ عصر ۰۱:۴۷

راز صدای اسب‌های «هزاردستان» در «خندوانه» فاش شد

پرده‌ای دیگر از «خندوانه» با اتفاقاتی که به واسطه حضور مهمان و نیما افتاد، به نمایش درآمد.

به گزارش مشرق، خاطره‌گویی توسط یک بازیگر جزو بخش‌های «خندوانه» این دفعه بود که تعریف آن‌ها از زبان گوینده‌اش شنیدنی‌تر است تا خواندنشان در این گزارش.

محمود بصیری هنرمندی بود که این بار مهمان «خندوانه» شد و از بدو ورودش با دیدن جمعیت حاضر و شنیدن صدای دست‌ها، اشکی به چشمانش آمد که به گفته خودش از سر شوق بود. او سپس از شروع کارش در عرصه بدلکاری و بازیگری گفت و بعد هم مشغول خاطره‌گویی شد.

وی در همین راستا خاطره‌ای از همراهی‌اش با داوود رشیدی تعریف کرد. همراهی که در آن یک افسر راهنمایی رانندگی رشیدی را با جمشید مشایخی اشتباه می‌گیرد. همچنین یادآوری رخدادی از کار با مرضیه برومند هم یکی دیگر از تعریف های بصیری بود.

در کنار این‌ها بصیری پس از تعریف خاطره تقلید صدای اسب برای درآوردن شیهه واقعی آن حیوان در یک کار گفت: بعد از این تقلید و به صدا در آمدن اسب واقعی، صدابردار گفت که شیهه تو بهتر بود و خلاصه بگویم تمام شیهه‌های هزاردستان مال من است!

او در بخش دیگری با اشاره به افرادی چون تصویربرداران و عوامل دیگری که در پشت صحنه هستند، از سختی کار آن‌ها و دیده نشدنشان یاد کرد و بعد دوبلورها را هم جزو همان کسانی که کارشان بسیار با اهمیت اما توجه به آن‌ها کم است، قرار داد.




با حاتمی بیگانه ایم - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۷/۴/۲۸ عصر ۰۵:۵۱

با حاتمی بیگانه ایم چون با خودمان بیگانه ایم. از خود بیگانگی دردی است که سال‌هاست با آن دست به گریبانیم. این، همان آفتی است که از ما موجوداتی بیگانه پرست، بی احساس و خشک نسبت به میهن و آشتی ناپذیر با هویت و روح و فرهنگ کهن این مرز و بوم می سازد.

یک نفر آمده تا جِلوه ی هستی ما را به خودمان بنمایاند، شسته و رفته، منطقی، واقعی و سرشار از درد،... کسی که به تهیه کننده التماس می کند، به بازیگر التماس می کند، به موسیقی دان التماس می کند، به رادیو، تلویزیون التماس می‌کند، به مردم التماس می کند، به سرطان التماس می کند و پاسخ سرد و یخ همه‌ی آن‌ها او را خسته و خُرد نمی کند.

با حاتمی بیگانه ایم چون با خودمان بیگانه ایم.

... قاب های فیلم حاتمی همچون واژگانی که برای بیانش بهره می گیرد،ایرانی است. درک این قاب برای بیگانه ساده نیست. شکسپیر از کلماتی چندلایه و چندپهلو بهره می برد که تنها انگلیسی زبان آشنا به ادبیات کهن ژرفا و گستره‌ی پهناور آن را دریافت می کند و از هماغوشی مفاهیم چندلایه و گاه متضاد که در بستر یک جمله غنوده اند لذت می برد و درک این معنا برای ناآشنایان به زبان انگلیسی ساده نیست. چنین است ادبیات حاتمی که بی هیچ تردید برای ناآشنایان به زبان فارسی چندان حظی ندارد و برای ایرانیانی که در هوای چنین واژگانی نفس کشیده اند ژرف، خاطره انگیز و رویایی است.

اما زیباترین و پرمعناترین بخش سریال، شخصیت پردازی علی حاتمی است. در سریال هزار دستان شخصیت ها عجیب جا افتاده اند. یک نفر باید تمام تاریخ قاجار را چه از نگاه یک منتقد متخصص زبردست و چه از نگاه عموم مردم کوچه و بازار بشناسد و بفهمد و حلاجی کند، جمع و تفریق کند تا بتواند الگوسازی کند. هر شخص در هزار دستان یک الگو است، الگویی از یک تیپ شخصیتی از هزاران شخصیت آن روزگاران. از صاحب اتوشویی محل که تلاش می کند به هر صورتی به ظواهر تمدن نفوذ کند و برای خود جایی بیابد تا مفتش شش انگشتی که از فقر و فلاکت به منصبی رسیده که دیر یا زود پس از مصرف شدن تفاله اش بیرون انداخته می شود تا شعبان استخوانی که پوست می اندازد تا به همراه جاهل های دور و برش ابزار دست این و آن باشد و خودی نشان بدهد و بسیاری شخصیت های دیگر، هر کدام یک تیپ شخصیتی خاص اواخر دوره قاجار است. تنها کسی که در تاریخ ادبیات ایران توانسته چنین هنری به خرج بدهد و به زیباترین و رساترین شکل ممکن و بر اساس تاریخ این مرز و بوم شخصیت سازی کند، الگوهایی که می توانند برای ما به جهت پند گرفتن نماد هویت های اجتماعی باشند بی تردید استاد سخن، حکیم ابوالقاسم فردوسی است و کار علی حاتمی در طراحی و تراشیدن شخصیت‌ های هزاردستان و البته بازیگردانی بازیگران این سریال دست کمی از هنر فردوسی بزرگ ندارد.

اما هزاردستان داستان دیگری است؛ خان حاکم. او که از آبله و تراخم و کچلی باخبر است، در گاهِ کمبود نان، آرد به نانوایی می برد و نانوا را نصیحت پدرانه می کند اگرچه در زمان شنیدن خبر اختلاس گندم بیشتر مایل است تا فالوده بخورد. پشت و پناه هنر است و هنرمندان، و در جستجوی گوشه‌های گم شده‌ی دستگاه های موسیقی و دستخط هنرمندان تا بتواند مایه می‌گذارد و برای گم شدن قطعه‌ای جواهر دستگاه امنیتی کشور را به صلابه می کشد. شوخ طبع است و به شوخی های خود بسیار می خندد و آدم های مدعی را به ریشخند می گیرد اما خود بیشتر می داند که کیست و چگونه به ضرب یک تماس تلفنی وزرا را به زیر می کشد و شاه را امر و نهی می کند و امور مملکت را آن گونه که به سود خود اوست می چرخاند. این شخصیت پیچیده‌تر از آن است که در قالب کلمات نقش ببندد و هنرمندی تمام مثل آقای بازیگر می‌خواهد تا این هویت را به تصویر بکشد و ما دیر یا زود می فهمیم که همه‌ی سرنخ‌ها به او ختم می شود؛ خان حاکم! هزار دستانِ هزار چهره و هزار فریب!

... بر ماست که دوباره به بازخوانی حاتمی دست یازیم و گوهر وجودی خودمان را بازیابیم.

برماست که فیلم هایی که حاتمی به خون دل آن ها را وصله کرده تا نَمی باشد از یَم عشق او به این آب و خاک و قطره ای باشد از دریای ایرانی بودن ایرانی، به دست هنرمندان و فرهیختگان بازیابی و بازبینی و بازخوانی شود و صدای او که همان صدای فردوسی بزرگ و سعدی صاحب سخن و حافظ شیرین زبان است دوباره در کوچه و بازار بپیچد چرا که او چراغ است و آیین چراغ خاموشی نیست.




تشییع جنازه مرحوم علی حاتمی - رابرت - ۱۴۰۲/۹/۱۴ عصر ۰۴:۱۲

این تصاویر را به مناسبت بیست و هفتمین سالروز درگذشت نابغه سینما و تلویزیون، مرحوم علی حاتمی تقدیم می‌کنم. البته این فیلم کوتاه چند سال پیش در فضای مجازی منتشر شد و حالا بازپخش آن در این جستار ارزشمند مناسب به نظر می‌رسد.

من هم در این مراسم شرکت داشتم و به چشم خود شاهد یکی از بزرگترین تجلیل‌های مردمی و حضور هنرمندان در رثای فیلمسازی مؤلف بودم.

خیلی از بزرگانی که در این تصاویر دیده می‌شوند، اکنون خود رخ در نقاب خاک کشیده‌اند (جمشید لایق، عزت‌ا... انتظامی، جمشید مشایخی، محمد علی کشاورز، شهلا ریاحی، فریماه فرجامی، امین تارخ، کیومرث پوراحمد، پروین سلیمانی، منصور والامقام، جهانگیر پارساخو، حسین حاتمی، فاطمه طاهری، علی‌اصغر گرمسیری، ساموئل خاچیکیان، ...)


و البته تعداد زیادی از هنرمندان دیگر هم در این تصاویر دیده می‌شوند که امیدوارم تن‌شان سالم و دل‌شان خوش باشد...